وقتی بمباران تهران شدّت گرفت، به شیراز پناه بردیم. شبی از شب ها ی هراس و دلتنگی،درحضورِخلوت اُنس «حافظ» نشسته بودیم و ازحضزت ش پرسیدم: «صدهزاران گُل شکفت و بانگ مرغ ی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد،هَزاران را چه شد؟ زُهره سازی خوش نمی سازد،مگرعودش بسوخت، کس ندارد ذوق مستی؛ میگساران را چه شد؟»
شیرازی اهل حال ی ــ همچون اغلب همشهریان ش ــ همان جا، باب دوستی گشود. پرسیدم :فکر می کنی به شیراز هم حمله ی هوائی بشه؟ بی درنگ و محکم بگفت:«نه کاکو، مگه خبر نداری که جدّ و آبادِ مادر زن ش شیرازیه؟» با حیرت گفتم:نه! فردا شب ش اولین بُم افتاد و سینه ی شیرازِ نازنین، شکافته شد. بی آن که ازشیرازی بپرسم : کُکا،چی شد؟ خودش با رنگی از ظرافت، پیشدستی کرد و گفت: «حتمنی ، اصل و نسَبِ خلبان ش کازِرنی و مُزدوراسرائل بوده. خواسّه رابطه ی ایران و عراقِ شکرآب بکُنه تا صدّام، دخترمونِ طلاق بده و خودشون از آب گل آلود، ماهی بگیرن. ************************* همان روز ــ و بی آن که مجبورباشم از«دشت ارژن،
تنگِ ابوالحیات، چنارشاهیجون،دالکی؛ برازگون و چاهکوتاه؛بگذرم ــ ،خاطرم
می رود و می نشیند وسطِ بوشهرِ سال 49 که به خواست «استادآریانپور» رفته ام
به دیار اجدادی م تا گزارشی اجتماعی بنویسم. نشسته ام در قهوه خانه ئی که خود، نشسته است؛ بر لب دریا. پُر و پیمون است از قُلقل قیلون و قوطی های خالی «گی گُز» ،مملو از ته سیگارو تفاله های «سُویکه»*.
به لبِ استکان چای دبشی، لب می زنم ؛ گوشم اما به گفتگوی سه تا، دوکاره
مردی ست ــ به نسبت خوش لباس ــ که حرف از ترفیع«پایه و گروه»می زنند و
«مابه تفاوت»های معوّقه شان. کار سختی نیست که بدانم آموزگاراند.
درفرصتی که ــ بعد از رفتن دوتا شان ــ پیش می آید، با اجازه ی سومی روبه
رویش می نشینم و می گویم که آموزگارم و دانشجو و در پی انجام تکلیف ی آمده
ام. تحویل م می گیرد و همراهی م می کند. دیداری می کنیم از چند
خیاطی و آرایشگاه مردانه ــ که نقش پاتوق و باشگاه شان را دارند ــ و چند
محلّه ی قدیمی و بازار های تو سری خورده و مفلوک و غُلغله ی مگس. گفتگوئی می کنم با تنی چند از مردمِ مهربان و زود آشنایش. تا، می رسیم روبه روی خانه ئی* ــ که به نسبتِ دیگرمحقّرهای بوشهری ــ ؛ کاخ ی می نِماید؛ انگشت اشاره ش نشانه می رود و می گوید: ئی ساختمونِ دایری که می بینی،خونه ی بُوای «موسای دیّان» بوده. همو که حالا فرمونده ی کلّ قوای اسرائیله و می گن ش «موشه دایان» ************************************************* *. «سُویکه» همان «انفیه» ست که توتون جویدنی باشد. **.به گمان م دادسرا شده بود، آن خانه ی اعیانی. (اگر دکتر پارسی صلاح بداند، خودش رابطه ی این دوتا «بلا نسبت»، با یکی از آورده های هفته ی گذشته ش را رونمائی می کند.)