دوشب در جنگل های کستاریکا !

باز باران با ترانه

با گوهرهای فراوان

می خورد بر بام خانه

یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان .....

این شعر زیبای گلچین گیلانی است که نخستین بار مجله سخن را بارانی ساخت ! چرا این شعر را به یاد آوردم و چرا بلند خواندمش ؟‌

دو شب در جنگل های کستاریکا در اتاقک های چوبی به سر بردم ، شب تاریک جنگل ترس بارست و به گفته ی پیر توس :

‌شبی چون شبه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر !

در این دوشب باران بر بام خانه در واقع دیوانه وار لگد زد گویی در نهایت توان بر بام خانه می زد نه بدانگونه که گلچین از باران گیلان می گوید ! نه باران اینجا بسیار افسارگسیخته مستی نشان می داد که  نمی گذاشت چشم گرم بشود تازه باید از پنج و نیم ناشتایی بخریم و در درون رودخانه ای که شعبه ای از دریای کاراییب بود راه را ادامه بدهیم ! راهنما گفت پنج و نیم باید ناشتا خورده بشود نیاز نیست ساعت تان را روی پنج و نیم کوک بکنید میمون ها با نعره های بامدادی شان بیدارتان می کنند و چنین هم شد گویی پشت در اتاقک چوبی نعره می کشیدند ! این عکس یادمان شب جنگل است ! با مهر همیشگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد