اشراق نیما یوشیج

اشراق نیما یوشیج

اشراق نیما یوشیج

اسد رخساریان

 

اشراق نیما یوشیج نسبت به هستی اشیا و آدم ها سبب شد که حضور آن ها را در شعر خود با ویژه گیهای طبیعی و ساده اشان نام و نشان کند. بر خلاف شعر کلاسیک ایران که گرد ضمایری مانند "تو" "او" که در اصل یکسان و موجود واحدی را تصویر می کنند و گاه تبدیل به فرم محض گردیده و یا به تکرار خود بسنده کرده است، شعر نیما در جریان آمیزش با هستی مادی مخصوصن ضمیر "تو" و ضمائم طبیعی و اجتماعی آن پدید آمده است.

آن ضمایر مخصوصن ضمیر "تو" استعاره ی عجیب و غریب شعر عارفان بزرگ ایران است. این نام شاعرانه که در دواوین قدیم شعری پیوسته مورد خطاب قرار می گیرد به نوبه ی خود از سیر چند صد ساله ی یک جریان فلسفی – ذهنی – در تاریخ و جامعه ی ایران پیروی می کند. تو در نزد شاعران کلاسیک ایرانی بر خاسته از متون نیایش های دینی و دعاهای مذهبی گوناگون می باشد. ساده تر این که "تو" مورد خطاب شاعر بی مانندی دظیر حافظ در نزد او و هستی تاریخی و قومی او موجودیت ذهنی دارد هم او که، می گوید:

ساا ها دل طلب جام جم از ما می کرد

آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.

در بیت زیر که منصوب به منصور حلاج است این معنا واضح تر بیان شده است.

جانان مقیم گشته اندر مقام جانم

من در مقام غفلت جویا از این و آنش.

گاه یک پرتو این موجود ذهنی در چهره و اندام یک موجود عینی انعکاس می یابد. از این روی اگر چه اشعار کلاسیک ایرانی با خطاب یا با اشاره به معشوقه ی زمینی آغاز می شود معهذا در نهایت تصویر موجودی فرابشری پیش روی خواننده می گسترند. لذا " تو" در شعر پارسی گاهی خدا و گاهی انسان است. در این شعر به سختی می توان خدا را از انسان و انسان را از خدا باز شناخت. انسان نماد خدا و خدا نماد انسان است. این مفهوم را می توان از متون دینی ایی مانند تورات و قران هم استخراج کرد. داستان آفرینش در سرآغاز تورات زیباترین و روشن ترین نمونه ی آن است.

با این تفاصیل نباید در حقانیت این نظر که شاعران بزرگ ایران که در سلک عارفان، صوفیان و قلندران ظاهر می شده اند و تدوین نظری و ایدئولوژیک عرفان را برای مبارزه با خرافات و حکام متحجر و ستمگر، وظیفه ی خود می دانسته اند و مقام و مرتبت انسان را در پرتو نام خدا و قدیسیت او یادآوری و ستایش می کرده اند  تردیدی روا داشت. تو در شعر این شاعران در هویت دادن به انسانی که مغلوب هر نوع افکار وارداتی و حاکمان وارداتی است نقشی سازنده ایفا می کند و رسالت بازسازی جامعه و انسانی را که ایلغارهای پیاپی از روی آن گذشته است به نسل های آینده توصیه می کند.

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

............................................

زین حریفان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

 

اکنون اگر ضمیر نامبرده را در شعر کلاسیک ایران سمبل فلسفی و نماد برجسته ی ذهنیت شاعران نماینده ی آن بدانیم باید اعتراف کرد که، این نماد در چه گونگی شکل شعری آنان دخالت تام و تمام دارد. اشکال ذهنی آن ها بدون مفهوم پذیری از نماد ذهنی اشان یعنی "تو" نمی تواند خود را شناسایی کنند. لذا شیوه و شکل شعری آن ها حاصل برآوردهای تجربی و فلسفی اشان در رابطه با "تو" نماد ذهنی شان می باشد. به طور مثال سبک حافظ در غزل سرایی نه تنها بازتاب تفکر کلاسیسم ادبی بل، بیانگر فرم ها و معیار زیباشناسی دوران زندگانی او نیز هست. به اوج رسیدن یا پیدایش یک سبک خاص ادبی هم می تواند نوید دهنده ی پایان یک دوره ی فکری و اجتماعی و هم نشان ویژه ی دوره ی ادبی نوینی باشد. چنان که شعر حافظ بیانگر زوال یک دوره ی پرتلاتم ادبی – اجتماعی – و شعر صائب تبریزی و نیما یوشیج مازندرانی هر یک به نوبه ی خود بیانگر آغاز دوره هایی دیگر در تمام زمینه های اجتماعی است. در تاریخ ادبی ایران اگر از شعر حافظ به بعد تا پیدایش سبک هندی که، بر بستر تحولات عمیق اجتماعی صورت می گیرد و از آن سپس تا پیدایش نیما تکراری، بی رمق و بری از جاذبه ی شعری می نماید از آن رو است که، طی این دوره های میانی کسانی که داعیه ی شعری داشته اند نه تنها به دنبال نمادهای ذهنی و سمبل های شعری شاعرانی نظیر فردوسی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ رفته اند بل، به ناگزیر و به طور طبیعی مقلد فکر، فلسفه و سبک و شیوه ی شعری آن ها بوده اند. این است که پس از حافظ تا پیدایش سبک هندی  و آز آن سپس تا پدید آمدن نیما، شعر ایران از نفس افتاده و به ناگزیر خود را تکرار می کند. و با حضور یافتن نیما در عالم شعر و شاعری است که با نوآوری های او در سبک "فرم" و طرز نگرش و اندیشه ی شعری و اجتماعی دوباره  جان می گیرد.

نیما دیگر با "تو" خیالی سخن نمی گوید. نیازهای مادی و حسی "تو" معاصر نیما و واقعیت های زشت و زیبای زمانه ی او با نیازها و واقعیت های "تو" قرون یاد شده در بالا توفیر می کند. از آن سپس پیغام خیام نیشابوری و صدها سال بعد از او اندیشه ی "فردریش نیچه" فیلسوف آلمانی در باره ی آن "تو" ذهنی در ضمیر جهانیان به شیوه ایی مرموز خوانده شده است. به مفهوم واقعی کلمه در بعد تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن در جوامع بشری تغییرات بنیادی صورت گرفته و حوادث سرنوشت سازی هم در جوامعی مانند ایران در شرف تکوین می باشد. انسان در موقعیت زمینی خود نه گل سر سبد بل به عنوان یک موجود نیازمند اجتماعی خواهان نشو و نمای طبیعی خویش می باشد. ناقوس انقلاب ها در چهار گوشه ی دنیا به همین دلیل نواخته می شود. گرایش به طبیعت انسانی و تلاش برای اثبات و حقانیت نیازهای برخاسته از آن در افکار هنرمندان و آثار هنری بیش از پیش نیرومند شده است. این همه دغدغه های فکری و حسی نیما یوشیج نخستین شاعر پیگیر نوسرای ایران نیز هست. نیما عارف یا صوفی مسلک نیست. شاعری است سخت اجتماعی و پابند واقعیت انکارناپذیر زمینی و به دلیل روحیه و گرایش ها و زمینه های تربیتی خود شاعری طبیعت گرا می باشد. ناتورالیست به معنای فرانسوی آن نیست و باری صاحب آرمان هایی است که آن ها را در زمینه ی تاریخی اندیشه و هستی اجتماعی خود یافته است. در نزد خود بی بهره از آن نوع ذهنیت، از "تو" شاعران کلاسیک سرزمین خویش می باشد و نمی تواند خطاب به "او" و به خاطر "او" بسراید. اما طبیعت گرایی و آرمان های اجتماعی اش  ازخاصیت روحی "شعری" برخوردار است. باری شعر او که حاصل دریافت ها و افکار اجتماعی و ره آورد طبیعت گرایی او هست جز از اشکال خاص خود پیروی نمی کنند. گویاتر آن که فرم شعری نیما ویژه گی تخیلی موضوع شعری او هست. به این ترتیب او نه می خواست و نه می توانست از فرم های قدیم شعر پارسی استفاده کند و نه از شیوه های جدید شعری که در فرانسه به وجود آمده بود – که آن را تحصیل کرده بود- به طور مثال سود جوید. نیما خود کاشف زبان و شکل شعر خویش است و چون طبیعت گرا است و میانه ایی با "تو" خیالی شاعران کلاسیک ندارد اغلب اشیا یا آدم ها را معرفی و آن ها را به تصویر می کشد:

ققنوس مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان

آواره مانده از وزش بادها سرد.

                                       "ققنوس"

جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس

می خواند.

                                   "او را صدا بزن"

می تراود مهتاب

می درخشدد شبتاب.

                                    "می تراود مهتاب"

خانه ام ابری است-

یکسره روی زمین ابری است با آن.

                                 "خانه ام ابری است"

در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر

روز، روز آفتابی است

صحنه ی آییش گرم است.

                               "در کنار رودخانه"

نیز با آدم ها آنقدر صمیمی و نزدیک است که فضایی ایجاد می کند که خود آن ها با حضورشان در شعر سخن کار، رنج و عشق و آرزوهایشان را بر زبان آورند:

در نخستین ساعت شب، در اتاق چوبی اش تنها، زن چینی

در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد"

مردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را

هر یکی زانان که زیر زخمه های آتش شلاق

                                                     داده جان             

مرده اش در لای دیوار است پنهان.

                                                        "سرود چینی"

در درون تنگنا با کوره اش آهنگر فرتوت

دست او بر پتک

و به فرمان عروق اش دست

دائمن فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او.

"آهنگر"

"تو" برای نیما زمانی قابل لمس است که نام خاص خود و شکل متمایز انسانی یا اجتماعی خویش را دارد. به زبانی دیگر انسان در شعر نیما حضور واقعی دارد و با رنج و احساس و نیازهای مادی و معنوی اش از موقعیت زمانی و سرنوشت و سرگذشت خویش حرف می زند. از این نظر نیما یوشیج مازندرانی بعد از عمر خیام نیشابوری زمینی ترین شاعر ایرانی است. شاعری که در غوغای ادبای عصا قورت داده ی زمان خود راه و روشی خاص برمی گزیند و فلسفه ایی دارد که حاصل اندیشه های او در باره ی طبیعت و انسان و تقدیر تاریخی و اجتماعی او می باشد. اما او در شعر فلسفه نمی بافد. این فلسفه نگاه او را در اشیا و مسائل و مصائب انسانی عمیق تر می سازد و در پرتو آن رنج، درک یا احساس شعف و شادمانی اش را بازسازی می نماید.

زمستان 1990

 

در حاشیه!

    لازم میدانم انگیزه ی خود را برای نوشتن مطلب فوق تشریح کنم. من ابتدا به ساکن در این فکر بودم که  فرمالیسم حاکم بر شعر معاصر را به نقد بکشم. آنچه فکر و حس مرا تحریک میکرد بی هدفی شعر امروز ایران و بی هویتی ضمایر شعری شناخته شده و یکسانی است که اغلب محصولات کارگاه های شعرسازی به بهانه ی مورد خطاب قرار دادن آنها یا در اساس با پیله کردن به آنها در صفحه های شعری مطبوعات خودنمایی می کنند. از این میان اگر تنها ضمیر "تو" از آن ها گرفته شود، دیگر ابزاری برای ساختن یا نوشتن چیزی به اسم و به صورت شعر نخواهند داشت. اما نوشته ی حاضر از آن رو که موضوع ادبی آن شکل ویژه ی خود را می طلبید، منظور نظر مرا به پس پشت مفهوم و هدف خویش انتقال داد. باری تمامیت موضوعی که می بایست بیان شود و به بحث گذاشته شود، آن چنان صورت مجمل و منسجمی به خود گرفت که این حاشیه نویسی را به نگارنده تحمیل می کند.

آری می خواستم این سئوال را مطرح کنم که "تو" مورد خطاب امروز کیست، یا چیست؟ پاسخ این سئوال روشن است. از "اشراق نیما یوشیج" چنین استنباط می شود که، ضمیر "تو" دیگر یکی از شناخته شده ترین ابزار شعری زمان های کهن می باشد. در شعر امروز ایران اگر آقای شاملو آن را به عنوان یک عنصر انسانی وارد شعر کرد به طور مثال در – آیدا در آینه- به آن هویت فلسفی و اجتماعی تازه ایی هم بخشید. و اگر در ماهیت آن دقیق شویم  می بینیم که، "تو" شاعر به حق نامدار ایران در سرتاسر شعری که به نام او آغاز می کند و به نام او نیز پایان اش می دهد، موجودیت اجتماعی و جسمانی دارد. حال آن که "تو" گویندگان دوره ی حاضر ابزاری آماده شده از پیش نیست. و در بهترین حالت کپیه برداری از روی تصاویر ثبت شده ی این "تو" یا "او" در شعر کلاسیک و یا نو ایران است.   

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد