ولی ندانم کجا گریزم ؟

ولی ندانم کجا گریزم ؟

تورج پارسی

شنبه بیستم فوریه دوهزار شانزده 

از نادر پور شروع کردیم در سال های دور شاید ۵۴ بود. دانشجویان شب شعری ترتیب داده بودندکه من و دوتا از همکاران هم دعوت به شرکت شدیم برخی شعری از خود خواندند ، چند تایى شعرهایى از شاعران معاصر . جوانی دانشجو که سخت محجوب بود و گوشه گیر پشت تریبون قرار گرفت و گفت دو شعر برگزیده ام کوچه از فریدون مشیری و پیکر تراش از نادر پور ، از وسط جمعیت دانشجویى که همیشه ادعایش بیش از ظرفیتش بود و از خانواده نو نواری هم بوداما سنگ طبقه ی محروم را  به سینه می زد برخاست با صدای انقلابی و مرتعش فریاد کشید  آیا مجالى برای عشق هست ؟ گروهی کف زدند و گرهی مایل به شنیدن کوچه و شعر پیکرتراش شدند که عملی نشد. شوربختانه  همیشه گروهی مانع وجوددیگران می شوند. برای  اینان " جهنم جایی است که دیگران باشند  " به همین جهت برای چنیین احساسی که به آن دچارند نیاز به قربانی دارند و قربانیان هم  غیر خودی ها هستند .

پرسش اینست که چگونه  می توان به بهانه ی نان ، عشق را محکوم کرد ؟

آیا گرسنگان جهان نباید یا نمی توانند عاشق شوند ؟.

آیا عشق نمودارى بلند بالا از شادمانی انسانی نیست ؟

آیا باید شادمانی را که در ذات هستی متبلورست به بن بست کشاند ؟

آیا با به مسلخ کشاندن عشق ، کدامین طبق از نان مملو و سرشارمی شود 

آیامی توان گوش بر ترنم آوای مولانا بست که پایکوبان می خواند :

مرده بودم  ، زنده شدم  ، گریه بودم ، خنده شدم 

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم !

فاصله ها را باید کاست ، شیشه قلب قلم ها را هر روز به بهانه ای نشکنیم ، چرا که شکستن هر قلم بافتن زنجیرى بر پاها و دستانی است که باید در آبادانی ملک و جهان شریک باشند .به یاد بیاوریم سخنان خردمندانه ی رومن رولان را که گفت 

آنکه اندیشه را می کشد سه بار آدم کش است ! 

از آن شب تا کنون از مرگ نادر پور سال  ها می گذرد آنهم در عزلتی غریب و گزنده دور از دیار و یار آنچنان که خود را ویران ترین می دانست !

آیا به پرسش تلخش چه پاسخی می توان داد ؟

کهن دیارا 

دیار دیارا

دل از تو کندم ، ولی ندانم 

که گر گریزم ، کجا گریزم 

و گر بمانم کجا بمانم ؟


استاد یارشاطر نادر پور را اصولا شاعر رمانتیکی می داند  ، یعنی شاعر احوال و عواطف شخصی که در شعرش یک رگه ی روایی وجود دارد و حتا گاه می شود گفت حماسی  .

او در حرمت واژگان استاد بود و شاعر نگاره های برجسته ی شعر پارسی بشمار می آید ، نگاره هایش  جان می گیرند و با خواننده یا درواقع بیننده و پیرامون رابطه ی تازه بر قرار می کنند ، نادر پور توانایى آنرا داشت که این رابطه را در راستای نیم سده بی خدشه و در آرامش و بی ادعایی و هیاهوی معمول برای مرید تراشی نگهبانی کند .

در نثرنویسی  نیز اندیشه ی شاعرانه مانع آن می شد اسیر خشکی و محدودیت شود 

واژگان نثرش شناسنامه ی شعری داشتند که به شیرینى  معنا می افزودند  در نقد ادبی نه تنها خود را آزمود بلکه دید پردامنه خود را نمودارى دیگر بخشید .


نادر سخت حساس و زود رنج بود ، این را از زبان آشنایان مطمئن و اهل شنیده ام 

زنده یاد برادرم تعریف می کردکه روزی  استاد ادبیات تطبیقی رشته ى انگلیسی از نادر پور دعوت می کند که در مورد شعر نو و دیدگاهش برای دانشجویان  در کلاس درس گفتاری داشته باشد نادر پور می آید از او استقبال می شود  و شعور میدانی به شعار نمی دهد و جلسه ا ی به یاد ماندنی به جای می نهد پس از پایان کلاس دانشجویی که شوخ طبع بوده  و همه ی استادان و دانشجویان ازنازک پردازی هایش آگاهى داشتند به طرف نادر پور می رود دست می دهد ، سپاسگزاری مى کند و یک اسکناس دو تومانی به نادر پور می دهد که رویش را امضا کند ، نادر سخت رنگ می بازد و سرخ می شود اما پیش از آنکه کار سخت شود استاد مربوطه توضیحی درباره ی این دانشجو می دهد تا سرانجام نادر پور با بی میلی اسکناس راامضا می کنددر حالی که نادر سر به زیر انداخته بوده دانشجوی شوخ طبع می گوید : حالا دیگر این اسکناس دوتومانی ارزش ومعنای دیگری برایم دارد !!

این روح حساس و زود رنج و بی ازار گرفتار غربت شد ، نه از لون غربتى که حافظ به آن دچار شد و و به فریادش واداشت :

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت     رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

 پس از " آن زلزله که خانه را لرزاند " نادر کوچ کرد  نه به میل و نه به رضا  و در  دسامبر ۹۹  اخرىن سخن را نومىدانه بر زبان جاری ساخت 

شب چیرگی دارد 

و ز هیچ سو ظلمتش را هی به فردا نیست !

نادر سرانجام  در ظلمت  شب ایران در روز بیستم و نهم بهمن برابرهیژدهم  فوریه یعنی یک ماه به نوروز مانده " با دو بال که از مرگ وام گرفته بود " پرواز کرد .

و پنجم اسفند ماه برابر با بیست و چهارم فوریه ۲۰۰۰ خاک ناحیه ی وست وود چهره اش را پوشاند ، چقدر دلم می خواهد شعر سایه را فریاد کنم که خاک چهره اش ر ا پنهان نکند :

من دیده ام بسیار مردانی 

که خود میزان شان آدمی بودند

و از کبریاى روح بر میزان شان آدمى بسیار افزودند  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد