آن "سبزى چشم "و دلت با آه من ویران شود

آن "سبزى چشم "و دلت با آه من ویران شود
دکتر تورج پارسی


یک شب که آیی در برم ، در اشک پنهانت کنم
از غم بخوانم قصه ها ، تا چشم گریانت کنم
در تارپود لحظه ها ، خسته تر از اشک غمم
در اشک غم جایت دهم ، از خود پشیمانت کنم
هرگز ندید رنگ خزان این گلشن و کاشانه ات
با آه پاییزى دل ، سد باره ویرانت کنم
آن "سبزى چشم "و دلت با آه من ویران شود
آنگاه چو برگی بی پناه ، پر از زمستانت کنم
هرگز نیوشی بعد از این ازعشق من آوازه ای
ویرانه ات خواهم کنم همچون بیابانت کنم


تابستان2001 فلورانس