از شماتت پیاده رو می گریزم


از شماتت پیاده رو می گریزم

از  شماتت پیاده رو می گریزم

 

تورج پارسی

 

شاید برگ ها ی زرد و سرخ

زیر پا ی رهگذران

 نفرین می کنند خزان را

درختان در چشمانم جاریند .

به تو فکر می کنم بانوی  دور و دورتر

به تو

هوا ابری است همچون دل من

و چشمم  بی دریغ می بارد  ،

و حتا می نالد درد ویرانه های فردا را

از شماتت  پیاده رو می گریزم

کفش هایم  هیاهو می کنند

کلافه می‌شوم

باز به تو فکر می کنم بانو ی دور و دورتر

به یاد سیمفونی ایامی می افتم

که در کنار آن همه افق  باهم گوش می کردیم

از  شماتت پیاده رو می گریزم

کفش هایم هیاهو می کنند  .

توفان بر سرزمینم سایه انداخته است

و چشمم  بی دریغ می بارد  ،

و حتا می نالد درد ویرانه های فردا را .

پنجم اکتبر دوهزار دوازده اپسالا/سوئد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد