عقلم از خانه برون کن و برقص / خاک عالم بر سرم کن و برقص

دیشب سخت خسته بودیم و ازچیزهای شناخته شده هم کمی تشکی/ عصبانی / اگر چه نه سحر آمد و نه دولت بیدار به بالین،  اما زمانه آب آتشگون خواست و ما هم نوشیدیم  و زمانه باز یاری کرد و فیلمی دیدیم ازشادمانی و پایکوبی و غم ساری های  کولیان روسی و اسپانیولی ، چه به هنگام آمد ، خانه پر شد از رنگ ، صدا و یادهای دور ، دور ، دور ، شعری را که پیش تر سروده بودیم در ذهنمان زنده شد.....
عقلم از خانه برون کن و برقص


رقص نیایش است ، فارغ شدن از خود تا اوج پرواز . رقص زمزه ای است باخود، گریستن است ، خندیدن است ، رقص فریاد سکوتست . رقص خود بودنست
 همیشه برقص
  تورج پارسی
 
عقلم از خانه برون کن و برقص
خاک عالم بر سرم کن و برقص
فکر بدنامی مکن ، از خود خرابم کن خراب
لخت در کویم بگردان و برقص
از تن و از چشم و از لب های خود
تشنه تر از تشنه ام کن و برقص
تا برقصی آسمان هم وارهد از خویشتن
بند از من نیز بگشا و برقص
"کامم از تلخی اگر چون زهر "هست
زهر در جام میم ریز و برقص
در حریم عشق می سوزم چو شمع
آتشی بر خرمنم زن و برقص
عابدم برلحظه های رقص تو
کولی سر گشته ام کن و برقص
تو پریایی ، دل آرایی، بتى ، افسانه ای
بفریبم ، بفریبم همچو کودک و برقص
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد