روشنفکران


Image may contain: 1 person, smiling, suit
Image may contain: 1 person, close-up
Sayeh Eghtesadinia
ی کلانتری، با عنوان «به بهانه‌ی درگذشت یک همشهری سالمند و فرهیخته»، که به تاریخ 14 شهریور 1397 در وبلاگ و صفحۀ فیسبوک آقای کلانتری منتشر شد. این نوشته، که ضمن ادای احترام به استاد یارشاطر متضمن نگاهی انتقادی هم بود، توجه و واکنش مرا برانگیخت، به‌ویژه به سبب این بند، که کلانتری آن را در مدخل سخن هم آورده بود:
«او [یارشاطر] نسبت به روشنفکران دوران پهلوی شاکی بود و چندی پیش با گلایه گفت، «روشنفکر بودن در ادبیات سال‌های ۴۰ به بعد به معنای مخالفت با نظام و انتقادکردن از شرایط جامعه بود، و مثلاً این‌که کسانی مدام به دولت وقت ناسزا بگویند و از نبودن آزادی شکایت کنند بدون آنکه بدانند اگر آزادی بود این‌ها می‌خواستند با آن چه کنند.» امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت به احسان یارشاطر برای پروژه‌ی دانشنامه قول کمک میلیون دلاری داده بود اما در دیدار با اعضای کانون نویسندگان حاضر به برداشتن سانسور و تفتیش فرهنگی نشده بود. باید از خود بپرسیم چرا، چون پروژه‌های فرهنگی یارشاطر و خانلری و هم‌قطاران آنها همه تحقیقی و آکادمیک، دشوار و طاقت‌فرسا، پرثمر و ماندنی بودند و بنیاد پهلوی یا سازمانهای مشابه دولتی از کمک به آنها دریغ نداشتند. اما روشنفکران را به این پروژه‌ها راهی نبود مگر آنکه از یک خواست چشم بپوشند: آزادی!»
اما به نظر من، این خواست آزادی نبود که مانع ورود روشنفکران به پروژه‌های یارشاطر می‌شد، بلکه فقدان تخصص علمی و مهارت دانش‌نامه‌نگاری، و به‌علاوه نداشتن نظم و انضباط کاری بود. فشرده‌ای از پاسخم به نوشتۀ ایشان را اینجا یادآوری می‌کنم: 
«من با این گزاره مخالفتی ندارم، اما آن را بخشی از علتِ راه نیافتن روشنفکران به این پروژه‌ها می‌دانم، نه همۀ آن. بخشی از علل راه نیافتن آنها به این پروژه‌ها هم عدم شایستگی علمی و فقدان انضباط کاری بود و هنوز هم هست... بگذارید چند نام از میان نام‌هایی که شما برشمرده‌اید، بربکشیم و از خودمان بپرسیم اینها با چه صلاحیت علمی و چه تحصیلات و تحقیقاتی شایستگی علمی راه یافتن به پروژ‌ه‌های علمی و دانشنامه‌ای را داشتند؟ نیما یوشیج، محمد قاضی، اخوان‌ثالث و آل احمد برای پاسخ این پرسش من کافی‌اند. اینها هریک در کار خود بزرگ و برجسته و ممتاز، ولی اینها نه فرهنگ‌نویس بودند و نه حتی الفبای کار پژوهشی را می‌دانستند. لایف استایلشان هم به هیچ وجه به انضباط کار سازمانی نمی‌خورد. نیمای بزرگ، جدا از اینکه یک جملۀ فارسی آباد نمی‌توانست بنویسد، چگونه می‌توانست هر روز صبح، با سر سنگین از تریاک، برود دفتر دانشنامه؟ اخوان‌ثالث شاعر درجۀ یکی است ولی پژوهش‌هایش حتی نظم منطقی و الفبای اولیۀ تحقیقاتی ندارد. متد نمی‌داند. آل‌احمد، اندیشمند هم که فرض شود، متد نمی‌دانست. متد که نمی‌دانست هیچ، هر صبح از الکل شب دوش تلو می‌خورد. آیا ممکن بود دیسیپلین مورد توجه یارشاطر را داشته باشد و سر ثانیه کارت بزند؟ بنده گشت ارشاد نیستم و به عیش و نوش کسی کار ندارم، منظورم انضباط کاری و لایف‌استایل لازم برای کاری است که یارشاطر نیاز داشت. قاضی همینطور، او فقط و فقط مترجم بود. تکرار می‌کنم که فقط و فقط مترجم، نه محقق. آخر دانشنامه‌نویسی تخصص می‌خواهد. فرهنگ‌نویسی انضباط و متد می‌خواهد. مصاحب‌آدمی می‌خواهد که دست بگذارد توی دست صنعتی‌زاده‌آدمی و چرخ را بچرخاند. تخصص علمی می‌خواست نه شاعری و مترجمی و طبع روان و زبان تیز. خونسردی علمی می‌خواهد، بی‌طرفی می‌خواهد... لایف استایل شعرا خیلی هم خوب است، ولی برای خلق و آفرینش، نه برای یارشاطر و صنعتی‌زاده که از شش صبح سر کار بودند تا بوق سگ. منظور دیسیپلین است.. مقام شاعری با مقام محققی فرق دارد.»
حملۀ برخی از روشنفکران به این نظر من چنان تند بود که من از خیر ادامۀ بحث گذشتم. بنده را متهم کردند به مزدوری حکومت، حقوق‌بگیری از نهادهای معلوم‌الحال و .... حالا و پس از چند ماه، شاهدی از غیب رسید که من آن را ﻣﺆید گفته‌های خود می‌گیرم، که البته به بیانی بسیار شسته‌رفته‌تر از بیان من تحریر شده است. این شاهد، یادداشتی است که آقای احمد کریمی‌حکاک به شمارۀ 55 مجلۀ اندیشۀ پویا ارسال کرده و در آن نوشته است: 
«... بنده هم با آقای احمد شاملو سال‌ها در ارتباط بوده‌ام و هم با جناب دکتر احسان یارشاطر... اول اینکه آقای شاملو بود که برای کار در دانشگاه کلمبیا از دکتر یارشاطر تقاضا کرد و دکتر یارشاطر هم پذیرفت. دکتر یارشاطر از من پرسید که آیا شاملو انسان منضبطی است که ساعت نه صبح سر کار حاضر باشد و تا ساعت پنج عصر کار کند؟ پاسخ دادم بله، برای کار خودش حتماً می‌تواند منظم باشد. یعنی امیدوار بودم. به امریکا که آمد، ما به شب‌نشینی مشغول می‌شدیم و صبح‌ها آقای شاملو دوازده بیدار می‌شد و تا به دانشگاه کلمبیا برسد، ساعت سه بعد از ظهر می‌شد. بعد از یک هفته که این ماجرا ادامه داشت، دکتر یارشاطر با من تماس گرفتند و گفتند: این‌جوری نمی‌شود. یا آقای شاملو باید مثل همه بیاید و بنشیند و کار کند یا اینکه دیگر نیاید. دکتر یارشاطر انسان بسیار سختگیری بود. سختگیری‌اش بی‌دلیل نبود. همۀ ما را آدم‌های بهتری می‌کرد. شاملو با دانشگاه کلمبیا نساخت و نتوانست در آن انضباطی که یارشاطر انتظار داشت قرار گیرد. ماجرا همین بود و باقی همه افسانه‌هایی است که در این باره نقل شده است.»
اما آن افسانه‌ها چه بود؟ این که «شاملو در نامه‌ای به دوستش ع. پاشایی از دعوتش به دانشگاه کلمبیا نوشته و این که کار کتاب کوچه را در آن دانشگاه دنبال خواهد کرد اما به‌رغم آنکه شاملو حتی چک یک ماه حقوقش را هم گرفته بود، هیچ‌گاه به کلمبیا نرفت و آن چک را هم بازگرداند، وقتی که فهمید رژیم پهلوی یک میلیون دلار به دانشگاه کلمبیا کمک کرده تا صرف گسترش فرهنگ و زبان فارسی کند.» دکتر کریمی‌حکاک، در یادداشتش تاکید کرده که: «اصلاً چکی در کار نبوده است که برگردانده شود. به نظر می‌رسد شاملو و پاشایی در نامه‌نگاری‌هایشان اغراق کرده‌اند.»
دوستی و ارادت میان دکتر کریمی‌حکاک و شاملو بر کسی پوشیده نیست و خدا را شکر که دوستداران شاملو نمی‌توانند به ایشان برچسب حکومتی بودن بزنند، آنچنانکه به هر منتقدی می‌زنند. من هم شیفتۀ اشعار شاملو هستم، او و شعرش را بسیار دوست می‌دارم ولی نگاه انتقادی به او یا شعرش را هم ذنب لایغفر نمی‌دانم. قول خودش را نیز همواره در گوش دارم که گفت: «نگر، تا به چشم زرد خورشید اندر نظر نکنی کت افسون نکند.»
---------------------------------------------------------------------------------
با مهر و احترام به آقای عبدی کلانتری، لینک مطلب ایشان در کامنت اول.

گل های یول سویدی

Euphorbia Pulcherrima/ Poinsettia / Julstjärna 
یا گل کریسمس / Julstjärna

تورج پارسی

پنج شنبه یازدهم دسامبر دوهزار چهارده

گلی است از کشور مکزیک ، آزتک ها چنین باور داشتند که سرخی برگ این گل به سبب خون فرشته هاست که بر آن چکیده است .
Pulcherrima 
یعنی زیباترین .

آزتک ها از برگ این گل به عنوان پایین آورنده تب یا تب بر استفاده می کردند یعنی جنبه ی دارویی داشت . امروزه در کشور مکزیک این گل به نام 
Flor de 
Nochebuena
شناخته می شود .
در اسپانیا و کشورهای امریکای مرکزی و پرتریکو و گواتمالا گل عید پاک نام دارد . در کشور ترکیه به نام گل آتاتورک نامورست چرا که آتاتورک این گل را دوست داشته و کشت و پرورش داده و کم کم در تمام ترکیه عمومی گشته است .در ایران آنرا بنت کنسول می نامند !؟

Joel Roberts Poinsett (March 2, 1779 – December 12, 1851) 
کیست ؟

ایشان پزشک و دیپلومات امریکایی است که در سال ۱۸۲۰ میلادی این گل را به امریکا آورده , کشت کرد ه و به نام وی 
Poinsett
نام گرفت سپس از امریکا به اروپا آورده شده است .
این گل و سنبل یا 
Hyacint/ hyacinth 
از گل های پیشوازی کریسمس است که در خانه ساکنین سوئد به چشم می خورد و جهت فروش در فروشگاها فراوان یافت می شود . 
در ۱۹۵۰ در کشور سوئد Julstjärna

به شکل روییدنی گلدانی وارد بازار شد که هم گران بود و هم زود پژمرده می شد .

Image may contain: plant and flower
Image may contain: flower

نزدیک بود تروریس بشم

مروز نزدیک بود تروریست بشم !

تورج پارسی

دوشنبه چهاردهم دسامبر دوهزار پانزده


دیشب خوب نخوابیدم صب هم پرواز داشتم! / ازفرودگاه مالمو به سوی فرودگاه آرلندا استکهلم / هفت بیدار شدم با روزبه ناشتا خوردم و با تاکسی از لوند به سوی فرودگاه رفتم هوا سرد و تاریک بود در راه گپی با راننده تاکسی زدیم ایشان هم نگران آینده دنیا و رو به رو با چه خواهد شد ، بود ! 
به فرودگاه رسیدم
Boarding pass 
را گرفتم و رفتم برای کنترل !! این بار کنترل خیلی شدید تر شده ، گشت و جون آدم را خوب وارسی می کنند ، لوی همه جا سرک می کشند !! یه جورایی دس پلکو می کنند !! آش کشک خونه خاله است !!! از آنجا سرفراز آمدیم به سوی گیت مورد نظر !!
اینجاست که گیجی مادر زادی کار دسوم داد !! رفتم داخل هواپیما با عزت و سرفرازی نشستم و از فرط خستگی چشمان مبارک را به خواب دعوت کردیم ! که صدای خشن بانویی افریکایی چرت مان را دستکاری فرمود : این صندلی من است ! بوردینگ پاس را نشان داد صندلی دی ۱۴ !! من هم همان شماره را داشتم ! دوباره به چرت ادامه دادیم تا خلاصه کار به مقامات رسید کنترل کردند دیدند پیر مرد ساعت پروازش ده و ربع کم است اما اشتباهی وارد پرواز ساعت نه و ربع کم شده است !! خلاصه از هواپیما زدم بیرون و برنامه ی تروریستی هم به هم خورد !! آونا صلوات فرستادند و من هم بلندتر صلوات فرستادم ! جر نشد به هر جهت اگر جر می شد از دو طرف خیلی آدم کشته می شد !!!!!
همه ش از خودم می پرسیدم چتو بود که ایتو شد ؟ پاره ی وختا ایتو میشه !!
گفتم حال اگر این را جناب !!! فرهیخته بفهمد !! می زند به خنده که بین کی تروریست شده !! به قول صادق هدایت نصیب نشه !!!!!!!

امروز نزدیک بود تروریست بشم !
تورج پارسی
دوشنبه چهاردهم دسامبر دوهزار پانزده
دیشب خوب نخوابیدم صب هم پرواز داشتم! / ازفرودگاه مالمو به سوی فرودگاه آرلندا استکهل...

See more
Image may contain: 1 person

استاد ناصر رستگار نژاد بر بال مرگ نشست !


استاد ناصر رستگار نژاد بر بال مرگ نشست ! رستگار نژاد با بانو شاپوری / پوران / جبلی ، ویگن و .... همکاری هنری داشت ! مثلث عباس شاپوری و همسرش پوران و رستگار نژاد ره آوردهای زیادی داشت !ترانه های شانه ، شب بود بیابان بود ، رقیب و.... از جمله ترانه های است که در خاطرات مردم ماند !ناصر رستگار نژاد در اردی بهشت هزار سی سد و هژده در شهر رشت متولد شد ! و در دوازده دسامبر دوهزار هیژده در امریکا بر بال مرگ نشست !
یادش همیشگی است

YOUTUBE.COM
.پوران با نام اصلی «فرح‌دخت عبّاسی طاقانی» متولد 1312 در دههٔ ۳۰ یکی از مشهورترین خوانندگانی ایران بود و این شهرت…

نامه انشتین به خدا





یکشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۷

نامه اینشتین در رد مذهب حدود سه میلیون دلار فروخته شد


"نامه خدا" 


یک نامه دست‌نوشته آلبرت اینشتین که در آن با مفهوم دین کلنجار می‌رود، سه‌شنبه ۴ دسامبر (۱۳ آذر) در حراجی در نیویورک به قیمت دو میلیون و ۹۰۰ هزار دلار فروخته شد.

اینشتین این متن را که به "نامه خدا" شهرت یافته در سال ۱۹۵۴ نوشته بود و پیش از آغاز حراج انتظار می‌رفت به قمیت یک و نیم میلیون دلار فروخته شود.

این دانشمند برنده جایزه صلح نوبل "نامه خدا" را یک سال پیش از مرگش و در پاسخ به یکی از آثار اریک گوتکیند، فیلسوف آلمانی نوشته است.

این نامه تقریر مهمی در مباحثه میان علم و دین به شمار می‌آید. 

دفتری که مسئولیت حراج این نامه تاریخی را بر عهده دارد در بیانیه‌ای نوشته "این نامه خصوصی و قابل توجه، یک سال پیش از مرگ اینشتین نوشته شده و در آن، او به واضح‌ترین شکل دیدگاه‌های فلسفی و دینی خود را بیان می‌کند".

در این نامه که نسخه اصلی آن به آلمانی نوشته شده انیشتین مخالفتش را با باور به خدا مطرح می‌کند.

آلبرت اینشتین در این نامه می‌نویسد "واژه خدا برای من چیزی نیست جز بیان و نتیجه ضعف بشر". به گفته این فیزیکدان "کتاب مقدس مجموعه‌ای است از افسانه‌های قابل احترام، اما همچنان بدوی و اولیه". او ادامه می‌دهد: "هیچ تفسیری و یا نکته‌ای هر قدر هم دقیق و زیرکانه نمی‌تواند نظر من را در این باره تغییر دهد."

اینشتین همچنین با احترام به جامعه یهودیان که به آن تعلق دارد درباره هویت یهودی خود می‌نویسد "همچون همه ادیان دیگر، تجسم خرافات اولیه" است.

این اولین نامه اینشتین نیست که در حراج به فروش می‌رسد.

از او نامه‌های دیگری نیز به حراج گذاشته شده، از جمله یادداشت ۱۹۲۸ او درباره تئوری نسبیت که به قیمت ۱۰۳ هزار دلار به فروش رفته بود.

یک نامه دیگر او نیز درباره زندگی شاد در سال ۲۰۱۷، در بیت‌المقدس به قیمت یک میلیون و ۵۶۰ هزار دلار به فروش رفت.

بی بی سی 



ارسال شده توسط احترام آزادی در ۸:۲۷