هزاره ی هشتم برای فروغ که در زمستانی تابید و در زمستانی رفت ت

هزاره ی هشتم

برای فروغ که در زمستانی تابید  و در زمستانی رفت

تورج پارسی

از پنجره ی خوابی در هزاره ی هشتم
ترا دیدم ،
که برهنه و مهتابی بودی
و به آبی رویایى دور
تکیه داده بودى
آینه در تبسمت رنگ می گرفت و تکرار می شد
تو چقدر خودت بودى
و رویای دور
چه شوقی  بزرگی بر لب داشت.

اینک دوباره با چشمانی بی افق
در خانه ی متروک خزانی ریاکار بیدارم
و آفتاب
بر جادوى خفته  و غمگین هزاره ها می تابد
سایه ى رویایى ترا می بینم
که شوق زلال و بزرگ  دریا را بر لب دارد

۱۰ ژانویه ۲۰۰۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد