در حلقه‌ی شب و شعر و کلاف دود

در حلقه‌ی شب و شعر و کلاف دود

نصرت رحمانی

دوست شاعرم اسد رخساریان از ره مهر ازاین شعرآگاهم ساخت ، دوباره و دوباره به دورهای نزدیک سفرم داد. آنگاه که در کنارمردی که یک بار درغبارگم شده بود می نشستی و بوی تلخ زندگی را مزه می کردی ، مزه ای که خالص بود ،و شعرش را می خواند با همان حالت خالص خودش که همیشه خودش بود نه کس دیگری. با سپاس اسد

 

 

در حلقه‌ی شب و شعر

و کلاف دود

اسد رخساریان

"نُصرت‌" به زیر تاقِ شکست

برای همچو تویی نُصرتی نبود

با‌ید که تاقِ نُصرت و طاقِ شکست

هر دو می شکست

تا شعرِ "میعاد در لجنِ"‌ طبع تو می‌شکفت

باید که روی "ترمه"‌ی زیبایت‌

"شمشیر معشوقه‌ی قلم"

لخته‌، لخته

خون جگر می‌ریخت‌

ما خون شد‌یم

در "میعاد در لجن"‌ات شاعر

برخاستیم به‌ رقص

روی نرمای نقش ‌بازی هر حسّ و عاطفه‌ات

و در دست‌های ما

پیاله به هر دور

 

هزار بار شکست

یک بوسه هم زد‌یم

بر لبِ پیمانه‌ات

پیمانه‌ای که بی‌لب بود

آن‌هم فقط

یاد‌آورِ یک عا‌بر آواره‌ی شب بود

و چون دوستدارِ رقصِ موجِ شراب

در رگِ رزان بودیم

خونِ معشوقه‌هایت را نیز نوشید‌یم

و تا توا‌نستیم گرییدیم

و تا توانستیم خندیدیم

ما جوان بودیم

رفتیم.

تو تنها ماندی

فقیر شدی

خمیدی روی عصا و

پیِ یک دو گام سیر و سیاحت

در حلقه‌ی شب و شعر و کلافِ دود

اسیر شدی.

بعد‌

در کوچه‌ها و خیابان‌ها

هر که رسید ز راه

در‌آمد که "‌نُصرت‌"؛

چه پیر شدی

همین لعنتیْ حرفِ پیری

در خم و چمِ خود می‌کُشد آدمی را‌

خاصه با بَم و زیری

این قصّه‌ی تو تنها نیست

که فُرصت زیا‌د بود شاعر

نصرت امّا هیچ "‌نصرت"

 

خرداد ماه 1379

میعاد در لجن، ترمه‌، پیاله دور دگر زد و شمشیر معشوقه‌ی قلم‌، از مجموعه شعرهای نُصرت رحما‌نی است.

 

مردی که در غبار گم شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد