به اندازه ی انگشتان دست ترانه سرا نداریم تورج پارسی هر گ

به اندازه ی انگشتان دست ترانه سرا نداریم

 

تورج پارسی

 

هر گاه ترانه ای می شنوم که گوش و دل نوازست و اوجی دارد و ترا می جوید که همره اش بشوی ، در خود گرد می آیم ، آینه ی خود می شوم ، آنچنانچه ترانه را در دل و جان جاری می بینم . جاری شدن ترانه یا آهنگ پیوست و پیوندی است ، تو انباز و شریک می  شوی در همه ی واژگان موسیقیایی آن ،  با آن توان ترا  به پهنه ی سکوت پر رازی می برد که غم و شادی را هم سو و هم زمان به کامت می ریزد ! نا دل نشینان را به دیده نمی آورم چرا که موجند و ره به خاموشی دارند .امروز  ترانه  دلم شکستی با واژگان بیژن ترقی و آهنگ همایون خرم و خوانندگی  قوامی را برای نخستین بار شنیدم آن هم به مهر پویا باقرخانی ! این ترانه به نوشتن وادارم ساخت .

ترانه مرا به درد دل معینی کرمانشاهی کشاند ، در گفته های معینی حقیقتی انکار نا پذیر نهفته است .

.

مصحابه با معینی کرمانشاهی ماهنامه ی هنر موسیقی سال یازدهم شماره ۹۴ شهریور ۱۳۸۷. مصاحبه کنندگان حمید ناصحی / احسان سلطانی :

 

 معینی کرمانشاهی : من خوب یادم هست ، مثل اینکه همین دیروز بود مرحوم پرویز یاحقی به منزل من آمد و ناهار نزد من بود ، من به اتفاق همسر و دو فرزند م در دو اتاقی که روی مغازه ای ساخته شده بود زندگی می کردیم که دو پنجره ی آن روبروی گرمابه معبر باز می شد . بالای گرمابه ،  گرمابه بان با زن بچه اش زندگی می کرد که اتفاقا کبوتر بازی هم می کرد. آن روز روی پشت بام آماده بود برای کبوتر بازی ! همان طور که راه رفتن و سینه جلو انداختن کبوتر ها را می دیدم ، بر روی آهنگی که پرویز ساخته بود و با ویلون اش زمزمه می کرد ترانه تاووس را ساختم ، پرویز حیران ماند گفت تو کبوتر می بینی و تاووس می سازی اگر تاووس ببینی چه می سازی !

این ها حالت های خاصی است ، به همین دلیل در کشور ما تعداد ترانه سرایان واقعی بسیار بسیار اندکند ، ، برای اینکه هر شاعری نمی تواند ترانه سرا باشد ما به اندازه ی موی سرمان شاعر داریم اما چند نفر داریم که بشود به آنها گفت ترانه سرا ؟ البته نه این هایی که می آیند و هر چه دل شان خواست می گویند و می نویسند . چه در گذشته و چه در حال آنها را قبول ندارم ، حیف آن آهنگ ها ! مگر چند ترانه سرا داریم ، به اندازه انگشتان دست هم نیستند !!

 

تاووسترانه از معینی کرمانشاهی

آهنگ پرویز یاحقی

خواننده مرضیه

دستگاه شور

در کنار گلبنی خوشرنگ و بو طاووس زیبا

باپر سدرنگ خود مستانه زد چتری فریبا

از غرورش هرچه من گویم یک از سدها نگفتم

نکته ای در وصف آن افسونگر رعنا نگفتم

تاج رنگینی به سر داشت، خرمنی گل جای پرداشت

در میان سبزه هرسو، بی خبر از خود گذر داشت

هر زمان بر خود نظر بودش سراپا

نخوتش افزون شد از آن چتر زیبا

بی خبر از کار دنیا

من که مفتون هر نقش و جمالم

هر زمان پابند یک خواب و خیالم

خوش بودم گرم تماشا

چو شد زشور او فزون غرور او پای زشتش شد هویدا

هر کسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا

چو غنچه بسته شد پرش شکسته شد تا بدید آن زشتی پا

هرکسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا

من همان طاووس مستم چتر خود نگشوده بستم

یک جهان ذوق و هنر هستم ولی با سد دریغا

سینه ای بی کینه دارم روح چون آیینه دارم

گنج شعر و شور و حالم اینهمه نقدینه دارم

جلوه آن مرغ شیدا گفته ی جان پرور من

پای آن طاووس زیبا این دل بی دلبر من

.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد