آبى زنى بود به شکل درخت
تورج پارسی
آبى زنى بود
به شکل درخت
در بیابانى پشت خانه ى مادربزرگ .
آبى را در حوصله ى همه ى روزها
دوست داشتم ،
او تکرار همه روزهاى غیبتم از مدرسه بود .
آبى زنى بود به شکل درخت
که در آوازهاى غمگین بى باران بیابان زنده مانده بود
آبى کولى بى تلواسه اى بود
که همه ى حکایت هاى تکراریش را باور داشتم
آنچنان که پشنگى آب بر زمینی خشک .
آبى بیابانى بود بى راز
خسته ،
از پلشتى گریزان
بى آب و باران که مرا با خود مى برد تا انتهاى خط هاى نا نوشته
مى برد و مى برد
با او نه خواب بودم ، نه بیدار
تنها مى دانم
از پى روزگاران بى پایان به دنبالش بودم
کرنا زنان ، با حرمت آب و تاک ، آتش
باهزارچشم براى دیدن
وهزار گوش براى شنیدن .
آبى فراخوان همه ى روشنایی ها بود
اینک در خاموشى یک حیرت طولانى
مدت هاست که آبى را گم کرده ام
و در بیابانى پر از یاد هاى نا نوشته نشسته ام آزرده
شآید ، شآید ،
آبى پشنگى شود
بر وجود پژمرده اى که دیگرهیچ مخاطبى ندارد !
۲۸ اکتبر ۲۰۰۷
ویرجینیا