مستانه شب همچون سبو چنگی به زلفانت کنم

یک شب که آیی در برم ، در اشک پنهانت کنم  

از غم بخوانم قصه ها ، تا چشم گریانت کنم

پس از آنکه غزل بالا را سروده ، نشر دادم ،  گیله مرد  نازنین " گیل آوایی " در همان بحر غزل زیر را سرود که با مهر همیشگی نشر می دهم . اگرم دوستانی در همین بحر بسرایند ضیافت را دو چندان خواهد ساخت .

 با مهر همیشگی. تورج پارسی

***

 

مستانه شب همچون سبو چنگی به زلفانت کنم

گیل آوایی

 

گربخت من یاری کند، شوری به دامانت کنم

مستانه شب همچون سبو چنگی به زلفانت کنم

 

نازت کنم، رامت کنم، وز شهد جام باده ای

آتش بجانت افکنم جانانه ی جانت کنم

 

ای همزبان باده ام ای زخمه های تار من

همچون دل بیتاب من در سینه زندانت کنم

 

بنگر شب تنهایی ام غمواژه ی شیدایی ام

مستی اگر یاری دهد همچون اسیرانت کنم

 

دردا که دوری نازنین، شمع اسیران دگر

لیکن خرامی در شبم، جانانه قربانت کنم

 

بخت بدهکارم ببین، ویرانه آوارم ببین

ای جان بیا جانان بیا مستانه درمانت کنم

 

آه ای کرشمه سای من، ای ساغرِسودای من

جانم تویی، یارم تویی، باز آ که ایمانت کنم

 

خاکم به بادِ حادثه، همچون غبار میکده

بنگر دل دیوانه بر کوی تو دربانت کنم

 

ای دل از این دیوانه تر، ای جان از این مستانه تر

ای وای یار بی خبر بازآ که  خواهانت کنم

 

یارا   چه گویم بی تو من دیوانه ام دیوانه ام

پیشم اگر نایی دگر، با گریه ویرانت کنم




    • Gil Avaei گیلکانه درود! این غزل را گیراندی جناب پارسی!
      این هم دو بیت دیگر که می دانم خوش بحالانه تر خواهد بود.
      ای همزبان دورِ من، ای جام من ای شور من
      در عمق غربتگاه من، خواهم که ایرانت کنم

      مستم عزیز جانکم، خواهم زدوری از وطن
      با زخمه های تارِ من هر پرده افغانت کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد