با درودی به ستوده زن دادگر نسرین ستوده


با درودی به ستوده زن دادگر نسرین ستوده

 ·

با درودی به ستوده زن دادگر نسرین ستوده

تورج پارسی

دیشب همچون سب های دگر  از دست بی دادی که بر میهنم حاکم است نتوانستم بخوابم ! وکیل دادگستری را به اتهام دفاع از موکل خود به زندان می اندازند و با وحشتانکترین شیوه او را به سوی مرگ می برند ، نیک آگاهیم که خودکامگان تاریخ ترسوترین . نادان ترین ، کینه توزترین ، بی شرم ترین و بیمارترین " دو پایی " هستند که فاصله تاریخ و زباله دان تاریخ نمی توانند بشناسند ! به سبب پارانویا ، قدرت خدایی دارند و مردم نیز  برده اند ! اگر نرون مجسمه چندین و چندمتری برای خود ساخت ، و آسیاب قدرتش با خون حتا  همسر و مادرش چرخید نرون های مذهبی هم به همین بیماری دچارند . دیشب چیستای سال بیست و دوم شماره ی ده را می خواندم / پرویز شهریاری میراث های گران بهایی از خود به یادمان گذاشته است / به شعری از علی جعفری مرندی ( کارگر )به نام " ره آورد " رسیدم که شاید بارهای بار خوانده ام آنرا به همین  سبب در اینجا می آورم ، با درودی به ستوده زن دادگر نسرین ستوده  !

چه سازم که بارم به به منزل رسد

مرا کشته ، روزی به حاصل رسد

چه سازم که با این خون دل

نلغزد مرا پای همت به گل

ز حال دل خویش گویم که را

که در یابد او روزگار مرا

چگونه برآرم سیه شام خویش

" سحر " را ببینم به فرجام خویش

چه گویم بدان یار فرخنده کیش

که رخ بر نتابد ز آینن خویش

نگوید زمان را که بی بار بود

همه حاصلش وهم و پندار بود

نگوید نشد " کهنه دنیا " نگون

که " نو " در دل ان سر آرد برون

نگوید چرا " سازمان کهن"

نگردید در دور ما " ریشه کن"

نگوید که " خودکامه و خود پرست"

زمین و زمان را گرفته است به دست

نگوید که " تاریخ " کاری نکرد

به آداب و فرهنگ یاری نکرد

نگوید  به دنیای فقر و فساد

که " چرخ تحول " ز کار اوفتاد

نگوید که " انسان تاریخ ساز "

فتاده ز پا در نشیب و فراز

نگوید " به تاریخ ره بسته شد "

پرو بال ایام بشکسته شد

کجا می توان ره به تاریخ بست

ره آورد آنرا به " خدعه " شکست

ره آورد تاریخ فرهنگ ماست

به فردای پر بار آهنگ ماست

ز تاریخ اندیشه آمد پدید

خرافات را خط بطلان کشید

ز تاریخ مارا سخن جان گرفت

از او مرغ اندیشه سامان گرفت

به تاریخ هرگز سرانجام نیست

به هرجا نهد گام ، ناکام نیست

ز تاریخ سدها پدیده به جاست

که مارا به امروز مشگکل گشاست

شکوفا ز تاریخ شد زندگی

و ز او پابگرفت سازندگی

زمان داد بر کف بشر قلم

زند تا که از سرنوشتش رقم

خرد را نیاز زمان آفرید

به سوی تکامل هنر برکشید

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد