هرگز این اندازه به افق نزدیک نبوده ام *





هرگز این اندازه به افق نزدیک نبوده ام *

تورج پارسی

پنجم اپریل  دوهزار هفت / سن خوزه ، کستاریکا


خانه ام   یک اتاقه است

اتاق یک پنجره دارد

اتاق با من در تفاهم زندگی می کند

هرگز این اندازه به افق نزدیک نبوده ام.


افق لبریز از واژه و ترنم وشکوه ست

واژه ها   با من اختند وبا تبسم همیشگی به اتاقم می آیند

واژه ها بوی اردی بهشت می دهند

روبرویم می نشینند ، گپ می زنند ،

و روان می شوند بر زبان در و دیوار

هرگز این اندازه به افق نزدیک نبوده ام .


روزی که نامت را بر چهار دیوار غیر هندسی     

همین اتاق که با یک پنجره به جهان می نگرد نوشتم

همه ی حروف الفبا با رخت های رنگین بدیدنم آمدند

دیگر کهنه نیستم

دست روی پشت افق می کشم

دست هایم آبی می شوند

افق آواز می خواند

افق یک آهنگ قدیمی را زمزمه می کند

من هم زمزمه می کنم

دیوار زمزمه می کند

پنجره زمزمه می کند

و رهگذری که غریبه می نماید

مرا به نام فریاد می کند

زنی است با   آینه و پرنده که   از زمین روییده است

زن ، آینه و پرنده را در پنجره می گذارد

زن آواز می خواند و من در   پسین گاه آواز ، به کودکیم بر می گردم

 به راستی هرگز این اندازه به افق نزدیک نبوده ام

هرگز ......

 



 * شب در جنگل خوابیدیم در اتاقی ، باران تا صبح بد مستی در آورد  هنوز چشم روی هم ننهاده بودیم که صدای نعره ی میمون ها برخاست درست چهار بامداد بود!

تعبیر آخوندی :

برخاستند که ذکر خدا بکنند !!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد