بیتی از دکتر بیژن سمندر برای همه فصل ها .....شعر بیژن شعر دل بود و شیدایی ! بیژن در شعرش نفس می کشید اما دریغا دریغ که بیماری پارکینسون مجال شعر و ترانه را از بیژن گرفت گوشه نشینش کرد ! بیژن بدون واژه به کجا برود ؟
خداوندا نداروم بال پرواز
دل بازیگوشوم جا مونده شیراز !
با یاد همیشگی او و شرم آگین اش
یی " بازی " فلک کرده که آخر" بباخم " من
جخ حالو میگتم " حکم دله " که من " تکوم " رفت
The Holocaust
هولوکاست اسلامی ! روز بیست هشت امرداد تماشاچیان سینما رکس آبادان را زنده زند سوزانیدند ! از کودک تا پیر ! زن و مرد !
سوئد بودم بخش خبری بی بی سی به زبان انگلیسی را گوش می کردم ! از آتش زدن مردم خبر داد ! و دولتیان متهم بودند ! اما دانستن این موضوع سخت نبود که بدانی جلادان حکومتی با موقعیتی که خوزستان به ویژه " آبادان " دارد این کار را نمی کنند ! اما دهان به دهان می گشت تا ..... من از همان گاه دم عبای اوخوند را می دیدم و چنین هم بود ! به بدینگونه اوخوند در عصر پرشتاب دانش بشری از سوزانیدن انسان ها بهره گرفت و به حکومت رسید و هم چنان می سوازاند ، غارت می کند و اعدام می کند و.... با مردم همیشه مبارز آبادان همدردم ! با ملت ایران در سوگ همه ی قربانیان این چهل سال مرگ بار می نشینم، !
پاینده ایران
از سوی دوستان پرسشی شده است که چرا در انجمن زرتشتیان برای شهریاری بزرگداشتی برقرار نشده اما در انجمن یهودیان برگزار گشته است ؟
تورج پارسی
یاداشت روز
پرویز شهریاری یک معلم بود ! معلمی که تنها متعلق به هم کیشانش نبود ! او مدافع حقوق انسانها بود و به همین سبب زندان ها کشید ! پس پاسداشت معلم آن هم با بینشی که شهریاری داشت و متعلق به ملت ایران است در هر مکانی شایسته است ! نگاه و بینش او محدود نبود ! یادم می آید هنگام انتخابات بود در ماهنامه چیستا نوشت : چرا مارا زیر نام اقلیت دینی محدود می کنید که حتما به نماینده ی هم کیش خود رای بدهیم ! باید شایستگی را معیار قرار داد نه هم کیش بودن ! پس پرویز محدود نبود ! او نزد هم کیشانش احترام ویژه ای داشت ، از او بارها قدردانی کردند و به او سرفراز هم بودند ، برای مرگش هم پرسه بر قرار گردند که نه تنها هم کیشانش بلکه همگان هم در آن شرکت جستند ! با مهر همیشگی و سپاس از توجه دوستان
دوست صاحب قلم مان آقای رضا ستار دشتی و خواندن زیارت نامه:
«اَسّلام علیکَ یا اَبا تورج اِبن پارسی و آلِکَ الطیّبین الطاهرین»
شمبه ئی که گذشت داشتیم با قطار از استکهلم می رفتیم «سالا»، تا از اون جا بریم «وسترُس» که شریک بشیم تو جشن ی که سی خاطرِ 40 سالگیِ«نیما»مون برگزار می شد.
همی که نزّیک شدیم به «اوپسالا»تون ، چیشُم افتاد به بارگای کلیسا که صلیبای گلدسّه هاش ــ عینُهو نیزه ــ سوراخ کِرده بودن پرده ی آسمون،نا گهون مثِ زوّارا رو زبونُم جاری شد:
«اَسّلام علیکَ یا اَبا تورج اِبن پارسی و آلِکَ الطیّبین الطاهرین»
ما هم زوار را شفا بخشیدیم !!!
به قول " فروغ " ایمان بیاورید !!!!