از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر


از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

دست نپشت دوستم مهندس بیژن پور مطراحی

آمدم سر هنگام بر خی از یاداشت هایم به جمله ای از دوست روسم رسیدم  که گفته بود " من منکر زندگی هستم اما هنوز زندگی می کنم " و پس از این جمله به شعر حافظ و دست نپشت بیژن رسیدم  

 

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

 شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

 دلق ما بود که در خانه خمار بماند

خرقه پوشان دگر مست گذشتند و گذشت

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد