کمبود دارو در ایران: واشنگتن و تهران هر دو مسئولند


کمبود دارو در ایران: واشنگتن و تهران هر دو مسئولند

بی‌بی‌سی فارسی بی‌بی‌سی فارسی | 2013-03-01 ,15:48

یادداشت زیر را رضا مرعشی، مسئول بخش پژوهش های شورای ملی ایرانیان آمریکا، و تریتا پارسی، مدیر شورای ملی ایرانیان آمریکا، نوشته اند:

گفتگو های ایران و گروه ۱+۵ در آلماتی پایتخت قزاقستان در فضایی از خوشبینی محتاطانه به پایان رسید. ولی با وجود این خوشبینی نمی توان مباحث مطرح شده در مذاکرات شهر آلماتی را جامع دانست. هر دو سوی مذاکره باید برای نپرداختن به مشکلات کمبود دارو و تجهیزات پزشکی که محصول تحریم های بین المللی ست و در اثر سوء مدیریت مقام های دولت ایران تشدید شده است پاسخگو باشند.

مردم ایران که نه مسئول سیاست هسته ای دولتشان هستند و نه می توانند بر آن تاثیری بگذارند، در ماه های گذشته با کمبود و نایاب شدن بعضی داروهای حیاتی رو به رو بوده اند. بسیاری مجبور به پرداخت ارقام گزاف برای تهیه این دارو ها شده اند و بعضی حتی جان خود را در اثر این کمبودها از دست داده اند.

اگر استدلال مقام های آمریکایی مبنی بر اغراق آمیز بودن ادعاهای دولت ایران درباره وضعیت بازار دارو و خدمات درمانی به قصد مظلوم نمایی را بپذیریم، پس چگونه است که نهادهای معتبر بین المللی در گزارش های هفته های اخیر از نقش تحریم ها در ایجاد این بحران سخن گفته اند؟ و اگر مقام های ایران به راستی نگران این بحران هستند چرا آن را در مذاکرات شهر آلماتی طرح نکردند؟

ادعاهای مقام های دولت آمریکا و بعضی نمایندگان کنگره که مسولیت همه کمبود ها در حوزه دارو و خدمات پزشکی را به گردن دولت ایران می اندازند و آن را "زخم به خود" و "هیاهوی تبلیغاتی رژیم تهران" می خوانند با نتایج پژوهش های معتبر در تضاد است. گروه بحران بین المللی و مرکز بین المللی "ودرو ویلسون" گزارش هایی را منتشر کرده اند که در آن با تولید کنندگان دارو و وارد و توزیع کنندگان تجهیزات پزشکی به طور مفصل گفتگو شده است. آنها همچنین نظر طرفهای بین المللی تولید و فروش مواد اولیه دارو و تجهیزات پزشکی را جویا شده اند.

این نهاد در نتیجه گزارشش نوشته است: "ایران پیش از تحریم ها هم تحت مدیریت همین دولت بود و شرکت های که تولید..واردات و توزیع دارو را به عهده داشته اند هم تغییر نکرده اند. و در آن زمان بیماران ایرانی با بحران و کمبود خدمات پزشکی به مانند آنچه امروز در جریان است رو به رو نبودند. کمبود ها همزمان با وضع تحریم های بین المللی آغاز و با تشدید این تحریم ها اوج گرفته است. این روزها راه برای تجارت اقلامی که جزو نیاز های اولیه انسانی ست با موانع جدی رو به رو شده است".

از سوی دیگر آنچه بعضی در واشنگتن "پی آمد های ناخواسته تحریم ها" می نامند نمی تواند بهانه ای برای رفع مسئولیت از سوی دولت ایران باشد. شکی وجود ندارد که سوء مدیریت و عدم برنامه ریزی دولت ایران برای تهیه نیاز های پزشکی کشور در فضای تحریم ها به عمق بحران افزوده است. همانطور که مرکز بین المللی "ودرو ویلسون" در گزارشش آورده: " دولت ایران باید ارز بیشتری برای واردات دارو اختصاص دهد و با شفافیت بازار دارو را مدیریت کند". این گزارش اضافه کرده است که ناکارآمدی مدیریت دولتی "راه را برای تسلط وارد کنندگان دارو های بی کیفیت و گاه تقلبی بر بازار باز و منجر به گسترش بازار سیاه شده است".

حل این بحران نیازمند گام هایی از سوی غرب و ایران است. گام هایی که یا اراده برداشتن آن وجود ندارد یا فضای سیاسی حاکم در دو کشور راه را بر آن بسته است. تعلل در حل این مشکل به وخامت شدید وضع دارو و درمان می انجامد و مقام های واشنگتن و تهران هر دو مسئول آن هستند. آنها باید رسیدگی به این بحران را در دستور کار دور بعدی مذاکرات قرار دهند. واشنگتن باید با پذیرفتن این واقعیت که کمبود های اخیر از نتایج ناخواسته تحریم هاست در مسیر عملی کردن راه حل های پیشنهادی مرکز بین المللی "وودرو ویلسون" برای کاهش این کمبود ها قدم بردارد.

دولت ایران هم باید با ضمن پاسخگویی در مورد علت عدم طرح این بحران در مذاکرات با گروه ۱+۵ حل آن را در اولویت قرار دهد. آنها باید به همان اندازه که به حل مسایل فنی در مذاکرات هسته ای آینده می پردازند برای رفع محدودیت های واردات مواد اولیه، داروهای حیاتی و تجهیزات پزشکی هم تلاش کنند. دولت ها، صرفنظر از ساختار سیاسی شان، نباید مسئولیت بنیادی و اولیه خود در تامین نیازهای اولیه شهروندانشان اعم از دارو و مواد غذایی را فراموش کنند.

دولت ایران باید بداند که شکایت هایش در مورد بحران دارو تا زمانی که به سوء مدیریت و عدم طرح آن در مذاکرات ادامه دهد بی اعتبار خواهد بود.

تهران و واشنگن دست کم در شعار ادعا می کنند که علاقه مندند این بحران حل شود. نپرداختن به آن در مذاکرات این هفته اما نشان از فاصله حرف و عمل دارد. فرصت تنگ است و آنها باید پیش از تبدیل شدن این کمبود ها به یک فاجعه انسانی برای حل آن از خود اراده نشان دهند.

