شنیدم که چون قوی زیبا ......

شنیدم که چون قوی زیبا ......
تورج پارسی
امروز هشتم اگوست دوهزار سیزده است ، شش سال پیش در همچو روزی از قویی که در آبگیر مرکز شهر اپسالا زندگی می کند عکسی گرفتم که می بینید البته این قو تنها نیست و یاری سپید پوش نیز در کنار دارد ! هر گاه گذرم می افتاد و قوها را می بینم به یاد زنده یاد دکتر حمیدی شیرازی می افتم و صدای بم عباس مهر پویا در گوشم می پیچد و به راستی زمزمه اش می کنم. حمیدی شاعری توانمند بود در شعر نگاره گری بود همچون منوچهری و زبانی طنز شوخ هم داشت نقل می کنند از کلاس درسش :
ما ایرونی ها آدمای بدی هم نیسیم ، همه چیزمون به خودمون رفته ! مثلا میریم نمایشگاه نقاشی کر تابلوو می ایستیم سیل می کنیم مثل آدمای که تو کوچه درنرو /بن بست/ گیر کرده باشن ! شروع می کنیم از قابو تعریف کردن ! یعنی زحمت و هنر زبون بسه نقاشو هَیچی ، هی از قابو بگو هی از قابو بگو ! یعنی اومدیم نمایشگای قاب مگه ؟ !!!

شب مرگ تنها نشیند به موجی
حمیدی شیرازی
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
درآن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باورنکردم
ندیدم که قویی به صحرابمیرد
چو روزی زآغوش دریا برآمد
شبی هم درآغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش واکن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد