تن شوری زن در چشمه یا

تن شوری زن در چشمه یا ....
دکترتورج پارسی
حاصل جمع  آب  و  تن  تو  ضربدر وقت  "تن شستن " تو
هر سه منهای "پیراهن  "تو، برکه را کرده حالی به حالی
" حسین منزوی "

 


حاصل جمع  آب  و  تن  تو  ضربدر وقت  "تن شستن " تو
هر سه منهای "پیراهن  "تو، برکه را کرده حالی به حالی
" حسین منزوی "
تن شوری زن در چشمه یا ..... مورد توجه شاعران ، نویسندگان ، مجسمه سازان, عکاسان و به ویژه نقاشان بوده و هست ، در این باره یک کار پژوهشی دارم که شوربختانه هم چنان نیمه تمام مانده امیددارد که با بازیابی آرامش خاطر در " غار پر حضور " بتوانم سامانش ببخشم . در این جا از حسین منزوی ، نظامی و دولت آبادی یاری می گیرم و با یک تابلو از ژان لئون نقاش فرانسوی *. آهنگ آن دارم که دوربین را روی جاری بودن زن  درون برکه ی شعرمنزوی فکوس بکنم . باشد که خوانند ی  این نوشته هم بتواند یاری رسان گردد .
 
یک غزل  که مرا متوجه وجود شاعری پر توان به نام حسین منزوی ساخت همین شعرست که کافی است به دو بیت پایانی غزل اندیشه بشود تا فراخناکی ریاضی گونه ی آن آشکار گردد . این غزل یک تابلو نقاشی است ، یک سیمفونی است که فضای سالن برای آن تنگ است باید آنرا بر بلندی های دنا یا آلپ نواخت تا کهکلشان ها را نیز به حریم خود ره بدهد . از منظر زیبایی شناسی کاربردی بالاتر از هارمونی دارد ، واژگان به خاطر هم زاییده ، پرورش یافته و به کنار هم عاشقانه نشسته اند  . تشبیهات در نهایت اوج و پر معنایی ، آن چنانچه که گویی  شاعر کنار آب زلالی  در زیر سایه درخت بیدی نشسته و دلدار در چشمه تن می شورد و شاعر تنها با نگاهش تن شوری رابه تصویر ی موسیقیایی  می کشاند  یا دلدار در چشم او تن می شورد: چشم نقاش است ، شاعرست ، مجسمه سازست ، موسیقی دان است ، چشم یک دنیا نگاه است رها در بی نهایت  برون و بر فراز و سرفرازتر از جاذبه ی زمین  !
آب + تن × وقت تن شستن -پیراهن =حالی به حالی شدن برکه .

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آئینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر بعد از زلالی
می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار
می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی
چند برگیست دیوان ماهت، دفتر شعرهای سیاهت
ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی
هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت
می کند بر سبیل کنایت، مشق آن چشم های مثالی
ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت
وی ورق خورده ی احتشامت، هرچه تقویم فرخنده فالی
چشم وا کن که دنیا بشورد، موج در موج دریا بشورد
گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی
نظامی درمنظومه ی خسرو و شیرین هم از اندام شستن شیرین در چشمه ی آب گوید . شیرین در بامدادی آهنگ تن شستن می کند از نظامی بشنویم وصف بامداد را :

سپیده دم چو سربرزد سپیدی   
 سیاهی خواند حرف ناامیدی
شیرین بر اسب می نشیند تا به مرغزاری می رسد
ز شرم آب آن رخشنده خانی              
 شده در ظلمت آب زندگانی 
ز رنج راه بود اندام خسته           
 غبار از پای تا سر بر نشسته
به گرد چشمه جولان زد زمانی          
 ده اندر ده ندید از کس نشانی
فرود آمد به یک سو بارگی   
 بست ره اندیشه بر نظارگی بست
چه قصد چشمه کرد آن چشمه ی "نور "  
 فلک را آب در چشم آمد از دور
سهیل از شعر شکرگون بر آورد                       
نفیر ا شعری گردون بر آورد
پرندی آسمان گون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
تن سیمینش می غلتید در آب
چو غلت دقاقمی بر روی سنجاب
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم ، که گل بر چشمه روید
خان یعنی چشمه
بارگی  یعنی اسب

خسرو در خلوت عریان شیرین

ز بیم شاه می‌شد دل پر از درد                   دو منزل را به یک منزل همی کرد
قضا را اسبشان در راه شد سست                در آن منزل که آن مه موی می‌شست
غلامان را بفرمود ایستادن              ستوران را علوفه برنهادن
تن تنها ز نزدیک غلامان                سوی آن مرغزار آمد خرامان
طوافی زد در آن فیروزه گلشن                   میان گلشن آبی دید روشن
چو طاووسی عقابی باز بسته                     تذروی بر لب کوثر نشسته
گیا را زیر نعل آهسته می‌سفت                   در آن آهستگی آهسته می‌گفت
گر این بت جان بودی چه بودی                  ور این اسب آن من بودی چه بودی
نبود آگه که آن شبرنگ و آن ماه                 به برج او فرود آیند ناگاه
بسا معشوق کاید مست بر در           سبل در دیده باشد خواب در سر
بسا دولت که آید بر گذرگاه              چو مرد آگه نباشد گم کند راه
ز هر سو کرد بر عادت نگاهی                  نظر ناگه در افتادش به ماهی
چو لختی دید از آن دیدن خطر دید               که بیش آشفته شد تا بیشتر دید
عروسی دید چون ماهی مهیا           که باشد جای آن مه بر ثریا
نه ماه آیینه‌ی سیماب داده                چو ماه نخشب از سیماب زاده
در آب نیلگون چون گل نشسته                   پرندی نیلگون تا ناف بسته
همه چشمه ز جسم آن گل اندام                   گل بادام و در گل مغز بادام
حواصل چون بود در آب چون رنگ؟                   همان رونق در او از آب و از رنگ
ز هر سو شاخ گیسو شانه می‌کرد               بنفشه بر سر گل دانه می‌کرد
اگر زلفش غلط می‌کرد کاری                     که دارم در بن هر موی ماری
نهان با شاه می‌گفت از بنا گوش                 که مولای توام هان حلقه در گوش
چو گنجی بود گنجش کیمیاسنج                   به بازی زلف او چون مار بر گنج
فسونگر مار را نگرفته در مشت                گمان بردی که مار افسای را کشت
کلید از دست بستان بان فتاده           ز بستان نار پستان در گشاده
دلی کان نار شیرین کار دیده           ز حسرت گشته چون نار کفیده
بدان چشمه که جای ماه گشته                     عجب بین کافتاب از راه گشته
چو بر فرق آب می‌انداخت از دست             فلک بر ماه مروارید می بست
تنش چون کوه برفین تاب می‌داد                 ز حسرت شاه را برفاب می‌داد
شه از دیدار آن بلور دلکش              شده خورشید یعنی دل پر آتش
فشاند از دیده باران سحابی              که طالع شد قمر در برج آبی

آنچه در  تصویر پردازی شاعرانه  نظامی و منزوی  دیده می شود صرفا زیبا شناسی است ، که بر بن مایه اروتیک سایه می اندازد آن چنانچه بیننده یا شنونده یا خواننده  را در تک زمان یا لحظه نمی گذارد بلکه با خود می کشاند آنچانچه  زیبایی را به یک دارش یا نعمت طبیعی ببیند . در اینجا باید گواهی داد که زیبایی و نگرش به زیبایی شاعر ست که به گفته ی مانی شاعر واژگان  را مشت مشت از جنس مروارید این چنین شکل می دهد یا به گفته ی رضا براهنی  نا هم زمان ها را هم زمان می کند .
با گفته ی نزار قبانی نوشته را به به پایان می برم و تن شوری مورال در کلیدر را پس تر می نویسم .
هر گز از تو به آنها چیزی نگفته ام
اما ترا دیده اند که تن می شویی در چشمانم .


 Leon Perrault: Painting The Water Nymph *
Theme: Paintings of Water Nymph. Painting the Natural beauty of female body .
A Water Nymph, Oil on Canvas
by Leon Jean BasilePerrault, 1898 .
Leon Jean Bazille Perrault (1832 - 1908), a French painter, was student of Bouguereau, a photo realist painter. In addition to learning the neatness of painting from him, he had taken lessons form the master French painter none other than Picot. Here he would consolidate his art of painting .

با موج آب ترانه ای بخوان

با موج آب ترانه ای بخوان

تورج پارسی

با موج آب ترانه ای بخوان

تا از تاریکی خواب هایم بکاهد

از خواب های بی فانوس

و ریگزاران بی حاصل .

با موج آب ترانه ای بخوان

تا از بلندای این همه تنهایی بکاهد

ای یادمان  افق های دوردست .

با موج آب ترانه ای بخوان

باشد که با صدای جادویی ترمپت آن مرد جاماییکایی

 رد پایت را پیدا بکنم .

سوم نوامبر ۲۰۱۱ ۱پسالا

 

 

درد جاری است !


درد جاری است !

درد جاری است

شادى شیلروسیمفونى نهم بتهوون

بتهوون

 

ازسنگ نبشته ى هخامنشى

" او که شادی آفرید مردم را  "

تا

 شادى شیلروسیمفونى نهم بتهوون

"The Ode to Joy "

"An die Freude"

دکترتورج پارسى

 The Ode to Joy "(1785) is one of the most famous poems of Friedrich Schiller (1759-1805) and the title of its processing in the 4th movement of Symphony No. 9 (1823) by Ludwig van Beethoven (1770-1827).

 

در هیژده سنگ نبشته ازشاهان هخامنشی  ( داریوش بزرگ ـ خشایار شاه و اردشیر سوم )   سروده ای آمده است  که در نهایت زیبایی  بنیان اندیشه ای راآفتابی وآشکار می کند ،

این سرود و شعار دینی مردمان بوده است

بغ بزرگ است اهورا مزدا،

او که این بوم آفرید ،

او که آن آسمان آفرید

او که شادی آفرید مردم را .

 

درآفرینش شش روزه * مادی که درراستاى یک سال سامان یافته آنچه نظرم را جلب کرد آفرینش شادى است چنانچه آورده شده است :نخست  آسمان را آفرید روشن و آشکار بسیار دور  و ..... و به یارى آسمان شادى را  .... آفریدگان به شادى در ایستند " بندهش رویه ۴۰ (۱)

در گاه شمارى آفرینش سپس  آب ، زمین ، گیاه ،گوسفند هستى ،مى یابند و در ششمین گاه یا آفرینش آخرین ، گیومرتن یا انسان میرنده زندگى می یابد.

پس شادی از نخستین گاه آفرینش ، با هستی همزبان ، همزمان و همگام است . اینجا این موضوع روشن می شود که شادی به نشانه ی درون مایه هستی از ویژ گی های آفرینش است . مطرح شدن شادی به عنوان یک اصل عمده دراین نظام فکری بسیار شایان نگرش است . در این  چارینه "مربع " شادی پیوندگاه « اهورا مزدا ، زمین ، آسمان  و انسان است ،  اگراهورا مزدا یا مزدا را به نام بنیان آفرینش بپذیریم او را همسو با آفریده های خویش مى بینیم . اگر در این گفته باریک شویم در این هیژده سنگ نبشته یک سپاسگزاری بیان می شود :چون انسان آگاهست که شادی پیش از او موزیک متن هستی بوده است ،سپاس و آرى اش درواقع پاسخی  است تا با اعتماد تمام ، نیک آگاهی خویش را دامنه ببخشد .

نگرش ایرانی در اینجا وبه پیرامون خود یک نگرش عینی است و همین نگرش است که " شادی " در آیین ایرانی بنیانی پر اعتبار پیدا می کند واز همین دیدگاه است که زندگى را قانونمند مى داند  و زندگی را سرشار از زیبایی مى بیند . در زندگى انسان  پرامید و بی بیم در راستای "آزادی گزینش " گام بر می دارد تا بتواند از بار بی آیین بدی ها بکاهد. بنابراین بر اساس نیکی های سه گانه ، با شادمانی به آبادانی جهان پرداخته تا جاودانگی بیابد ، برآیند نهایی آن این است که : نیکى همسویی با هستى است !

بر این اصل و بنیان دریوزگی و قلندری ، و نکوهش جهان مادی بی معناست . منفی گرایی یعنی پشت کردن به دنیارا مذموم شمرده و عشق به هستی را در هر گام نیک خود جلوه گر می سازد و چشمان  ستایشگر و نیایش بر خود را بر هستى مى دوزد ، نیرو می گیرد و نیرو می بخشد و میدان عشق را همچون سمندر در آتش با خرد و شیدایى طی می کند . پویش او بر مبنای اعتبار و باور به قانون اشا ست  در" جام جهان بین " او زندگی کنونی تدارکی برای جهان پسین نیست . انسان این آیین آفریده ای  است که در گسترش جهان و تکامل و رسایی آفرینش همراه و همگام آفریننده خویش است.چنین است که سرانجام  بر بام بلند دنیاى اندیشه می ایستد و فریاد برمی آورد که : "طبیعت نیزبا خرد هدایت مى شود و مى چرخد " .

از این منظر این قلم  آیین زرتشت را نیز فراتر از یک دین دانسته وهمچون نیچه ، زرتشت را بنیانگذار دیالکتیک جهان مى داند بر همین منطق  بلند می گوید: مزدا خدا نیست بنیان آفرینش است !

شادی ، مرگ ، مویه و شیون

اگربا این اندیشه از درون هستى به  مرگ یا " نفى " بنگریم معنای شادی راباز و گویاترو بسودنی ترخواهیم دید ، یعنى شادی ، نیک کرداری و پایه ی اعتماد آدمی  در پذیرش خویشکاری یا مسئولیت است . هرچند ایده الیست ها مرگ را نقطه ی پایانی آدمی مى داننداما در همین ختم آغازی و وصلی هست یا به بیانی دیگر سیکل دیگری بر مبنای نظم گیهانی" اشا " می آغازد .

در اینجا  از دو منظر " نفی " را می نگریم یکی منظری که نامدار جهان فلسفه هگل می نمایاند :

- تکامل ایده بنیان و اساس " نفی " است !

یکی هم منظری است که بنیان گذاران ماتریالیسیم علمی  مارکس و انگلس می نمایانند :

- تکامل در هیچ زمینه ای شکل نمی گیرد ، مگر شکل های پیشین " بودن " خود را " نفی " کنند .  دیالکتیک هیچ چیز را مطلق یا ابسلوت و قطعی نمی داند چرا که در روند " شدن و نابود شدن و... " همه چیز متغیرست . پس " نفی " برآیند اضداد است

به عبارت دیگر نفی پیروزی نو بر کهنه است بر بنیان تضادهای درونی .

مولانا مرگ این مهم را چنین ترسیم می کند  :

هستى انسان شد از مرگ نبات

راست آمد اقتلونى یا ئقات

چون چنین بردیست ما را بعد مات

راست آمد ان فى قتلى حیات

به عبارت آشکارتر " هیچ چیز مطلق نیست " یا به گفته ى زنده یاد ا.ح آریانپور :

در دل هر بود ، نابودان نگر

در دل نابودها ، بودان نگر

بود نابودست و نابودست بود

بود ها زایند از نابود بود .....

این چنین است که در آیین ایرانی بر " مرگ تن " مویه کردن روا نمی باشد ، چرا که مویه  ماتمى  است که انسان را به ورطه بیزاری از هستی خواهد انداخت  تا از بار اعتمادش بکاهد . مویه خزان لحظه ی آدمی ، زنگ کرکننده ای است که حتا " زمین را هم ناشاد می کند " .

به همین دلیل ایرانی  به ستایش و نیایش منش نیک و کار می ایستد  تا در برابر تباهی و تاریکی و شیون و مویه پایداری کند .  به راستى که " انسان کار را آفرید و کار انسان را " !

" کارومنش نیک را می ستاییم ،

پایداری در برابر تاریکی را ،

پایداری در برابر شیون و مویه را ". یسنا ۷۱ بند ۱۷

" آبادانى گیتى را باد

باید براى آبادانى جهان کوشید و آنرا به درستى نگاهبانى کردو به سوى روشنایى برد"

یسنا هات ۱۰/  بند ۲۰   

بر مبنای چنین آموزشی است که ایرانی چنین منشى می کوشد تا راستی را در کارهایش از میان نبرد ، باچشمانی روشن و پاک به زمین و خورشید و ..... بنگرد . دستان را برای آبادانی جهان بکار ببرد ( دورنمایى فراسوى قبیله   ، تقسیم نکردن جهان به خودى و غیر خودى  )  از روی خرد بر دامنه ی روشنایی بیفزاید . برآمد نهایی چنین بینشی تبلور " شادی " است  این همان جهانى است که  داریوش بزرگ  بنا بر باور خود درسنگنبشته ى نقش رستم  " آفریده زیباى اهورامزد" قلمدادش مى داند .

***

همه ى آفریده ها زیبا هستند و انسان بخشی از این زیبایی است و زایش او نیز سزاوار نیایش و شادی است از این جهت بنا به گزارش هردوت : ایرانیان نخستین مردمانی هستند که زادروز خود را جشن می گیرند و به شادی می ایستند . فراتر از گفته ی هردوت اینکه  زرتشتیان حتا  پس از درگذشت دل بستگان خود ، باز هم تولد آنها را جشن می گرفتند . بر همین اصل و قاعده است که  در آیین هاى  دینى زرتشتیان امروزهم چنان به نام رفتگان و به یاد زندگان در جام هایى  که به نامگانى نامورند و درونشان نام درگذشتگان را حک کرده اند باده نوشى مى شود .

" رز " را خدا از قبل " شادى " آفرید

شادى و خرمى همه از رز بود پدید

شادى فروخت و خرمى ، آنکس که رز فروخت

شادى  خرید و خرمى ، آنکس که رز خرید / على باخزرى

(رز درخت انگورست )

شادی قصه ى بامداد آدمى است که پر از بال زدن پر آرامش کبوتر سپید آشتى است ، به زبانى آشکارترقصه ی بنیانی هستی آدمی و طبیعت است که به گفته ی شیرین حافظ شیراز، " کز هر زبان که می شنوم نا مکررست "

چکامه ى " شادى " شیلر و" سیمفونى نهم " بتهوون

بنیاد یونسکو در آلمان سال ۲۰۰۹ را سال شیلر خوانده است .شیلر شاعر آلمانی است که بیش از چهل و شش سال   عمرنکرد (۱۸۰۵ ــ ۱۷۵۹) " او چکامه  ى پر معناى انسانى و بلند بالاى خود " شادی " An die freude را در ۲۷ سالگی سرود، و لودویک وان بتهوون آنرا درموومان چهارم سیمفونى نهم خود بکار بردو آنرا جاودانه ساخت. اتحادیه اروپا در سال ۱۹۸۵ بخش آوازی سیمفونی با کلمات فریدریش شیلر را به عنوان سرود رسمی خود برگزید.  . بخشی از این ترانه را کامران جمالى به زبان پارسی برگردانده، بنگرید تا آشکارکند که آدمی  برای رنج آفریده نشده است یا به گفته بتهوون : اندوه انسان ها را به هم پیوند نمی دهد !.

بتهوون ( ۱۸۲۷ـ۱۷۷۰ م) مردی که " دربرابرهیچکس  حتا خدایان کمر خم نکرد " در سن شانزده سالگی ترانه "شادی " An die freude شیلر راخواند واین اندیشه به اوره یافت که برآن آهنگ بسازد ، سرانجام چهار سال پیش از مرگش " اندیشه ی شادمانی انسان " را در قالب یک سیمفونی ۶۸ دقیقه ای سامان بخشید . شعر شیلرو موسیقی بتهوون ماندگارترین پیام برادرى را به انسان رسانید و ملیون ها بوسه نثار گیتی ساخت . روزانه که موسیقى گوش مى دهم ، گفته ى نیچه را با صداى بلند تکرار مى کنم :

زندگى بدون موسیقى یک سوتفاهم بزرگ است !

شادی !

برگرداننده ی ترانه از آلمانى کامران جمالی

شادی ای شعله ی شکوه خدایان                          ای دختر بهشت اساتیر

ما در حریم قدس تو پا می نهیم شاد        بار دگر فسون تو پیوند می دهد

آنچه جمود داد به قهر و غضب به باد .

انسان شود برادر انسان               هرجا عطوفت تو بال و پر گشاد

هر کس که کیمیا ی سعادت ـ دوست ـ یافت         یا آنکه داشت بانوی دلبندی

حتا آنکس که در تمامی سیاره ی زمین             تنها خود را شناخته است

از شور شادمانی ما بهره یافته است .    

اما باید برون حلقه ی ما مویه گر شود       آن جانور که روی ز شادی برتافته است .....

شاد چون اختران که می گردند                   بر مدار شکوهمند سپهر:

ره سپارید ! ای برادر ها در رهی پر مهر     شاد چون قهرمان به سوی پیروزی

سد ها هزار،  سد ها ملیون به روی هم آغوش خویش را بگشائیم ، این بوسه ایست نثار جهان ما .........

 To Joy

Joy, thou beauteous godly lighting,

Daughter of Elysium,

Fire drunken we are ent'ring

Heavenly, thy holy home!

Thy enchantments bind together,

What did custom's sword divide,

Beggars are a prince's brother,

Where thy gentle wings abide.

Chorus

Be embrac'd, ye millions yonder!

Take this kiss throughout the world!

Brothers—o'er the stars unfurl'd

Must reside a loving father.

edition of his works to the more familiar:

What did custom stern divide;

Every man becomes a brother,    

سرچشمه ها

  – بندهش ، فرنبغ دادگى ، گزارنده مهرداد بهار ، انتشارات توس۱۳۶۹

-Phil G Goulding ,Klassik musik, Forum, Stockhlom 1994

 ـ برگرداننده ی ترانه کامران جمالی  چیستا سال یازدهم شماره ی ۱۰

 johan Batile , The Hamlyn History of classical  musics

 - اوستا کهن ترین سرودها و متن هاى ایرانى گزارش جلیل دوستخواه جلد یکم چاپ یازدهم 1386   

http://en.wikipedia.org/wiki/Ode_to_Joy

http://www.schillerinstitute.org/

fid_91-96/931_Schiller_Ode.html

http://www.schillerinstitute.org/fid_91-96/931_Schiller_Ode.html

http://www.sharemation.com/ckabotar/bet/s9.htm

http://www.drghazanfari.com/tora.html

 – ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسىم تاریخى ، کتاب اول دیالکتىک ، امیر نیک آیین

* در گاتا هیچ جا پایی از آفرینش شش هنگام نیست ، بى گمان این همان جشن گهنبار هاست که در راستاى سال برگزار مى شده به مرور به آفرینش شش هنگام در راستاى سال تبدیل شده است . با این تفاوت که در آیین سامى خدا در یکروز جهان را مى آفریند . از سوى دیگر ما با تفکر علمى در همین زمینه در فرهنگ مان برخورد مى کنیم براى نمونه دهریون که مولانا از قول آنها مى گوید :

گفت این عالم قدیم است و بى کى است

نیستش بانى و یا بانى وى است

از سوى دیگر دانشمند بزرگ مان رازى است که دیدگاه علمى اش بر تارک ماتریالیسم دیالکتیک مى درخشد " چون اندر عالم چیزى پدید همى نیاید مگر از چیزى دیگر این حال دلیل است بر آنکه ابداع محال است واجب آید که هیولى " ماده " قدیم باشد و چون مر هیولى قدیم است از مکان چاره نیست پس مکان هم قدیم است "  فیلسوف رى زکریاى رازى ،  تالیف مهدى محقق ، چاپ سوم ۱۳۶۸نشر نى

خلاصه کلام  این بزرگوار جهان علم این است که : ماده یا هیولى هرگز آفریده نشده همیشه بوده و خواهد بود که در شعر شبسترى هم مى توان همین معنا را دید :

عدم موجود گردد این محال است

وجود از روز اول لایزال است . برگرفته شده از کتاب ماتریالیسم دیالکتیک وماتریالییسم تاریخى، امیر نیک ایین

 

شیلر

این همه خستگی بردباری می خواهد !


این همه خستگی بردباری می خواهد !

این همه خستگی بردباری می خواهد !

 

تورج پارسی

 

این همه خستگی ، بردباری می خواهد ، چه بخواهی و چه نخواهی ، زمانه می تازاند اگر ببیند که از سوختنت دودی هم آه نمی کشد ، بیشترمی تازند ! به یاد نمایشنامه ای افتاد م به نام باد وحشی است ، جنگ از آن وحشی تر !  صدای آلتو یا کنتر آلتو یا صدای بم آن بازیگر زن ، هم چنان در گوش هایم پژواک دارد ! باد و حشی است.....................!

 خستگی های کنونی زمانه برآیند باد و جنگ است !! کشاندنت به گودی که هر گز بازیگر آن نبوده ای ، به بازی گرفتنت که هرگز از اهالی بازی نبوده ای ! و سرانجام از آن همه آتش ، حتا خاکستری بر چاله نماند، تنها تویی وشگفت زدگی هایت که از پیرامونت بالا می روند . سرانجام اگر گیج مادرزاد بوده ای ، گیج و منگ تر می شوی ! و باز در همان غار پر از تنهایی ات می مانی اما با یادمان های سوخته و برشته شده دوران و بردباری تهی از آینه !

دوره می کنی با قهوه تلخت . تاتی را و......... تا می رسی به "  اگر "ها ی باد کرده

که همه جا را پرکرده و پی در پی می زایند ! قهوه ی تلخت را می خوری با پشنگه ای از کنیاک و چشم به همه ی  " اگر " های خانگی شده ات که بلا نسبت مالک آنها هستی ، مالکیتی که خفه ات می کند ! " اگر " های پیچیده در هم ، کلاف سر در گم و امید های خیس و لیز و تاریکی که چشم دیدن نتواند جز نفس خس خس تاریکی  که می شنوی و مزه ی تلخ قهوه ات که بوی خوش کنیاک دارد !

همه چیز همهمه است  که بگوش می رسد ، به ویژه صدای " اگر " ها ی کفک زده ! باید اگر ها یک جمع کرد آخرین بار به آنها نگریست و در بیابان رهایشان کرد ! چرا که در ایستگاه " اگر " ماندی نفست بند خواهد آمد ! برو ، برو یک جا نمان در هر گامت استوار باش ! باشد که برآیند حرکتت " سوری و جشنی " در پی داشته باشد ! نمان برو فردا را بکار در گستره ی امید  تا دلت با ملودی تازه ای بتپد ! سوم نوامبر ۲۰۱۱