فغان ز جغد جنگ و مرغوای او /که تا ابد بریده باد نای او


  • فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

    بهار

    فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

    که تا ابد بریده باد نای او

    بریده باد نای او و تا ابد

    گسسته و شکسته پر و پای او

    فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

    که تا ابد بریده باد نای او

    بریده باد نای او و تا ابد

    گسسته و شکسته پر و پای او


نوشاد ، دل شادمان کرد، چشم همگی روشن

نوشاد عالمیان جوان سرفراز ایرانی با چهره ی مهربان و لبخندی آشتی جو در نبردی ورزشی و.

ره آورد اش در المپیک

نوشاد ، دل شادمان کرد، چشم همگی روشن ، دست مریزاد  فرزند مردم ایران

شادباش می گویم به مردممان ، به مردمی که دربندند اما می کارند درخت آرزو و امید را

.

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بهم تازیم بنیادش بر اندازیم

۰

با مهر همَیشگی.

 

نوشاد ، دل شادمان کرد،

نوشاد عالمیان جوان سرفراز ایرانی با چهره ی مهربان و لبخندی آشتی جو در نبردی ورزشی و.

ره آورد اش در المپیک

نوشاد ، دل شادمان کرد، چشم همگی روشن ، دست مریزاد  فرزند مردم ایران

شادباش می گویم به مردممان ، به مردمی که دربندند اما می کارند درخت آرزو و امید را.

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بهم تازیم بنیادش بر اندازیم ۰

با مهر همَیشگی.

دوستانی داشتم که هرگاه به مناسبتی به تهران پایتخت می آمدم


دوستانی داشتم که هرگاه به مناسبتی به تهران پایتخت می آمدم

دوستانی داشتم که هرگاه به مناسبتی به تهران پایتخت می آمدم

تورج پارسی

دوستانی داشتم که هرگاه به مناسبتی به تهران پایتخت می آمدم با انان نیز دیداری می کردم از جمله الف. میم. الف بود روزگار همیشه رنگینش را دوست می داشتم پای حرفش می نشستم و از هم گپی با حضرتش لذتی می بردم و گه نیز یاداشتی بر آن دیدار . او لیسانسیه زبان انگلیسی بود یک سالی رفت و دبیر شد اما رها کرد و شد نقاش ساختمان ! چند سالی رخت رنگ رزی بر تن کرد و  کمی در این کار ماند دیگر از وی بی خبر شدم تا باز برای شرکت در کنفرانسی  به تهران آمدم چون پاتوقش را می دانستم که یک زیرزمینی بود که دیزی خوش مزه ای به مشتریانش می داد به آنجا رفتم یکی از کارگران گفت الان در نانوایی کار می کنه نشانی را گرفتم و رهسپار مکان موعود شدم  تا مرا دید آمد به روبوسی گفت کارم نیم ساعت دیگه تمام میشه و عده گذاشت در طبقه بالای فکر می کنم سینما چارلی بود یا روبروی سینما یک رستوران بود به  هرروی کشک بادمجان خوبی داشت که با عرق فیروزه هم خوان شایدم فامیل بود !!!نشستیم نوشیدیم از شغل ها که عوض کرده از شاگرد راننده تریلی ، واکسی ، فروشنده بلیت سینما و ..... و .،..گفت و گفت تا اتاقی که در دهی کرایه کرده بود و چون ریش پشمش بلند بود از او خواسته بودند که در مجلس عزا روضه بخواند  و خوانده بود !!!

و کتاب هایی که همه به زبان انگلیسی خوانده بود و آشنایی با زنان و دخترانی که تحملش نمی کردند و به امان خودش  رهایش می کردند گفت و گفت تا برخاستیم و رفتیم در بلوار کرج روی نیمکتی نشستیم . او در فی البداهه سرایی شعر بسیار بسیار توانا بود ، غزل های زیبایی داشت اما در فکر چاپ نبود شعرها هم مانند خودش سرگردان بودند و شایدم ماندند ، هوای خوبی بود دختری زبیا با دامنی بیش کوتاه ازجلو ما رد شد  در همین حال بادی وزید و کوته دامن بانو را بالا زد نگاه ها بسوی رویداد گرد آمد و او هم فی البداهه سرود و بلند خواند :

"

باد " را نازم که با دست تجاوز کار خویش"

دامن بالای زانوی " تو " بالا " می زند

 

همه نگاه ها به سوی ما آمد دختر خانم آمد به طرف ما گمان بردم آهنگ جرو  دعوا داشته باشد اما نه خشنود بود و  خواهش که شعر را برایش بنویسد ، نوشت و به دستش داد و مشتری زیاد شد ....... !!!!

سال هاست که از وی بی خبرم ، ا گر از دست زندگی رها شده یا خود را رها کرده باشد با یاد همیشگی اش به فروهر ش درود می فرستم و اگر هم چنان می زید و در شغل ها می چرخد دیرزیوی وی را آرزو می کنم که همیشه انسان بود و به گفته ی حافظ " مهمان خراباتی بود و با رندان به عزت !

از آبی من تا آبی لاله چین همدان


از آبی من تا آبی لاله چین همدان


پشت این همه دم ها و باز دم های خسته روزگاران چشمانم به دیدن چراغ دست ساخت لاله چین همدان آبی شد و  رنگ آبی خود را کنار این چراغ گذاشتم تا آبی تر شود. باشد که درودم به کارگران هنرمند لاله چین برسد 

با مهر همیشگی

رنگ من ، رنگ درون من ، رنگ درون فکر و اندیشه ی من آبی است . این رنگ مرا با خود می برد ، اسیرش نیستم ، اما جزیى از من است ، در سرشتم شریک است . در نوشته ها به ویژه قصه ها و شعرهایم صاحب خانه است . این رنگ مرا به جایی مى برد که شرابم نمى برد.

 

رنگ من

 

تورج پارسی

 

 

روی سقف فردا

رویاهایم را رنگ می کنم

تنها ، تنها ،

یک رنگ دارم

رویاهایم آبی می شوند .

 

آوازی در شور به گوش می رسد

آواز را نقاشی می کنم

آواز آبی می شود .

 

باران بی تکبر آرام آرام می بارد

یک دنیا خیس می شوم

آه که چقدر خوشبخت آبى شدم .

 

می خواهم  می خواهم

روی پنجره ی عریان سکوت

تپش قلبم را نقاشى کنم

آیا تو ، تو آبی جان

بانوی بی دریغ رویا

قلب آبی دوست داری ؟

 

لوند جون ۲۰۰۴