(برای «مهرِهمیشگی»دکترتورج پارسی.)


(برای «مهرِهمیشگی»دکترتورج پارسی.)

رضا ستار دشتی

نَسَبی و سَبَی

وقتی بمباران تهران شدّت گرفت، به شیراز پناه بردیم.
شبی از شب ها ی هراس و دلتنگی،درحضورِخلوت اُنس «حافظ» نشسته بودیم و ازحضزت ش پرسیدم:
«صدهزاران گُل شکفت و بانگ مرغ ی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد،هَزاران را چه شد؟
زُهره سازی خوش نمی سازد،مگرعودش بسوخت،
کس ندارد ذوق مستی؛ میگساران را چه شد؟»

شیرازی اهل حال ی ــ همچون اغلب همشهریان ش ــ همان جا، باب دوستی گشود.
پرسیدم :فکر می کنی به شیراز هم حمله ی هوائی بشه؟
بی درنگ و محکم بگفت:«نه کاکو، مگه خبر نداری که جدّ و آبادِ مادر زن ش شیرازیه؟»
با حیرت گفتم:نه!
فردا شب ش اولین بُم افتاد و سینه ی شیرازِ نازنین، شکافته شد.
بی آن که ازشیرازی بپرسم : کُکا،چی شد؟
خودش با رنگی از ظرافت، پیشدستی کرد و گفت: «حتمنی ، اصل و نسَبِ خلبان ش کازِرنی و مُزدوراسرائل بوده.
خواسّه رابطه ی ایران و عراقِ شکرآب بکُنه تا صدّام، دخترمونِ طلاق بده و خودشون از آب گل آلود، ماهی بگیرن.
*************************
همان روز ــ و بی آن که مجبورباشم از«دشت ارژن،
تنگِ ابوالحیات، چنارشاهیجون،دالکی؛ برازگون و چاهکوتاه؛بگذرم ــ ،خاطرم می رود و می نشیند وسطِ بوشهرِ سال 49 که به خواست «استادآریانپور» رفته ام به دیار اجدادی م تا گزارشی اجتماعی بنویسم.
نشسته ام در قهوه خانه ئی که خود، نشسته است؛ بر لب دریا.
پُر و پیمون است از قُلقل قیلون و قوطی های خالی «گی گُز» ،مملو از ته سیگارو تفاله های «سُویکه»*.
به لبِ استکان چای دبشی، لب می زنم ؛ گوشم اما به گفتگوی سه تا، دوکاره مردی ست ــ به نسبت خوش لباس ــ که حرف از ترفیع«پایه و گروه»می زنند و «مابه تفاوت»های معوّقه شان.
کار سختی نیست که بدانم آموزگاراند.
درفرصتی که ــ بعد از رفتن دوتا شان ــ پیش می آید، با اجازه ی سومی روبه رویش می نشینم و می گویم که آموزگارم و دانشجو و در پی انجام تکلیف ی آمده ام.
تحویل م می گیرد و همراهی م می کند.
دیداری می کنیم از چند خیاطی و آرایشگاه مردانه ــ که نقش پاتوق و باشگاه شان را دارند ــ و چند محلّه ی قدیمی و بازار های تو سری خورده و مفلوک و غُلغله ی مگس.
گفتگوئی می کنم با تنی چند از مردمِ مهربان و زود آشنایش.
تا، می رسیم روبه روی خانه ئی* ــ که به نسبتِ دیگرمحقّرهای بوشهری ــ ؛ کاخ ی می نِماید؛ انگشت اشاره ش نشانه می رود و می گوید:
ئی ساختمونِ دایری که می بینی،خونه ی بُوای «موسای دیّان» بوده.
همو که حالا فرمونده ی کلّ قوای اسرائیله و می گن ش «موشه دایان»
*************************************************
*. «سُویکه» همان «انفیه» ست که توتون جویدنی باشد.
**.به گمان م دادسرا شده بود، آن خانه ی اعیانی.
(اگر دکتر پارسی صلاح بداند، خودش رابطه ی این دوتا «بلا نسبت»، با یکی از آورده های هفته ی گذشته ش را رونمائی می کند.)
1

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد