خانه ی کودکیم کجاست نادیکا ؟
تورج پارسی
نادیکا ، دختر آپاچی
دختر خورشید ، دختر دشت ، دختر غار
دختر آویشن ها ،
امروز ندیدمت گریستم دریا ، دریا !
نادیکا !
یادت می آید که به من گفتی فرانسیسکو پیزارو سردار سنگدل اسپانیایی
زمین ها را گرفت ، کشت و آواره تا ن کرد ،
آیا تو دختر خورشید می دانی
خانه ی کودکیم کجاست ؟
خانه ای که دیوارهایش از شعر و شبنم بود
و از چهار سو با آفتاب همسایه بود
و پرندگانش همیشه عاشق بودند .
نادیکا خانه ی کودکیم کجاست ؟
خانه ی کودکیم آبی بود با پنجره هایی که رو به عشق باز می شدند
و عشق با پیراهنی نازک و ارغوانی که همیشه بوی شراب خلار می داد
برایش می رقصید
شمرده شعر می خواند
با آرامش تا ر می نواخت
و در همه حال با دستان سبزش ضرب می گرفت .
خانه ی کودکیم کجاست نادیکا !
خانه ای که در آغوشش به خواب می رفتم
خواب های آبی می دیدم ،
خواب هایی که بیداریم را به گردش می برد
و کاکل لحظه هایش را با گلبرگ های نیلوفر شانه می کرد .
خانه کودکیم کجاست نادیکا گریه امانم نمی دهد
آیا کسی به من می گوید خانه ی کودکیم کجاست نادیکا ؟
Pizarro