یادمانی ازسفر به شمال " گیلان " در سال ۱


یادمانی  ازسفر به شمال " گیلان "  در سال ۱۳۴۶


تورج پارسی


برای فاتی و شهریار


شنبه دوازدهم جولای دوهزار چهارده


(شمال را در زبان پهلوی اپاختر apaaxtar و شمالی  را apaaxtarik گویند ) به راستی درشمال ایران این همخانگی کوه ، جنگل و دریا دیدنی است ، کوه ، دره ، جنگل رنگین و سبز ، تا‌چشم کار می کند مهمان

سبزینگی طبیعت هستی شگفتا که چرا آسمان و اسفالت سبز نیستند !


رخت رنگین زنان و دختران اپاختری جلوه ی دیگر طبیعت است ، این زیبایی رنگ هاو رخت ها باز مانده ی ایران باستانی است که نزد عشایر ایران و زرتشتیان هم  تن نوازست!

به یاد شکوه رنگ ها در راه رفتن زنان و دختران بویراحمدی و قشقایی می افتم که یک نت رنگین موسیقیایی است ،  گوش و‌چشم نوازست ، از این سو به ابیانه ی کاشان برو می بینی که برمانده است میراث دیرینه !
***
گیلان همیشه مردمانی آوانگارد داشته ، پیشرو ، شالیزارها میدان کار گروهی بوده ، زحمت کشان چه مردچه زن پا به پای هم کاشتند و برداشتند و حتا در شب ها ی توفانی بر موج سوار گشته اند تا از سفره دریا نیز بهره ای بگیرند  !   فرزندان بایسته کوه و جنگل و دریا  دست هایشان  سد راه تن پروری بوده پژواک آن در ترانه ها و آوازها آشکارست که پدیده های میدان کارند !


 نخستین بار در سفر به شمال  همراه دوستان ۱۳۴۶....


به چمخاله رفتیم ، دوستان شترنج و تخت نرد بازی کردند یا تنی به آب دادند ، من نیز تن به آب می دادم پس تر راه جنگل و ده ها را پی می گرفتم .

روزی در جنگل  گردش می کردم ،چشمم به تکه روزنامه ای افتاد  ، آنرا از زمین سبز جنگل برگرفتم  شعری بود از نیما به نام "کچبی "  که در سال ۱۳۰۸ سروده شده بود ، این شعر را نشینده و نخوانده بودم ، چند روز پیش که در رویا هایم "ایران گردی "می کردم  ، شعر را به خاطر اوردم البته اطمینان ندارم که با این همه پریشانی دل و روح شعر راکامل به یاد آورده باشم . آنرا در سایت می گذارم تا اگر شعرناقص است تکمیل بشود . طنز بسیار زیبایی است .در ضمن کچب روستایی از بخش دابودشت آمل است .


کچبی


نیمایوشیج/ علی اسفندیاری


کچبی دید عقابی خودسر

می برد جوجکان را یک سر
خواست تا چاره این راه کند
ببرد راهش و آواره کند
کرد اندیشه و کرد اندیشه
بر گرفت از بر خود آن تیشه
رفت از ده پی ان شرزه عقاب
پل ده را سر ره کرد خراب
راه دشمن همه نشناخته ایم
تیشه بر راه خود انداخته ایم . ۱۳۰۸


موسیقی و ترانه های گیلکی


موسیقی گیلان  یک واریته رنگینی است  همچون کوه و دریا و جنگل همه سویه است ، یک جور همچون رخت زنان گیلک دل شادست ،  با صدای مهندس آشور پور با موسیقی  گیلان آشنا شدم ، بی گمان او آینه موسیقی آن دیار شد و یک تنه در این ره گام برداشت نا گفته نماناد که ترانه های جهانگیر سرتیپ پور مراد ، عاشُور پور را برآورد ساخت / پسان تر فریدون پور رضا ، مهندس جعفرودی، بانو شمس ، مهندس جعفرودی ، ناصر مسعودی و..... / این ره را پیمودند و بر گنجینه ی موسیقیایی ایران به ویژه گیلان افزودند .


برخی از ترانه ها ی گیلکی به ویژه ترانه هایی که مربوط به کار کشاورزی ست، عموماً توسط زنان خوانده می شوند و برخی دیگر به صورت پرسش و پاسخ  وگاه همراهی  زنان ومردان اجرا می شوند. دّه گوته منم، اَهه بگو، لیلی مجنون، استیه خانم، سی جانی(سیما جانی)، ارروس گولی، عزّب لاکو و ... از نمونه های مشهور ترانه های گیلی اند .گل پامچال .نمونه ای از ترانه های پر تصویرست .


در آشنایی با فاتی و شهریار دوستان خوبم که از دیار گیلانند برخاسته از دیلمان و لاهیجان انس بیشتری با ترانه ها ی دیار آبی و سبز یافتم ، در نشست های مان که همیشه با موسیقی است با ترانه ولگ نار یا برگ انار آشنا شدم ترانه ای بسیار جانسوزست ، فاتی و شهریار می خوانند با نوای سه تار و من از زمین کنده می شوم .... با مهر همیشگی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد