در خدمت دکتر بهرام

در خدمت دکتر بهرام

 

تورج پارسی

 

دیشب زنگ زد که با هم ناهاری بخوریم ، کفش و کلاه کردم به سوی خانه ی بهرام ، سرراه غنیه و سمیر را دیدم ، سی سال هست که این زن و شوهر اهل بصره را می شناسم و به گرمی دیدارشان را ارج می نهم ، هر دو در بیروت درس خوانده اند فرانسه را خوب گپ می زنند اما انگلیسی حرف زدنشان با تلفظ عربی مرا روده بر می کند به ویژه " غنیه " که عمدا انگلیسی حرف می زند که من در خنده بماسم . کنارشان ایستادم بی آنکه هنوز چیزی بگویند من خندیدن را آغازیدم چون می دانستم غنیه شروع می کند به انگلیسی حرف زدن ، دیدم این مرتبه غنیه آهنگ نامور تام جونز را می خواند آنهم با تلفظ کذایی !!!!!!!

TOM JONES

"I (Who Have Nothing)"

I, I who have nothing

I, I who have no one

Adore you, and want you so

I'm just a no one,

With nothing to give you but Oh

I Love You

He, He buys you diamonds

Bright, sparkling diamonds

But believe me, dear when I say,

That he can give you the world,

But he'll never love you the way

I Love You

.......

و سمیر هم پا منبری می کند و با واژگان عربی چیزی شبیه " ها والله  ها والله  " و سر تکان می دهد و من هم  تما م خنده های روزگاران را همراه می کنم. مهرشان را فراموش نمی کنم ، در زمان جنگ ایران و عراق هر سه متاثر بودیم از نابودی هر دو سرزمین و مردمان  . پس از رو بوسی ترکشان می کنم و راه را ادامه می دهم ، هوا دارد توفانی می شود اتوبوس سوار می شوم تا درگاه حضرت بهرام که بوی ماهی راهرو را معطر ساخته است .

در خدمت شان هستم آشپزخانه اش و آشپزی اش از نظمی برخوردارست بر خلاف من که در خورشت همه چیز می ریزم از قهوه گرفته تا ...... اما ایشان منظم و با دقت است درست رو دروی شلختگی من در آشپزی !

در گاه خوردن خوراک سر به سرش می گذارم : فرمودید در هنگام امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه بچه سال بودید ! پاسخ می دهد بله شما برای هیچ چیزی حضور ذهن ندارید  اما تمرکز روی مسائل ویژه دارید مثلا !!!!! و می خندد دیدیم این نکته را کس دیگری نیز عنوان کرده است آلبته آن حضرت با " کیلوگرم " وزن می فرمودند . از کتاب های خوانده شده گپی زدیم به ویژه پس از خواندن کتاب سی و هفت روز دکتر بختیار توجه ویژه ای پیدا کردم به این مرد که برایم ناشناخته مانده بود ..... دیدار بعدی را نه من می دانم و نه بهرام یادم افتاد به زنده یاد دکتر نوابی که تابستان ها به سوئد می آمد و کارهایش را در کتابخانه ی دانشگاه سامان می بخشید ،از حضورش درس ها و نکته ها می آموختیم  می گفتیم و می خندیدیم و ناهار  در مکدونالد می خوردیم دکتر همبرگر دوست داشت چون دست پا گیر نبود . مقاله ای درباره ی " نوروزها و یادها  "نوشتم که آنرا به استاد نوابی پیشکش کردم در آن مقاله نوشتم :

سال تحویل لحظه‌ی هماهنگ شدن تپش قلب با تیک تاک ساعت بود لحظه‌ای که هم نقطه پایان و هم  آغاز سال نو بود. آغازی با پاکی و زیبایی و سپس روبوسی‌ها و گرفتن نوروزی کوچک‌ترها ازبزرگترها، دید بازدید و سد سال به ازاین سال گفتن‌ها. البته در این خجسته گاه خیلی‌ها آیین کهن نوروزی  را  که نوشیدن باده باشد به جا می‌آوردند، شعر استاد ماهیار نوابی  هم، همین آیین را یاد آور می‌شود :

می بایدمان خورد ، ازیرا که نشاید  

فرخنده چنین روزی بی  می  گذرانیش

گر می خوری و سرت گران گردد زان  می  

  با  جام دگر  چاره توان کرد گرانیش

آیین کهن باشد می خوردن نوروز  

آیین کهــــــــــــــــن را بمهل تا بتـــــــوانیش  ❊

هنگامی که درباره ی دکتر بیژن سمندر گپ زدم و نقش وی را در زنده نگهداشتن واژگان بومی شیرازی شرح دادم از من خواست که در این باره مقاله ای بنویسم که این کار را سامان بخشیده و به استاد هدیه کردم . استاد زاده شیراز بود اما در همین سوئد درگذشت. یادش همیشگی است

*

ماهیار نوابی ، مجموعه ی مقالات و چند شعر ، به کوشش دکتر محمود طاووسی ، انتشارات نوید، 1377، شیراز.

 

 

 

هدیه ی دکتر بهرام به ما

استاد نوابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد