سرزمین سارا ، ایران نام دارد

 


 

امروز دکتر باور ای میلی فرستاده بود ، . این ای میل  چشم و دل برای گریستن می خواست . حکایت آموزگار ی است و شاگردش  سارا ، حکایت سارا ، حکایت همه ی ساراها و حسن هاست ! کشور سارا،سرزمین نفت و گازست ، سرزمین ثروت و فقر است !سرزمین پیوند نا مبارک دین و سرمایه ! این دردنامه را بخوانید ! درد نامه ی سرزمینی به نام ایران ! در ضمن توجه تا ن را به مقاله ی " حسن چرا نمی خندد " از همین قلم را که باز نشر داده می شود جلب می کنم . با مهر همیشگی

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد

و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت

قول می دم مشقامو

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

نظرات 1 + ارسال نظر
جمشید سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:14 ب.ظ http://www.shoort.blogsky.com

خیلی ها هم هستن که جرات گفتن درداشون رو مثل سارا ندارن!اونوقت کسی هس بفهمه؟

درست است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد