هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی


هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی


حسین منزوی را دیر شناختم به همانگونه که حسین پناهی را اما آنچنان آشنایند که غربتی به میان مان نیست . واژگان شعری منزوی از یک هارمونی و هم آهنگی وَیژه ای برخوردارند ، ترنمی که پشنگی آب است بر تشنه لبی گم گشته در بیایانی سوزان ...... می نوازد ترنمش دل و جان را که جان وجهانی را بسازد " همیشه " وار، غزل را رختی نو بپوشاند زیبایی شناسانه آن چنان واژگان را هویتی تازه ببخشد که گویی تازه زادند  . دیر شناختمش اما خوب شناختمش .امروز ای میلی داشتم که این شعر را به سوی همگان فرستاده  بود . با مهر همیشگی

 

هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی

حسین منزوی

 

هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی

گل اند اگر همه اینان، همه بهار تویی

به گرد حسن تو هم، این دویدگان نرسند

پیاده اند حریفان و شهسوار تویی

زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی

الا، که آینه ی صبح بی غبار تویی

دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات

بخوان که جاری آواز جویبار تویی

به کار دوستی ات بی غشم، بسنج مرا

به سنگ خویش، که عالی ترین عیار تویی

سواد زیستنم را، ز نقش تذهیبت

به جلوه آر، که خورشید زرنگار تویی

نه هر حریف شبانه، نشان یاری داشت

بدان نشان که من دانم و تو، یار تویی

برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری

که دیگران گذرانند و ماندگار تویی

تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی

که من هنوزم و در من، همیشه وار تویی

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد