برسر راه پر فراز و نشیب عمرم

 

دورها و یادها

یا به گفته ی دوستم مرتضا محمودی لاوری

" دریای از دست رفته ی یادها "

بخش نخست

تورج پارسی

 

چندی پیش  ازبزرگمهر  دوست همیشه مهربانم  ای میلی داشتم ، با نام آمریکا ، کا لیفرنیا ، سانتا مونیکا ، خیابان سوم ، ترانه قدیمی نیلو فر . مردی سیاپوست در حاشیه خیابان دارد ترانه ی نیلوفر ساخته عباس شاپوری را می نوازد و به فارسی می خواند ، گوش می کنم ، می خواند ، مرسی می گوید و جوانی هم که باید ایرانی باشد  در پاسخ مرسی ، ممنون می گوید و من هم به دورها می روم ......

دور های همیشه نزدیکم ، به دانشکده ی ادبیات دانشگاه گندی شاپور می روم ، که به نام سه گوش نامور بود ،دو درس در این دانشکده تدریس می کردم ، تاریخ فرهنگ ایران و زیباشناسی ، در درس زیباشناسی روزی درباره ی موسیقی از این منظر و  اثرات آن در زندگی بشر و اینکه از بشر پیر ترست درس می دادم و نقلی کردم از کتاب اسرارتوحید و داستان دیدار ابوسعید ابولخیر و پورسینا " بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و مریدان چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ پرسیدند  کای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند."

و جمله ی من هم بر همین محور چرخید در باره  موسیقی که بگویم ،  آنچه دیگران می شنوند تو بتوانی ببینی ! یعنی اوج شناخت و اخت ، بالا بلندی همگامی و همراهی در سکوت و اندیشیدن ، یعنی اینکه به مرور خودت  نت بشوی و بس !

 

 

 

در این درس دانشجویی نابینایی داشتم  - برخی مردمان واژه ه  " روشن دل "  به جای نابینا بکار می بردند -  تلفن دانشکده را نیز اداره می کرد - در اینجا کمی تردید دارم که آیا دانشجوی نابینا  با اداره کننده تلفن  یکی بودند -، جوانی بسیار بسیار با استعداد که از یک بهره هوشی بالایی برخوردار بود، شگفتا به هوش او هر کجا هست  به نیکی بزید ! ایدون بادا ، از بهره ی هوشی اش یادی بکنم ، کافی بود یک بار به من زنگ بزنید ، البته می پرسید کی هستید ، پس از شش ماه دوباره زنگ بزنید و معرفی نکنید و سراغ مرا بگیرید ! شما را به نام خوانده  و خبر می دهد که پارسی  الان کلاس دارند بعد زنگ بزنید ! پس از درس به من زنگ می زد می گفت آقای ایکس زنگ زد اما خودش را معرفی نکرد ، می پرسیدم تو از کجا تشخیص دادی با اطمینان می گفت شش ماه پیش زنگ زد و خودش را معرفی کرده بود !!!

 

یک روز پسین از خانه به دانشکده می رفتم  شب کلاس داشتم رادیو اهوا ز یا به گفته ی نازک بینی "رادیو اون دست آب " را گوش می کردم، با او مصاحبه می کردند ، با صدای رسایش در بیان مطلب بیداد می کرد  ، سپس گوینده پرسید دوست داری پس از پایان مصاحبه  چه ترانه ای  پخش بکنیم پاسخ داد : نیلوفر بانو پوران  گوینده پرسید خاطره ای از آن داری پاسخ داد نه  آنرا می توانم " ببینم  " ! از پاسخ دو معنایی اش روی زمین نماندم ، سکوت فریادی بود در اوج ! گوینده که خود هم دانشجوی همین درس بود گفت ممکن است توضیح بیشتر بدهید . به در دانشکده رسیدم نشستم و به ادامه ی حرفایش  گوش کردم  ، واژگان  نه تنها بر زبانش جاری بودند بلکه پژواکش هم بر فضا    حاکم بود ! اکنون که این " یاد " را می نویسم در برابرش به احترام می ایستم  ! شگفتا به این آدم بسیار مودب ، بسیار فرهیخته و با هوش ، امید که نیک بزید  !.

 

برسر راه پر فراز و نشیب عمر

!

از دوران کودکی بسیار حساس بودم ، بازی که نیاز کودکی است مرا با خود نمی برد ، اما صدا ، ترانه ، سکوت ، تنهایی مرا به کول می گرفت و می برد به همین دلیل  برسر راه عمرم سخت به موسیقی دل بسته بوده و هستم ،.  نخست موسیقی محلی گوش هایم راآموزش داد  ، تربیت کرد و با خود اخت نمود  ، چرا که موسیقی محلی در کوچه راه می رفت ، کنارت بود ، یک جوری هم الفبا بودی ،  به همین دلیل ترانه را می فهمیدی ، یاد می گرفتی و زمزمه می کردی ،  چندین بار ترانه " یه گلی سایه کمر تازه شکفته " را خوانده و شنیده باشم باید بگویم بی نهایت ! به همین دلیل موسیقی محلی نزدت می ماند چرا که خانگی است لالایی مادرست گهواره جنبان دوران است ، چرا که  گواه بر بزرگ شدنت ، گواه بر غم و شادیت بوده در نتیجه همزاد است همراهت می آ ید ، همه جا همرات می اید حتا  تا نزد قایق رانان ولگا و همین نقطه دور افتاده ی قطبی ! همه جا.....

 

به گفته ی استاد صبا " ترانه های محلی و ملی با تارهای ناگسستنی به دل های یک ملت وابسته است و هر کس این تارها را به اهتزاز در آورد با دل هم میهنان خود سخن گفته است " یادنامه استاد صبا به کوشش دباشی رویه ۴۸

" صبا معتقد بود که منابع و سرچشمه های اصلی موسیقی سنتی ایرانی همان آهنگها و نغمه های محلی است. این تحقیقات باعث شد صبا برای نخستین بار به وجود ضرب های لنگ (طاق ) در موسیقی ایرانی پی ببرد، آن هم در زمانه ای که استادان فکر می کردند که نوازندگان محلی به اشتباه ریتم لنگ را مینوازند. حاصل تلاشهای صبا و ارمغانهایی که وی از سفر به گیلان و مازندران با خود آورد، قطعات به یاد ماندنی نظیر" دیلمان،رقص چوپی، قاسم آبادی ،کوهستانی و امیری بود. "

بعد از ترانه های محلی نوبت می رسد به گرامافون  که صندوق آوازش می خواندند تا  پس تر که رادیو آمد   گرامافون را با صدای قمر شناختم ، آنچه در این سن مرا پرواز می داد و از دنیای کودکی و نو جوانی می کند و با خود می برد ، فقط صدا بود ! چه صدای خواننده و چه موزیک ،  آنچه کارگر می افتاد صدا بود ، صدا بود که جادوگری می کرد !  و در صدا ها گوشه ی " دشتی " درس دلم شد ، دشتی ترانه ی دل کوچکم  شد که در پیرانه سر هم چنان به آن تکیه می کنم ! نوشتم  صدا بود که جادوگری می کرد ! این جادو در صدای قمر بود ، چند سال پیش در مقاله ای  زیر نام "  قمر بانوی هنر و نیک کرداری " نوشتم : صدایی که ترا برکند وبه اوج ببرد ، به آن ناشناخته ی دور دست .  از خود بیرونت آورد ، بر حریرت نشاند ،آیینه ات شود و با خود آشنایت کند . صدایی از تبار یگانگی وجود . صدایی زلال و پاک همرازو همساز پیر مغان با عطر شعر رازانگیز حافظ . صدایی همرنگ آفتاب  ، صدایی که با تو همره شود و در دل صیقل یافته ات طنین اندازد . صدایی برگرفته از تبسم صبحگاهی و خلوت شب ، صدای قمراست .صدای زنی درد اشنا که خانه در درون صفحه داشت و با محرم و نامحرم همره می شد و حتا من هفت و هشت ساله را نیز نادیده نمی گرفت . رادیو فرصت بَیشتری داد

 

 

در آن سال ها به غیر از ترانه های شیرازی  - همه ی ترانه ها از بهبهان تا کهگیلویه ، بوشهر و استان کنونی فارس ، به نام شیرازی نامور بود " ترانه موسم گل را نیز کمی از برشده بودم . این ترانه ای بود که به گونه ای درمن ریشه ای ناشناخته دوانده بود به ویژه هنگامی که پدر  جامش را سر می کشید و آنرا زمزمه می کرد .

 

موسم گل

دور ه ی حسن یک دو روزست در زمانه

ای به دلارایی به عالم فسانه   

 به که زتو ماند نکویی نشانه ...

 

پس از صدای حزن انگیز قمر ، از رادیو صدای دلکش را شناختم یک شب از رادیو سپید رنگی که داشتیم و  وستینگ هوس نام داشت صدایی پخش شد که ترانه را غریبه می نمود  ، پدرگفت به مازندرانی می خواند ، صدا ی دلکش و صدای موزیک میخکوبم کرد ، تپش قلبم را می توانستم ببینم ، کز کرده بودم در خود در صدا در آهنگ ، نام ترانه ی  " امیری " در قلبم ماند ،

پایان بخش نخست

 

 

· · Share · Delete

    • Mohammad Afrasiabi
      حرمت شرعی موسیقی راه ورود این جادوی صدا را بخانه‌ی ما بسته بود. تا گرفتن اولین حقوق‌ام، رادیوئی در خانه‌ی ما جرئت حضور نیافته بود. داستان‌اش را نوشته‌ام که با صدای رادیو آندرانیک همسایهءی روبرویی، که همیشه رادیوی‌اش در کنار پنجره می‌گذاشت ...See more
      about an hour ago · · 1 person
    • Touradj Parsi سپاس محمد جان ، از این منظر یک شناخت بدست بیاید از جامعه ای در آن بزرگ شدیم ، این نوشته ی کوتاه شما دنیا معنا همراه داشت . با مهر همیشگی
      6 minutes ago ·

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد