"هنگامى که برای نخستین بار به آن شهر که اهواز باشد


بلم آرام چون قویی سبکبال
به نرمی بر سر کارون همی رفت / فریدون توللی
بیست و پنجم اکتبر دوهزار سیزده
تورج پارسی
"هنگامى که برای نخستین بار به آن شهر که اهواز باشد  رفتم ، نخست گرمایش کلافه ام کرد ، گرمایى که نفست را می گرفت تا از روی ناچاری تن به پذیرشش بدهی   میماندشب هایش که اگر مهتاب بود ،دل انگیز می شد !
دوم کارون بود ، بند ناف شهر ! نقطه عطفی در برابر گرما ، آب آبادانی بود ، غرشی از آن نشنیدم ، شب در واقع نجوا می کرد و اگر مهتاب بود نجوا هم مهتابی می شد ! من  کارون را یک جور ویژه دیدم ،یک جور ویژه هم نگاهش کردم  ! به راستی  یک  جور هویت بود برای شهر عطش زده ی اهواز !
سوم شرجی اش بود !  که نفس بر بود و نفسم را برید ! از راننده تاکسی که هم میهن عرب مان بود پرسان شدم  این چه جور روزی است ؟ گفت ولک ! روز کفر گفتنه ! برای نخستین بار با واژه ولک volek آشنا شدم البته معنایش را نفهمیدم گمان بردم تکیه کلام باشد ، اشاره باشد !  به هر روی  به دستور ایشان کفر گفتیم و به حساب شرجی گذاشتیم !
چهارم اسفالتش که کوره ی آتش بود ! آتش تیز ! نخست جرات نمی کردم پا بر آن بگذارم اما با همه ی آنچه گفته آمد زندگی  هم جاری بود با آب یخ و نوشیدنی ها و پنکه و پس تر با کولر گازی  و آنچه باید سرانجامش بنامم : شب ها ی تابستان و خوابیدن روپشت بام که هرگز هرگز فراموشش نمی کنم !
پنجم پل سپید یا معلق بود دو سوی کارون را به هم پیوند می داد و یک جور شناسنامه ی کارون و شهر شده بود ، یک پل هم بود که سیاه نامیده می شد و قطار بندر شاپور از آن وبر می کرد و..
نغمه های  تازه می شنوم از کارون ! نمی دانم این چه سری است از مرگ آدم ها تا مرگ رودخانه ها و دریاچه ها !! دریاچه رضاییه یا ارومیه را که به خاک نمکی سپردیم ، بختگان هم ، زاینده رود دیگر زنده رود نیست ، مرده رودی است ! اینک کارون را ؟  جریان چیست ؟  چه می خواهند بکنند ؟ این ناخواندها کیستند که به جان این سرزمین افتاده اند ؟ به راستی جریان چیست ؟ با کارون چه می خواهند بکنند ؟ پرسان هستم از حقیقت موضوع آگه نیستم ، پرسان هستم !
هم اکنون دارم ترانه جبلی را زمزمه می کنم باشد که باردیگر این شهر را از نزدیک ببینم و خاطرات آن هنگام که مدت کوتاهی ساکنش بودم را ورق بزنم شایدم با چشمی بارانی !
در ‌شبی مهتاب بنگر  در زیر نور ماه امواج کارون را
 دل به وجد آرد رقص مرغان رنگارنگ در پرتومهتاب
شب های کارون زیباست    عکس مه در آن پیداست
ترانه ای دلنشین که آهنگ و ترانه را در قایقرانی بر روی کاررون ابراهیم  سلمکی ساخت و قاسم جبلی آنرا خواند  هنوز این ترانه مرا به مهتاب شب های ان شهر مى برد ، شهر در مهتاب شب ها به بلوغ می رسید به ویژه در شب چهارده یا "ماه پر"که اروس می شد وبه لالایی کارون گوش مى کرد.با مهر همیشگی

به راستی که انسان جهان را به لبه پرتگاه برده است !


به راستی که انسان جهان را به لبه پرتگاه برده است !
بیست و سوم اکتبر دوهزار سیزده
سه روز پیش هوای زیر صفر هفت درجه داشتیم ، آب یخ بست و سوز سرما به شال و کلاه و دستش و چکمه وادارمان ساخت ! امروز چهارده درجه بالای صفرست ! یعنی غیر نرمال بودن هوا در یک نقطه ی قطبی !! چه بر سر هستی آورده ایم ؟   بشر سرانجام تاوانش را پرداخت خواهد کرد  چنانچه دارد می پردازد!  این عکسی از باران دیشب : درخت و آب  در گذرگاه به نجوا نشسته اند ! با مهر همیشگی