ماه جون سال ۱۹۹۷ است در قطار نشسته ام

ماه ماه جون سال ۱۹۹۷ است در قطار نشسته ام
تورج پارسی
ماه جون سال ۱۹۹۷ است در قطار نشسته ام ، به استکهلم می روم دوستان روسم ناتاشا و ماکسیم منتظرم هستند ، این زن شوهر هر دو پزشکند و فردا جشن پایان سال تحصیلی ولادمیر فرزند آنهاست ! ولادمیر دوازده سال دارد پیانو بسیار خوب می نوازده ، ناتاشا هم از صدای بسیار پر اوجی برخوردارست ، شب است و شراب است و صدای ناتاشا و مرور زندگی !
جهان  در صدای ناتشا و پیانوی ولادمیر جان می گیرد بزرگ می شود  بی مرز می گردد . از این سوی دنیا تا آنسو و سیمفونی شماره پنجم بتهوون زنگ خاموشی است .
فردا ساعت یازده در سالن مدرسه نشسته ایم ، بچه ها سر حال و در حال بدو بدو ، یک مسابقه ی آوازست که برنده از سوی باشندگان در جشن برگزیده می شود !  رفتم که یک قهوه بگیرم بانویی ایرانی سلام کرد نمی شناسمش گفت در میان مسابقه یک پسر ایرانی هست که میخواهیم به او رای بدهیم ! اگر او برنده بشود افتخار ما ایرانیان است ! نگاهش کردم ، سری تکان دادم وبر گشتم  سر جایم  ! جز آن بانوی ایرانی  کسی نیامد که " رای بطلبد " ! مسابقه آغاز شد ، بیست نفر در مسابقه ی آواز شرکت کردند ! ولادمیر یکی ازآن بیست تا بود ! به ترتیب خواندند ! سپس آرا را جمع کردند !  من و ناتاشا و ماکسیم درباره مسابقه باهم هیچ حرفی نزدیم ، در میان شرکت کنندگان پسری آفریکایی به نام میکایئل بود که بسیار صدای رسایی داشت من به او رای دادم ، رای ها مخفی بود ! نتیجه اعلام شد ! میکائئل نفر اول شد ! در راه که به سوی خانه بر می گشتیم ولادمیر گفت فکر می کنید من به کی رای دادم همه گفتیم نمی دانیم ! گفت من به میکائئل رای دادم ، آنگاه آشکار شد که ناتاشا و ماکسیم هم به میکائئل رای داده بودند !
چرا ما ایرانیان مساله ی ایرانی بودن تنها محک مان است ! چرا به این فکر نمی کنیم که در همین جشن ساده و کوچک مدرسه رای مال کسی بود که بهتر  بخواند ! یعنی اگر ایرانی  بد هم بخواند باید به او رای داد چون صرفا ایرانی است ؟ این اندیشه ی محدود  درد سر سازست ! این زن و شوهر به فرزند خودشان رای نداده بودند ، تفاوت در همین اندک هاست تا ...... بی گمان اگر این نو جوان ایرانی از صدای بهتری برخورداربود رای من و دیگران را نیز می گرفت ! و بی گمان همه خشنود می شدند و من ایرانی بیشتر !

یادی از بانو دلکش


یادی از بانو دلکش
برسر راه پر فراز و نشیب عمرم !
از دوران کودکی بسیار حساس بودم ، بازی که نیاز کودکی است مرا با خود نمی برد ، اما صدا ، ترانه ، سکوت ، تنهایی مرا به کول می گرفت و می برد به همین دلیل  برسر راه عمرم سخت به موسیقی دل بسته بوده و هستم ،.  نخست موسیقی محلی گوش هایم راآموزش داد  ، تربیت کرد و با خود اخت نمود  ، چرا که موسیقی محلی در کوچه راه می رفت ، کنارت بود ، یک جوری هم الفبا بودی ،  به همین دلیل ترانه را می فهمیدی ، یاد می گرفتی و زمزمه می کردی ،  چندین بار ترانه " یه گلی سایه کمر تازه شکفته " را خوانده و شنیده باشم باید بگویم بی نهایت ! به همین دلیل موسیقی محلی نزدت می ماند چرا که خانگی است لالایی مادرست گهواره جنبان دوران است ، چرا که  گواه بر بزرگ شدنت ، گواه بر غم و شادیت بوده در نتیجه همزاد است همراهت می آ ید ، همه جا همرات می اید حتا  تا نزد قایق رانان ولگا و همین نقطه دور افتاده ی قطبی ! همه جا.....
به گفته ی استاد صبا " ترانه های محلی و ملی با تارهای ناگسستنی به دل های یک ملت وابسته است و هر کس این تارها را به اهتزاز در آورد با دل هم میهنان خود سخن گفته است " یادنامه استاد صبا به کوشش دباشی رویه ۴۸
" صبا معتقد بود که منابع و سرچشمه های اصلی موسیقی سنتی ایرانی همان آهنگها و نغمه های محلی است. این تحقیقات باعث شد صبا برای نخستین بار به وجود ضرب های لنگ (طاق ) در موسیقی ایرانی پی ببرد، آن هم در زمانه ای که استادان فکر می کردند که نوازندگان محلی به اشتباه ریتم لنگ را مینوازند. حاصل تلاشهای صبا و ارمغانهایی که وی از سفر به گیلان و مازندران با خود آورد، قطعات به یاد ماندنی نظیر" دیلمان،رقص چوپی، قاسم آبادی ،کوهستانی و امیری بود. "
بعد از ترانه های محلی نوبت می رسد به گرامافون  که صندوق آوازش می خواندند تا  پس تر که رادیو آمد   گرامافون را با صدای قمر شناختم ، آنچه در این سن مرا پرواز می داد و از دنیای کودکی و نو جوانی می کند و با خود می برد ، فقط صدا بود ! چه صدای خواننده و چه موزیک ،  آنچه کارگر می افتاد صدا بود ، صدا بود که جادوگری می کرد !  و در صدا ها گوشه ی " دشتی " درس دلم شد ، دشتی ترانه ی دل کوچکم  شد که در پیرانه سر هم چنان به آن تکیه می کنم ! نوشتم  صدا بود که جادوگری می کرد ! این جادو در صدای قمر بود ، چند سال پیش در مقاله ای  زیر نام "  قمر بانوی هنر و نیک کرداری " نوشتم : صدایی که ترا برکند وبه اوج ببرد ، به آن ناشناخته ی دور دست .  از خود بیرونت آورد ، بر حریرت نشاند ،آیینه ات شود و با خود آشنایت کند . صدایی از تبار یگانگی وجود . صدایی زلال و پاک همرازو همساز پیر مغان با عطر شعر رازانگیز حافظ . صدایی همرنگ آفتاب  ، صدایی که با تو همره شود و در دل صیقل یافته ات طنین اندازد . صدایی برگرفته از تبسم صبحگاهی و خلوت شب ، صدای قمراست .صدای زنی درد اشنا که خانه در درون صفحه داشت و با محرم و نامحرم همره می شد و حتا من هفت و هشت ساله را نیز نادیده نمی گرفت . رادیو فرصت بَیشتری داد
در آن سال ها به غیر از ترانه های شیرازی  - همه ی ترانه ها از بهبهان تا کهگیلویه ، بوشهر و استان کنونی فارس ، به نام شیرازی نامور بود " ترانه موسم گل را نیز کمی از برشده بودم . این ترانه ای بود که به گونه ای درمن ریشه ای ناشناخته دوانده بود به ویژه هنگامی که پدر  جامش را سر می کشید و آنرا زمزمه می کرد .
موسم گل دور ه ی حسن یک دو روزست در زمانه
ای به دلارایی به عالم فسانه     به که زتو ماند نکویی نشانه ...
 پس از صدای حزن انگیز قمر ، از رادیو صدای دلکش را شناختم یک شب از رادیو سپید رنگی که داشتیم و  وستینگ هوس نام داشت صدایی پخش شد که ترانه را غریبه می نمود  ، پدرگفت به مازندرانی می خواند ، صدا ی دلکش و صدای موزیک میخکوبم کرد ، تپش قلبم را می توانستم ببینم ، کز کرده بودم در خود در صدا در آهنگ ، نام ترانه ی  " امیری " در قلبم ماند ، پایان بخش نخست
امیری دلکش
کلنل وزیری پس از کنسرتی که در رشت برگزار کرد و مورد استقبال مردم قرار گرفت ، سی سال بعد بر این شد که در رشت مدرسه ی موسیقی دایر بکند ، به همین ره و نشان در سال ۱۳۰۸ ابوالحسن صبا را که ازخوب ترین شاگردانش بود در راس این مدرسه صنایع ظریفه  نشانید تا یک دوره شش ساله ی موسیقی که برابر با برنامه شس ساله دبیرستانی بود تاسیس کند . صبا دیگر تنها یک نوازنده و سازنده نبود، تنها یک معلم موسیقی نبود ،بلکه یک پژوهشگر موسیقی هم بود ! پژوهشگری خویشکار ، که در پژوهش های میدانی خود با اسب و قاطر به کوه های عمارلو، دیلمان ، اسپیلی ،  داماش و .... سفر کرد ، رنج راه های دشوار را به جان دل خرید ، با چوپانان ونوازندگان محلی نشست و کلام و نوای شان را به نت کشانید تا  در تازه ای این چنین گشوده گردید ! منوچهر جهان بگلو می نویسد : صبا می گفت در اطراف ما منابع مختلفی وجود دارد که می توانیم از آن بهره ها ببریم ، بروید ، بشنوید و استفاده بکنید !
ره آورد  شش سال در گیلان عبارتند از
۱ - دیلمان این ترانه در دشتی است ، کلام بومی است  
۲ -زرد ملیجه یا گنجشک زرد از از آهنگ های محلی گیلان ( دیلمان ، اسپیلی )
۳ -در قفس  که به نام گیلک در مایه دشتی است
۴ -رقص قاسم آبادی در افشاری است
۵ -کوهستانی در گوسه عشاق دشتی است ، این آهنگ را "گوسفند و خان" نیز می نامند که به معنای صدا کردن و جمع کردن گوسفندان است و صدای پای گله گوسفندانی را تداعی می کند که مشغول پایین آمدن از کوه می باشند .
۶ - امیری یا مازندرانی این آهنگ در دشتی است ، مهدی خالدی که از بهترین شاگردان صباست آنرا تنظیم با کلام  مازندرانی همراه ساخت که بانو دلکش خواند  !
این همان آهنگ است که در باره اش نوشتم :  پس از صدای حزن انگیز قمر ، از رادیو صدای دلکش را شناختم یک شب از رادیو سپید رنگی که داشتیم و  وستینگ هوس نام داشت صدایی پخش شد که ترانه غریبه می نمود  ، پدرگفت به مازندرانی می خواند ، صدا ی دلکش و صدای موزیک میخکوبم کرد ، تپش قلبم را می توانستم ببینم ، کز کرده بودم در خود در صدا در آهنگ ، نام ترانه ی  " امیری " در قلبم ماند که ماند .....
شاهرخ گلستان در مصاحبه با دلکش می نویسد :به تحقیق، هیچ خواننده‌ای نمی‌توانست امیری را مانند دلکش اجرا کند؛ چون وی هم اهل بابل است و هم در" دوران کودکی و نوجوانی" جان و گوش او با این نغمه آشنا بود، یا آن را زمزمه می‌کرد یا در ترنم دیگران می‌شونید. دلکش موفق شد این ترانه را با همان عمق و اصالت و مفهومی که در گذشته داشته است، با شور و حال بسیار بخواند و یکی از جاودانه‌ترین آهنگ‌ها را به یادگار بگذارد.
 http://www.mazandnume.com/?PNID=V11892بروی آگاهی بیشتر به نوشته ی پژوهشگر ارجمند کولاییان پژوهشگر ساروی
نگاه بشود

صدایی برای همه ی فصل ها : صدای بانو دلکش

صدایی برای همه ی فصل ها : صدای بانو دلکش
امروز هفتم اسفندست زادروز بانوی ترانه و آواز ، بانویی که در یک خانواده پر اولاد در بابل متولد شد اما به علت فقر خانواده نزد خواهرش به تهران فرستاده شد و .......
صدای دلکش تقلید نشدنی بود کسانی نیز خواستند تران
ه هایش را باز خوانی بکنند اما درماندند به تمام معنای واژه در ماندند چرا که صدای پر گستره ی وی را نمی شود تقلید کرد صدایی که به گفته ی ان موسیقی دان روس : آب زلال چشمه ی است که هر چه از آن برداشته بشود ذلال تر می گردد و دیدیم کنسرت لندنش راکه در واقع یک جور " بدرود " گویی بود ،صدا هم چنان جاری و زلال بود