درچهار سوی گریه و آه .....

درچهار سوی گریه و آه .....


تورج پارسى


تا خانه ات آبنوس ،

تا خانه ات که در چهار سوی گریه و آه ،
در شرق معبدی از واژه های سرد وتلخ قرار دارد ،

هزاران ماه و خورشید وستاره ،
بر دوشم گرفتند ،
هزاران هزار بوته ی بالغ ،
آواز شبانه ی رویای آفرینش خواندند ،
تا مرا که پر از شوق آب و آیینه و کشار بودم ، ❊
پیشواز کنند .
آبنوس به تو رسیدم ،
که متکایت پر از قصه
پرازغصه است .
گریه نکن رهگذر همیشگی ره کوره های بی چراغ ،
بیا با من که شاعری خنیاگرم ،
با من که با آهو و گیاه سرخس از یک تبارم ،
و چشمانم با برگ های مدرج تاریخ همریشه است ،
بیا و غصه و قصه ات را بهر کن ،
یک بهر برای تو ،
یک بهر برای من آبنوس .
همیشه کسی هست آبنوس ،
همیشه کسی هست که خود قصه ست ،
و قصه اش پرازغصه ست ،
همیشه کسی هست که رختش از هزاران هزار ،
واژه ی نر و ماده ی درد ، دوخته شده است ،
همیشه یک اتفاق ساده ،
تا رویای ماسه و آب ادامه پیدا می کند ،
همیشه آغاز سخت است و ترسناک ،
همیشه آبنوس همیشه چنین بوده و هست .
من خود در شبی که هم ماه بود ،
هم ستاره و خورشید ،
از بوسه ی مهتاب بر رخ نیلوفر آبی ،
در غاری در افق زاده شدم ،
اما ، اما همیشه ،
در قهوه خانه های میان راه ،
رویایم را گم می کنم ،
دوباره و چند باره دستپاچه می شوم ،
چرا که باید راه رفته را بازگردم ،
تا از اول شروع کنم ،
گفتم همیشه آغاز سخت است آبنوس .
همیشه چنین بوده و هست .
چه بایدمان کرد ؟
چرا باید ترسید ،
چرا باید ایستاد ،
افق باز و روشن است ،
باغی در من می روید ،
آب پیغامی از آیینه می آورد ،
در امتداد رویای زمین راه می روم ،
آبنوس بدرود با تو ،
سگت را از سوی من ببوس ،
بگذار باقی قصه را سروش * در پگاه شدن دوباره بخواند ،
سگت را از سوی من ببوس ،
تا دیدار آبنوس...........
اپسالا .سوئد۱۹۹۸
*کشارkoshaar اسپند
❊ سروش : روز هفدهم هر ماه در سال شمار زرتشتی به نام این ایزدست . اوست که در پگاه آواز سر می دهد ، تا بر خیزیم و در آبادانی جهان همراه شویم .

‎درچهار سوی گریه و آه .....

تورج پارسى

تا خانه ات آبنوس ، 
تا خانه ات که در چهار سوی گریه و آه ،
در شرق معبدی از واژه های سرد وتلخ  قرار دارد ،
هزاران ماه و خورشید وستاره ،
بر دوشم گرفتند ،
هزاران هزار بوته ی بالغ ،
آواز شبانه ی رویای آفرینش خواندند ،
تا مرا که پر از شوق آب و آیینه و کشار بودم ، ❊
پیشواز کنند .
آبنوس به تو رسیدم ،
که متکایت پر از قصه 
پرازغصه است .
گریه نکن رهگذر همیشگی ره کوره های بی چراغ  ،
بیا با من که شاعری خنیاگرم ،
با من که با آهو و گیاه سرخس از یک تبارم ،
و چشمانم با برگ های مدرج تاریخ همریشه است ،
بیا و غصه و قصه ات را بهر کن ،
یک بهر برای تو ،
یک بهر برای من آبنوس .
همیشه کسی هست آبنوس ،
همیشه کسی هست که خود قصه ست ،
و قصه اش پرازغصه ست ،
همیشه کسی هست که رختش از هزاران هزار ،
واژه ی نر و ماده ی درد ، دوخته شده است ،
همیشه یک اتفاق ساده ،
تا رویای ماسه و آب ادامه پیدا می کند ،
همیشه آغاز سخت است و ترسناک ،
همیشه آبنوس همیشه چنین بوده و هست .
من خود در شبی که هم ماه بود ،
هم ستاره و خورشید ،
از بوسه ی مهتاب بر رخ نیلوفر آبی ،
در غاری در افق زاده شدم ،
اما ، اما همیشه ،
در قهوه خانه های میان راه ،
رویایم را گم می کنم ،
دوباره و چند باره دستپاچه می شوم ،
چرا که باید راه رفته را بازگردم ،
تا از اول شروع کنم ،
گفتم همیشه آغاز سخت است آبنوس .
همیشه چنین بوده و هست .
چه بایدمان کرد ؟
چرا باید ترسید ،
چرا باید ایستاد ،
افق باز و روشن است ،
باغی در من می روید ،
آب پیغامی از آیینه می آورد ،
در امتداد رویای زمین راه می روم ،
آبنوس بدرود با تو ،
سگت را از سوی من ببوس ،
بگذار باقی قصه را  سروش * در پگاه  شدن  دوباره بخواند ،
سگت را از سوی من ببوس ،
تا دیدار آبنوس...........
اپسالا .سوئد۱۹۹۸
*کشارkoshaar اسپند
❊ سروش : روز هفدهم هر ماه در سال شمار زرتشتی به نام این ایزدست . اوست که در پگاه آواز سر می دهد ، تا بر خیزیم و در آبادانی جهان همراه شویم .‎

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد