قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا

به تازگی به دستور آخوندی  که " داد "ستان  است ! در شهر ساری " بی داد "کرده ومجسمه ی آرش کمانگیر را به زیر کشیدند ، همین برنامه را نیز درباره ی مجسمه ی آریوبرزن در یاسوج دارند ، این قلم از  حکومت جهل و جنون ، پس ماندگان تاریخ ! که به زور می خواهند هویت دیگر به تاریخ و سرزمین کهن سال ما تزریق  بکنند انتظاری ندارد ، انتظار از مردم است که نگدارند این چنین با هویت تاریخی و فرهنگی این سرزمین بازی بشود ، چندی پیش در سایت کمیته بین الملی نجات پاسارگاد درباره استاد پوراود نوشتم این نوشته را باز نشر می دهم چون روی سخن با مردم است ! انتظار از مردم است ! تورج پارسی

 

پس از ما تیره روزان روزگارى مى شود پیدا

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا  

حزین لاهیجى

چند مدت پیش بانو یا آقایی به نام شباهنگ در سایت کمیته ی بین المللی نجات پاسارگاد نوشت    " آرامگاه  استاد پورداود پدر تاریخ شناسى و ایران شناسى معاصر ایران مهجور و خاک گرفته افتاده است .

  چرا آرامگاه استاد پورداود ، او که" روانش خرد بود وتن جان پاک  "در زادگاه همیشه سرسبزش مهجور افتاده است  همین پرسش مرا به حضور سعدى کشاند :جریان کاروانى که دزدان تیره روان آنرا غارت کرده بود ند، کاروانیان به خدا پناه بردند تا شآید بردل سنگ غارتگران اثرى بکند اما نتیجه اى بدست نیاوردند   دست به دامن لقمان شدند که در کاروان بود، یکى ازکاروانیان گفتش : کلمه اى از موعظه و حکمت با اینان بگو  مگر طرفى ازمال ما بدست ‌بدارند که دریغ است چندین مال که ضایع شود . گفت : دریغ کلمه ى حکمت باشد با ایشان گفتن !! حال حکایت ماست که از حکمت با ایشان بگوییم که به گفته ى سعدى : دریغ کلمه ى حکمت باشد . البته نا گفته نماناد که استاد ما در تاریخ و فرهنگ مهجور نیست ، حال چرا در زادگاهش چنین شده است ، پرسشى است مطرح که مردم گیلان  مى باید پاسخگو باشند!

 http://www.rasht.ir/home.asp در این سایت دو بخش مشاهیر و گردشگرى نظرم را جلب کرد .

در بخش مشاهیر زیر عنوان" مشاهیر علمى و فرهنگى استان گیلان "آمده  است :

"رشت زادگاه و موطن مشاهیر علمى و فرهنگى بسیارى در زمان گذشته و معاصر بوده که برخى از آنان نظیر فضل ا... رضا ( واضع انفورحالیون ) ؟ پرفسور مجید سمیعى ( پزشک برگزیده سال ۲۰۰۳ از طرف رویال کالج کانادا ) پرفسور حسن اکبرزاده ( احرازکننده مدال درجه یک علمى از موسسات تحقیقات و علوم پاریس ) ؟ دکتر بهزاد ( پدر زیست شناسى نوین ایران ) داراى شهرت جهانى هستند و تندیس آنها دریک اقدام کم نظیر توسط شهردارى رشت با هماهنگى شوراى محترم اسلامى ساخته ودر سبزه میدان رشت نصب شده است " البته با صوابدید همین شوراى محترم  اسلامى تندیس دکتر حشمت  مبارز!در میدانی به همین نام  طراحی و نصب شده.  تندیس محمود نامجو قهرمان ملی هم در خیابان نامجو ، روبروی دانشگاه گیلان نصب شده است .

 تندیس شیون فومنی هم  در سبزه میدان جا داده شده است . البته در اقدام کم نظیر شهردارى رشت   و و شوراى محترم اسلامى جایی  براى استاد معین ، مهندس آشورپور ، فریدون رضا پور و.... در میان نیست چرا که بیمارى خودى و غیر خودى  رواج کامل دارد. بر اساس همین بیمارى است که نه تنها تندیسى از استاد پورداود ساخته نشده  بلکه خیابانى هم که به نامش بوده نیزبه رسالت تغییرش داده اند ، و حتا دربرابرو روى تاقچه  آرامگاهش هم شاید به صوابدید شوراى همیشه محترم اسلامى پوست موز و تخمه هم به چشم مى خورد ....  "

این پرسش را از مردم گیلان که بى گمان دیروز بیدار و اگاه بودند مى کنم نه از دزدان تیره روان که به گفته ى سعدى شیراز: دریغ کلمه ى حکمت باشد با ایشان گفتن , آیا خوابید یا به خواب مبتلایتان کرده اند ، چرا این چنین وجود خود را در تاریخ منکر می شوید . آنچه درباره اهل تاریخ به خوبى ودرستى انجام بدهید آفرین دارد و اگرهم درباره ى برخى از اهل تاریخ مانند استاد پورداود، استاد معین ، مهندس آشور پور ، فریدون پورضا و...به عمد کوتاهى بشود سرزنش دارد سرزنشى که سیاهیش خواهد ماند ! دراینجا تک بیتى را از عشقى یاد آورمى شوم شاید همچون پشنگى آب به صور تتان بخورد و بیدارتان بکند !

تخت جمشید ز بى حسى ما مردم دون

خشت با سرزنش از سقف و ستون مى ریزد

 

در اینجا نیاز مى بیند با استفاده از کتاب " افسانه نیست ، نگاهى به خانه است " نوشته ى پژوهشگر گیلانى احمد علیدوست به نقل از کیهان لندن بیندازم :

على دوست با اتخاذ سند از تاریخ ،از گیلان به عنوان تنها راه مواصلتى به غرب و مرکزدادوستد خارجى نام مى برد که پیشاهنگ سایر شهرها مى شود و صاحب اولین ها مى گردد :

نخستین کارخانه ى برق ، نخستین چاپخانه و روزنامه ، نخستین شهردارى ، نخستین خیابان سنگفرش،

نخستین اگو و گنداب رو ، نخستین سینما تیاتر و انجمن هاى فعال فرهنگى ، نخستین مدرسه ى دخترانه و پسرانه ، نخستین بیمارستان ملى و نخستین شهرى که دولت هاى انگلیس ، روس ، فرانسه و عثمانى در آن نمایندگى سیاسى داشته وکنسولگرى دایر کردند . نخستین مدرسه سبک جدید را اهالى رشت به پیشنهاد محمد ولى خان سپهسالار حاکم رشت در زمان مظفرالدین  شاه در ضلع غربى ساختند . آنچه بر شمرده شد نشانه ى شرایط مساعد براى اندیشیدن است و پورداود ، معین و.... نیز پدیده ى چنین شرایطى هستند که بى گمان در سایر شهر هاى ایران چنین شرایطى کمتر آماده بوده است ، پس انتظار است که گیلانیان حرمت خود را در تاریخ نگهدارند . البته پیش از سال پنجاه و هفت هم  آخوند ى که فلسفه نمى دانست اما به فلسفى شهرت داشت و از ویژگى هایش هوچیگرى و مستى بود بر علیه استاد بر منبر رفت و طبق معمول دروغ سرهم کرد اما خریدار نداشت از جمله گفت که پورداود جوانان را به ترک دین تشویق مى کند که به دین زرتشتى بگروند !

به راستى "آنانى که از کثرت و غنا فکرى و چشم اندازهاى رنگارنگ افراد جامعه وحشت دارند ، همان ها هستند که دوزخ هاى زمینى را بر پا مى کنند." * دوزخ چه آن باشد که دانته از شعله هاى سوزانش گفته یا داستایوسکى در سرماى ۶۰ درجه زیر صفر سیبرى تجربه اش کرده ، دوزخ ،دوزخ است که نمایندگان بیمار، خدایان بیمار در روى زمین مى سازند ." آنان که غارتگر آزادى انسان هستند همان ها دشمنان زندگى اند " *

در سایت شهردارى رشت درباره ى استاد پورداود چنین نوشته  شده است که شاید از خلال آن بتوان جرم استاد را آشکار ساخت !

"استاد پورداود  در پانزدهم اسفند 1246 هجری شمسی در محله سبزه میدان رشت به دنیا آمد( تولد پورداود۱۲۶۴ است !) . وی در کودکی شاگرد مکتب ملا محمد علی نامی بوده، بعدا به جرگه شاگردان حاج حسن که حجره اش  در صالح آباد رشت (بازارچه سبزه میدان) قرار داشت درآمد. سپس برای ادامه تحصیلات به تهران رفت و در محضر میرزا محمد حسین خان معروف به سلطان الفلاسفه به تحصیل علوم پزشکی مشغول شد. وی همچنین برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به بیروت رفت و بعد از ۲ سال به رشت بازگشت، در مراجعت مقداری بادام زمینی با خود آورد و در ملک شخصی خود به نام آتشگاه مجاور شهر رشت کاشت که به محصول نشست و بعد ها کشت آن در گیلان متداول شد. بعد از مدتی برای تحصیل علوم حقوق به فرانسه عزیمت کرد، سپس برای تحقیقات تالیف خود به هند سفر کرد و بعد از بازگشت به اروپا، تفسیر اوستا را که بزرگترین کار تحقیقی او بود، آغاز کرد. وی همچنین در زمینه تمدن ایران باستان پژوهش های گسترده ای داشته است، این دانشمند گیلانی در ۲۶ آبان ۱۳۴۷ در تهران در گذشت و پیکرش در جوار محل تولد و تحصیلش در (سبزه میدان) در آرامگاه خانوادگی به خاک سپرده شد."                                                                                                                   

 پورداود در تاریخ

 پورداود انسانى سخت کوش بود و آرزویی داشت :"آرزویم شناسندن ایران باستان  به فرزندان کنونى  این سرزمین است و از این راه ، مهر و علاقه اى نسبت به این مرز و بوم برانگیختن و به یاد پارینه به آبادانى جهان کوشیدن ." بى گمان استاد به این آرزو رسید ، با تلاش پیگیر برگ هاى  تاریخ را از هزار توهاى تنگ و تاریک  بیرون آورد و به فرزندان ایران شناساند آنچنانکه این قلم  کارستان پورداود را دنباله ى کار فردوسى مى داند . ۰

اوست که بنیانگذار دانش اوستا شناسى در ایران است و گرنه جز زرتشتیان که به گفته ى استاد "  هنوز رشته ى مهر و پیمان نگسستند و از اهورامزدا دل برنگرفتتند و از نامه ى وى چشم نپوشیدند  " کسى آگاهى چندانى از آیین باستان نداشت . از سوى دیگر این اقلیت در هم تنیده شده که روز بارانى نباید از خانه بیرون بیاید که مسلمان را ناپاک نکند چگونه مى توانست که درباره ى آیینی  که به سختى آنرا نگهبانى مى کرد  کتابى بنویسد یا میدانى در این زمینه فراهم آورد . پورداود کسى است که با چاپ گاتا سرود نو آیین زرتشت گامى تاریخى برداشت که خود هم به آن سرفرازست " زهى شاد و سرفرازم که پس از بیشتر از هزار سال انقراض دولت زرتشتى اول کسى هستم که معناى سروده هاى پیامبر ایران را به زبان امروزى آن مرزوبوم در آورده به معرض مطالعه ى عموم مى گذارم "

دکتر جلیل دوستخواه شاگرد سرفراز او مى نویسد :او کار ایران شناسی و کاوش و پژوهش در فرهنگ کهن ایرانی را در زمانی بر دست گرفت که از هر هزار ایرانی، یک تن هم نامی از  زرتشت فرزانه و خِرَدمند باستانی و گاهان ِ جاودانه ی او نشنیده بود و حتّا بیشتر ِ پیروان ِ کیش ِ دیرینه بنیاد ِ زرتشتی آگاهی ی درست و پژوهیده و فرهیخته ای از ساختار و ارزش های آن سرودهای دانش و فرهنگ و روشنگری نداشتند و دفترهای برجا مانده از نیاکان را تنها به منزله ی نوشتارهایی برای از برخوانی در نیایش ها و نمازها به کار می بردند و نه خِردنامه ای سرشار و رهنمونی پُربار برای اندیشیدن و فرهنگ ورزی و گُزینش آزاد ِراه ِزندگی . پورداود آن وضع شرم آور و تاسُف انگیز را بر هم زد و به ایرانیان نشان داد که نیاکانشان چگونه مردمانی بوده اند و آنان چگونه باید رهرو ِ راه ِ زرّین و تابناک ِ آن دیرینگان باشند "

میراث نوشتارى استاد پورداود :

گاتها ، یشت ها بخش یک و دو ، خرده اوستا ،، یسنا بخش یک و دو ، ویسپرد، گات ها با تجدید نظر در دو جلد، فرهنگ ایران باستان ، هرمزد نامه ، انا هیتا ، خوزستان ما ، یزدگرد شهریار، پوراندخت نامه ، داستان بیژن و منیژه ، فریدون ، زین ابزار .

کتاب هایی هم با کوشش استاد به چاپ رسید ند که عبارتند از بیست مقاله قزوینى ، کتاب شعر تاگور،یادنامه ى دینشاه ایرانى  . استاد با دخترىآلمانى به نام ارنى پیوند زناشویی بست که از او داراى دخترى شد به نام پوراندخت . پوراندخت با مهندس نفیسى  برادر استاد سعید نفیسى ازدواج کرد که داراى چهار فرزند گردید .هرمزد که هرمزد نامه به نام اوست ، اناهیتا که پنجاه گفتار به همین نام به نام اوست، آرش که آرش نامه به نام اوست . چهارمین پروین نام دارد .

استاد دانشجویانى  را هم پرورش داد که هر کدام خوداستادانى نامورند. در میان این دانشجویان جلیل دوستخواه بیشتر در محضر استاد بوده است .، اما از آن جایی که اوستا شناسى صرفا نزد دانشگاهیان و فرهیختگان باقى مى ماند و نظر پورداود این بود که همگان بتوانند از آن بهره بگرند کار ویرایش اوستا را به عهده ى دوستخواه مى گذارد " تا کتابى با نگارش ساده و روان فارسى امروزى همراه با یادادشت ها و توضیحات کوتاه به منزله ى کتاب پایه اوستا شناسى براى عموم کتاب خوانان ایرانى فراهم آورد " دکتردوستخواه این مهم را سامان بخشید  و زیر نام اوستا کهن ترین سرودها و متن هاى ایرانى گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه در سال ۱۳۷۰ چاپ نمود. در سال ۱۳۸۶ " اوستا میراث مشترک فرهنگى جهانیان " به چاپ یازدهم رسید.

استاد در سن ۸۳ سالگى در گذشتند

" بامداد روزى که استاد در گذشت و خبر آن از رادیو پخش شد کالبدش را براى سپردن به سردخانه و جا به جایی آن به زادگاهش رشت _ آرامگاه خانوادگى _ با سوگوار مارشی  ازمیآن دو رده از دانشگاهیان .تیمساران ، دانشجویان و ..... گذرانده و به سردخانه سپردند .روز سوم در مسجد سپهسالارپرسه اى بر گذار گشت که ازهمه طبقات اجتماعى در آن شرکت داشتند ، پس ازآن تابوت آراسته به گل را به زادگاهش بردند . روزى که کالبد مردى که خود را فرزند کوچک ایران مى نامید به رشت رسید به دستور استاندار تعطیل همگانى اعلام شد و مردم با دسته هاى گل بیش از ده کیلو متر به رشت مانده در انتظار فرزند به تمام معنا ودانشمند خود ایستاده بودند .

انجمن زرتشتیان و بیشتر شهرستان ها ى ایران نشست هایی به همین مناسبت برپاساختند .

مطبوعات هم از وى به نام بزرگترین اوستا شناس ، مردى که عاشق ایران بود ، پژوهش گر و ایران شناس نامدار  یاد کردند . مجله هنر و مردم در شماره ۷۴ آذرماه ۱۳۴۷ خود نوشت " مرگش خاموشى یک آتشکده پر شعله و فروزان بود "*

سخن پایانى :

 گورکى در ژانویه ى سال ۱۹۰۷ نامه اى به رومن رولان نوشت که همین نامه سبب شد که این قلم دوباره آنرا مطرح و خواهشى بکند ،گورکى نوشت : از شما خواهش مى کنم بیوگرافى بتهون را براى کودکان و نوجوانان بنویسید . من از شما رومن رولان عزیز مصرانه و با اشتیاق فراوان مى خواهم که داستان زندگى بتهوون را بنویسید زیرا که یقین دارم هیچکس بهتراز شما قادر به انجام چنین کارى نیست". من هم  از همه ى نویسندگانى که براى کودکان و نو جوانان قلم مى زنند به ویژه از هوشنگ مرادى کرمانى بزرگوار و محمد هادى محمدى پرتوان خواهش مى کنم که شرح زندگى  پورداود ، معین ،، درویش خان ، کلنل ، قمر، و.... را براى کودکان و نو جوانان بنویسید تا  بتوانند یاد نیک بزرگان را از روى خرد و دانایى به خاطر بسپارند  .

سرچشمه ها :

* پس از ما تیره روزان روزگارى مى شود پیدا

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا . حزین لاهیجى

* چیستا ویژه جوانان سال بیستم شماره ۱۰ تیرماه ۱۳۸۲ آریو برزن زاگرسى آزادى در گذارگاه باد و توفان

http://rouznamak.blogfa.com/post-179.aspx مصاحبه با دکتر دوستخواه

http://www.rasht.ir/home.asp

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF

 

یافته های شهر سوخته

یافته های شهر سوخته

یافته های هشتمین دوره کاوش 'شهر سوخته'

 لادن پارسی

http://www.irandeserts.com/62.htm

هشتمین دور کاوش های باستان شناسان در شهر سوخته از دوازدهم آذرماه آغاز شده و تا 75 روز ادامه خواهد یافت.

"شهر سوخته" در ۵۶ کیلومتری زابل در استان سیستان و بلوچستان و در حاشیه جاده زابل - زاهدان واقع شده و پنج هزار سال قدمت دارد. این شهر در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد پایه گذاری شده و مردم این شهر در چهار دوره بین سال های 3200 تا 1800 قبل از میلاد در آن سکونت داشته اند.

وسعت "شهر سوخته" و یافته های کاوشگران این محوطه باستانی را از صورت یک محوطه عادی دوران مفرغ خارج کرده و به این نتیجه رسانده که زندگی در"شهر سوخته" با دوران آغاز شهرنشینی در فلات مرکزی ایران و بین النهرین همزمان است.

سند یا کتیبه ای که نام واقعی و قدیمی این شهر را مشخص کند هنوز به دست نیامده و به دلیل آتش سوزی در دو دوره زمانی بین سال های 3200 تا 2750 قبل از میلاد "شهر سوخته" نامیده می شود.

هنوز قسمت صنعتی "شهر سوخته" کشف نشده و به گفته دکتر منصور سجادی سرپرست تیم کاوش در این فصل در بخش مسکونی شمال شرقی شهر سوخته با هدف رسیدن به طبقات و لایه های قدیمی تر شهر و در گورستان آن کند و کاو انجام خواهد شد. آنها امیدوارند که در این فصل آثاری از دوران اول استقرار مردمان پنج هزار سال پیش شهر سوخته بیابند.

از نخستین اشاره ها تاکنون

کلنل بیت، یکی از ماموران نظامی بریتانیا از نخستین کسانی است که در دوره قاجار و پس از بازدید از سیستان به این محوطه اشاره کرده و نخستین کسی است که در خاطراتش این محوطه را شهر سوخته نامیده و آثار باقیمانده از آتش سوزی را دیده است.

پس از او سر اورل اشتین با بازدید از این محوطه در اوایل سده حاضر، اطلاعات مفیدی در خصوص این محوطه بیان کرده است.

بعد از او شهر سوخته توسط باستان شناسان ایتالیایی به سرپرستی مارتیسو توزی از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ مورد بررسی و کاوش قرار گرفت. و اکنون هشمتین فصل کاوش شهر سوخته به سرپرستی دکتر منصور سجادی ادامه دارد.

در این دوره پژوهشگران ایتالیایی مطالعات ژئوفیزیکی "شهر سوخته" را انجام خواهند داد و ابتدا نقشه ژئوفیزیکی شهرسوخته را تهیه و سپس آن را پایه کارهای تحقیقی و پژوهشی این منطقه خواهند کرد.

جغرافیا و محیط زیست شهر سوخته

بر مبنای یافته های باستان شناسان شهر سوخته ۱۵۱ هکتار وسعت دارد و بقایای آن نشان می دهد که این شهر دارای پنج بخش مسکونی واقع در شمال شرقی شهر سوخته، بخش های مرکزی، منطقه صنعتی، بناهای یادمانی و گورستان است که به صورت تپه های متوالی و چسبیده به هم واقع شده اند.

هشتاد هکتار شهر سوخته بخش مسکونی بوده است.

تحقیقات نشان داده است این محوطه بر خلاف اکنون که محیط زیست کاملا بیابانی دارد و فقط درختان گز در آنجا دیده می شود، در پنج هزار سال قبل از میلاد منطقه ای سبز و خرم با پوشش گیاهی متنوع و بسیار مطلوب بوده و درختان بید مجنون، افرا و سپیدار در آنجا فراوان وجود داشته است.

در آن دوران نیز این منطقه بسیار گرم بوده، اما آب رودخانه هیرمند و شعباتش به خوبی زمین های کشاورزی شهر سوخته را سیراب می کرده است.

آقای سجادی بر مبنای شواهد باستان شناسی به خبرنگار میراث فرهنگی گفته کشاورزی و دامداری در شهر سوخته بسیار پیشرفته بوده و ساکنان شهر سوخته در این دو مورد کاملا خودکفا بوده اند.

او درباره از بین رفتن پوشش گیاهی این منطقه گفته است: "در جریان حفاری های فصلهای گذشته در شهر سوخته مشخص شد که با توجه به صنعتی بودن شهر سوخته و وجود کارگاه های صنعتی ساخت سفال و جواهرات در این منطقه، ساکنان شهر سوخته از درختان موجود در طبیعت محوطه برای سوخت استفاده می کرده اند."

" بقایای سوختگی چوب ها در این محوطه ها به دست آمده است و این می تواند یکی از عوامل بسیار مهم و موثر در از بین رفتن پوشش گیاهی در منطقه باشد."

دریاچه هامون در ۳۲۰۰ قبل از میلاد دریاچه ای بزرگ و پرآب بوده و رودها و شاخه های قوی از آن منشعب می شده و در اطراف آن نیزارهای وسیعی وجود داشته است.

در بررسی های منطقه ای در اطراف شهر سوخته بستر رودخانه های مختلف و آبراه هایی پیدا شده که به مزارع کشاورزی شهر سوخته آب می رسانده اند.

در اولین فصل کاوش در شهر سوخته کوچه ها و خانه های منظم، لوله کشی آب و فاضلاب با لوله های سفالی پیدا شد که نشان دهنده وجود برنامه ریزی شهری در این شهر است.

صنعت و مشاغل در شهر سوخته

شهر سوخته مرکز بسیاری از فعالیت های صنعتی و هنری بوده، در فصل ششم کاوش در شهر سوخته نمونه های جالب و بدیعی از زیورآلات به دست آمد

شهر سوخته مرکز بسیاری از فعالیت های صنعتی و هنری بوده، در فصل ششم کاوش در شهر سوخته نمونه های جالب و بدیعی از زیورآلات به دست آمد.

باستان شناسان با یافتن مهره ها و گردنبندهایی از لاجورد و طلا در یک گور در باره روشهای ساخت ورقه ها و مفتول های طلایی به تحقیق پرداختند و دریافتند صنعتگران شهر سوخته با ابزار بسیار ابتدایی ابتدا صفحه های طلایی بسیاز نازک به قطر کمتر از یک میلیمتر تهیه کرده و بعد آنها را به شکل لوله های استوانه ای درمی آوردند و پس از اتصال دو سوی ورقه ها به یکدیگر مهره های سنگ لاجورد را در میان آن قرار می دادند.

به نظر آقای سجادی تکنیک های به کار رفته در شهر سوخته با کارهای مصریان باستان مشابهت دارد.

در شهرسوخته انواع سفالینه ها و ظروف سنگی، معرق کاری، انواع پارچه و حصیر یافت شده که معرف وجود چندین نوع صنعت، به ویژه صنعت پیشرفته پارچه بافی در آنجاست.

تاکنون ۱۲ نوع بافت پارچه یکرنگ و چند رنگ و قلاب ماهیگیری در شهر سوخته به دست آمده و مشخص شده مردم این شهر با استفاده از نیزارهای باتلاق های اطراف هامون سبد و حصیر می بافتند و از این نی ها برای درست کردن سقف هم استفاده می کردند.صید ماهی و بافت تورهای ماهیگیری نیز از دیگر مشاغل مردمان شهر سوخته بوده است.

سختکوشی مردم شهر سوخته

فرزاد فروزانفر سرپرست گروه انسان شناسی سازمان میراث فرهنگی به خبرنگار میراث از نتایج بررسی بیش از ۲۵۰ اسکلت به دست آمده از شهر سوخته گفته است.

نمونه های بسیار زیادی از وجود عوارض مهره های کمر، چسبندگی مهره های گردن و کمر در بقایای اسکلت های زنان و مردان شهر سوخته دیده شد که نشان دهنده اشتغال ساکنان این شهر به مشاغل سخت است.

او سن بروز عوارض چسبندگی مهره ها را بعد از ۴۵ سالگی عنوان کرده و گفته است در بررسی ها پی برده اند سن ابتلا به چسبندگی مهره های کمر و گردن در ساکنان شهر سوخته ۲۰ تا ۳۰ سال است.

فروزانفر از تناسب بین زنان و مردان در ابتلا به این عارضه نتیجه گرفته آنها به یک میزان به کارهای سخت مشغول بوده اند.

به گفته او و برمبنای تحقیقات انسان شناسی انجام گرفته بر روی اجساد ایرانیان هزاره ششم قبل از میلاد تا اوایل قرن میلادی متوسط عمر مردان مردمان ایران باستان ۳۰ تا ۳۵ و متوسط عمرزنان آن ۲۰ تا ۲۵ سال بوده است.

اما استثناهایی هم وجود داشته، مسن ترین فردی که تاکنون بقایای اسکلتش در محوطه های باستانی ایران کشف شده، متعلق به زنی ۸۵ ساله از ساکنان شهر سوخته است.

قد بلندترین فرد ایران باستان هم مرد ۳۵ تا ۴۰ ساله ای از ساکنان شهر سوخته بوده با ۵/۱۹۲ قد.

بر مبنای تحقیق روی بقایای اسکلت ها مشخص شده که عمده ترین دلایل مرگ مردمان ایران باستان بیماری های عفونی از جمله سرطان پوست، سفلیس و سل در رتبه اول، چسبندگی مهره ها و شکستگی استخوان در اثر کار و حوادث کاری در رتبه دوم، جنگ و حوادث طبیعی و غیر طبیعی از عوامل سوم و عوارض و بیماری های ژنتیکی از جمله منگولیسم، عقب ماندگی، هیدروسفال و چسبندگی مادرزادی مهره ها بوده است.

موردی هم از یک نمونه جراحی مغز در پنج هزار سال قبل در شهر سوخته دیده شده است.

زنان شهر سوخته

تازه ترین یافته های باستان شناسان در گورهای شهر سوخته حاکی از این است که زنان شهر سوخته لباس های زیبایی شبیه به ساری می پوشیدند و به آرایش و زیورآلات قیمتی اهمیت می داده اند.

به گفته آقای سجادی در تمام گورهای متعلق به زنان در شهر سوخته سرمه دان، سرمه و شانه دیده می شود.زنان شهر سوخته به دلیل صنعت پارچه بافی بی نظیری که در آنجا وجود داشته در انتخاب رنگ و نقش لباس خود از تنوع زیادی برخورداربودند.

در یک پیکره یافت شده زن شهر سوخته لباسی شبیه ساری پوشیده و روی لباس او از روی سینه به پایین با پولک و سنگ های قیمتی تزیین شده است.

به گفته طاهره شهرکی کارشناس اداره میراث فرهنگی زابل در طول هفت فصل کاوش در شهر سوخته مهرهای زیادی کشف شده و تحقیقات نشان می دهد که مردم این شهر در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد برای نشان دادن از مالکیت از مهر استفاده می کرده اند.

او به خبرنگار ایرنا گفته است زنان شهر سوخته دارای مهر شخصی بوده اند و این امر نشان دهنده آن است که قدرت مالکیت در این شهر از آن زنان بوده است.

غذاهای مردمان شهرسوخته

باستان شناسان ایرانی و ایتالیایی در بررسی یافته های باستان شناسی و گیاه باستان شناسی خود در شهر سوخته مواد غذایی و خوراکی، دستور پخت و ترکیب چندین نوع از غذاها و نوشیدنی های پنجهزار سال پیش این شهر را شناسایی کرده اند.

ولی الله خلیلی خبرنگار استانهای میراث طی گزارشی مفصل این غذاها و دستور پخت آنها را گردآورده است.

مردم شهر سوخته از گوشت گوسفند، ماهی، گاو، تخم اردک و غاز، کشمش، گیشنیز، عدس، جو، انواع میوه ها، لبنیات، آرد کنجد، خیار، انگور، خربزه، هندوانه، پسته وحشی، زیره برای غذا و از آب انگور و ماءالشعیر به عنوان نوشیدنی استفاده می کردند.

باستان شناسان توانسته اند بیش از ۲۵ نوع دانه خوراکی و گیاهی مصرفی، انواع میوه ها و سبزیجات را در شهر سوخته شناسایی کنند.

سازمان خواربار جهانی فائو این دانه های گیاهی را در اواخر اکتبر و اوایل نوامبر در مقر اصلی خود در رم به نمایش گذاشت.

آداب و نحوه دفن

اهالی شهر سوخته مردگان خود را به حالت چمباتمه در گور می گذاشته اند و در کنار او اشیایی قرار می دادند.اما در این دور از کاوش گور فردی که به احتمال بسیار زیاد اعدام شده است، یافت شد. برمبنای شواهد فرد مذکور از دشمنان مردم شهر بوده و ساکنان شهر با فروکردن شیئی نوک تیز در سر او ( که نحوه اعدام را مشخص می کند)، او را کشته و سر و ته دفن کرده اند.

فرزاد فروزانفر معتقد است دلیل دفن سر و ته جسد این بوده که اهالی شهر سوخته به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند و با دفن سر و ته این فرد خواسته اند تا او به شکل ناشایستی به دنیای بعدی برود.

در گورستان شهر سوخته سی تا چهل هزار گور وجود دارد که احتمالا اسرار زیادی را در خود حفظ کرده اند.

قدیمی ترین تخت نرد جهان

به تازگی از گور باستانی موسوم به شماره ۷۶۱ قدیمی ترین تخت نرد جهان به همراه ۶۰ مهره آن در شهر سوخته کشف شد، بسیار قدیمی تر از تخت نردی که در گورستان سلطنتی اور در بین النهرین کشف شده بود.

آقای سجادی گفته که این تخت نرد از چوب آبنوس و به شکل مستطیل است. چون آبنوس در سیستان و بلوچستان نمی روئیده و مشخص است که از هند وارد شده است.

روی این تخت نرد، ماری که ۲۰ بار به دور خود حلقه زده و دمش را در دهان گرفته، نقش بسته است.

به نظر می رسد که چنین طرحی هم به موضوع های فرهنگی و فلسفی هند مربوط باشد، چرا که چنین علامتی در فرهنگ هند به معنی مرکز انرژی های حیاتی در بدن انسان است.این تخت نرد ۲۰ خانه بازی و ۶۰ مهره دارد. مهره ها که در یک ظرف سفالی در کنار تخت نرد قرار داشتند از سنگ های رایج در شهر سوخته یعنی از لاجورد، عقیق و فیروزه است.

به نظر آقای سجادی این تخت نرد ۱۰۰ تا ۲۰۰ سال قدیمی تر از تخت نرد بین النهرین است و به همین دلیل او فکر می کند این بازی از شهر سوخته به تمدن بین النهرین رفته است. گروه تحقیق و کاوش هنوز روش بازی با این تخت نرد را نیافته است.

ترکیب تیم باستان شناسان

به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، گروه باستان شناسی شهر سوخته ۲۲ تا ۳۰ عضو دارد و بیشتر این افراد باستان شناسانی با میزان تحصیلات متفاوت هستند.

اعضای ثابت این تیم متخصص را انسان شناس، طراح، نقشه بردار، نقشه کش و یک مرمت تشکیل می دهند. در این فصل از کاوش یک زمین شناس، سنگ شناس، گیاه شناس و جانور شناس برحسب نیازهای گروه به باستان شناسان خواهند پیوست.

با این تیم هفت متخصص ایتالیایی در رشته های زمین شناسی، شیمی، ژئوفیزیک، گرده شناسی و گیاه شناسی همکاری می کنند.

این گروه تا اواسط بهمن ماه به کاوش های خود در شهر سوخته ادامه خواهند داد. طبق برآورد اولیه کارشناسان در صورت کار مستمر تخلیه کامل اطلاعات شهر سوخته به حداقل بیست سال فرصت نیاز دارد.

برخی از پژوهشگران معتقدند مردم سیستان شاخه ای از آریایی های هستند که هزاران سال قبل در این منطقه سکنی گزیدند.

تاکنون در باره شهر سوخته ۳۳ کتاب و مقاله به زبان فارسی و ۱۷ مقاله به زبان انگلیسی، فرانسه، روسی و ایتالیایی منتشر شده است.

 

    

 

 

 

 

«گه گاه دوست دارم آنچنان در شگفتی بمانم .....»

 

 

دکتر تورج پارسی 

 

گه گاه دوست دارم آنچنان در شگفتی بمانم تا جزیی از خود شگفت زدگی بشوم ، این غزل که هر واژهاش دختر بالندهی نورست با تار حمید متبسم و آوای سالار عقیلی در چهارگاه جهان را باردیگر معنا یی دیگر بخشید. شگفتا ! شگفتا !که کدکنی از نهان خانهی دل کدام وادی پر حسرت توانسته " دود آه دل را " این چنین دست نخورده  بیرون بکشد

موسیقی در غرب خود را از شعر جدا کرد و راه خود رفت .اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا شعر نتوانست هم پای موسیقی ره را بپیماید یا موسیقی تاب همراهی نداشت. اما بر عکس در موسیقی ما شعر همان اندازه پرجلال است که موسیقی هست در نتیجه این دو هنر همراه و همگامند تا جهانی بیافرینند که بتوان آنراهم شنید هم دید و هم بویید....

نهانی با خیالت بزم ما آینه بندان بود

به هم زد دود آه دل صفای خلوت مارا

در اینجا میتوان متبسم را شاعر و کدکنی را نوازنده نامید شاید شگفت زده بشوید اما این قلم آنچنان این پیوند و هارمونی رازیبا و آشکار می بیند که میتواند دود آه دل را ببیند، بشنود و ببوید . به یاد میآورد که چنیان گفتهاند با موسیقی میتوان با خدایان گفتگو کرد این قلم میگوید با شعر و موسیقی میتوان خدایان را  آفرید

کمینگاه جنون

دکتر شفیعی کدکنی

در اینجا کس نمیفهمد زبان صحبت ما را

مگر آیینه دریابد حدیث حیرت ما را

سزد گر اشک لرزان و نگاه آرزو گویند

به جانان با زبان بیزبانی حالت ما را

نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود

به هم زد دود آه دل صفای خلوت ما را

خزان گلچین کند این باغهای حسرت ما را

نمیسازند با این تنگنای عالم هستی

بلند است آشیان مرغان اوج همت ما را

سری بر زانوی غم داشتم در کنج تنهایی

کمینگاه جنون کردی مقام عزلت ما را

«یادى از دوستم دکتر بیژن سمندر»

نگارش دکتر تورج پارسی

 
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
فارسیانی که نام بیژن سمندر را نشنیده باشند شاید اندک باشند. تا نامش را بر زبان جاری کنی اگر شنونده‌ات ازاهالی فارس باشد، شروع می‌کند به خواندن شعر ی از او:
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
How I wish my country soon
Would overcome its sadness
This night would turn to dawn
An end to all this madness
فارسیانی که نام بیژن سمندر را نشنیده باشند شاید اندک باشند. تا نامش را بر زبان جاری کنی اگر شنونده‌ات ازاهالی فارس باشد، شروع می‌کند به خواندن شعر ی از او:
شیراز می گن نازه واسه‌ی آفتاب جنگش
قلبارو گرن می‌زنه به هم تیرشه‌ی تنگش
بلبل تو کوچا، تو پس‌کوچا، غزل می‌خونه
شعروی تر حافظ می‌ریزه از سر چنگش
jeng = صمیمى، داغgeren = گرهtrish= تکه نازک و دراز پارچهteng = محکمcheng = منقار
غیر فارسی، بیژن سمندر را از طریق ترانه‌هایش می‌شناسد. اما او به تنهایی یک مجموعه‌ی هنری است، نموداری از باغ‌های سرسبز و پر گل‌وبوستان شیرازست. برای این قلم بیژن سمندر یعنی شیراز. او خوش‌نویس، شاعر، ترانه‌سرا، نوازنده‌ی تار و سه‌تار، نقاش، طراح، مترجم و پژوهشگرست. دخترانِ عاشقِ شعرهایِ بیژن اگر چه خجالتی‌اند، اما همچون درختان، سر بر دیوار کوچه‌باغ‌های احساس آدمی می‌نهند. شهر شعر بیژن سمندر پر از آوازست و سادگی با نم‌ریزه‌های باران و خاکی که مقدس است با بویی از بهار نارنج، خیلی نرم و دلنشین مثل پچِ‌پچِ کودکان :
می‌خوام یواشتر بِگمِت مثل سمندر بِگمِت
شبی که هوا گرفته بود، دلُم هوای تو کرده بود.
begemet بگویمتdelom دلمkerde
کرده
در مورد تاریخ تولد و خانه و خانواده‌اش سخن را به خود او می‌سپاریم :
” نگاشتن شناسنامه‌ی زندگی شاعر در تاریخ ادبیات مدون و کهن ما و حفظ ارقام سال تولد، نسب و خانواده‌یِ شاعر هر عصر، نزد برخی، معلومات ادبی به حساب می‌آید و هرکس این ارقام و تاریخ‌ها را بداند ادیب‌تر محسوب می‌شود. در حالی‌که زندگی‌نامه‌ی هر هنرمند، همان آثار اوست و این کارنامه‌ی هنری و فرهنگی شاعرست که مایه‌ی شناخت و ارزیابی وی قرار می‌گیرد و دانستن آنهاست که معلومات ادبی بشمار می‌آید “.
البته این‌که “کارنامه‌ی هنری‌وفرهنگی شاعر باید مایه‌ی شناخت و ارزیابی قرار گیرد “دلیل درستی است که بیژن بیان می‌کند، اما سال تولد و دوران زندگی شاعر و تاریخ سرایش شعر، یاری می‌رساند که زمانه‌ی شاعر را بتوان شناخت و در برشی طولی و عرضی، ره به جامعه آن زمان‌ها برد. برای نمونه شعر”بُوَد آیا که در میکده‌ها بگشایند” حافظ یا زمستان اخوان یا آن زلزله که خانه را لرزاند نادرپور، یا مى‌سازمت وطنِ سیمین بهبهانى از نظر پژوهشگر جامعه شناسی، آینه‌های تمام قدی هستند که بخشی از بارِِ تاریخ دوره‌ی خود را به دوش می‌کشند. به همین دلیل در سرزمین ما نقش هنر با همه‌ی کاستی‌ها و نبود فضای قابل پرواز، بویژه ادبیات چه شعر و چه نثر، بسیار بسیار عمده و مهم بوده و سندهای نهانی و نهایی جامعه به شمار می‌آیند .
به هر روی، بیژن سمندر در شهر دامن‌گیر شیراز به دنیا آمده، در شیراز دبستان و دبیرستان را تمام کرده و از دانشگاه پهلوی لیسانس ادبیات فارسی گرفته و رشته‌ی معماری را در واشنگتن و دکترای خود را در فرهنگ خاور میانه از دانشگاه کالیفرنیا به پایان رسانیده است .
سوابق فرهنگی و اداری :
ـ امور کنسولی سفارت ایران واشنگتن
ـ نماینده‌ی رادیو تلویزیون ملی ایران در اتحادیه‌ی رادیو تلویزیون‌های آسیا
ـ کارشناس فرهنگی ممالک آسیایی و افریکایی
ـ اداره‌ی شعر و ترانه گروه موسیقی تلویزیون ملی ایران
ـ آداره‌ی آرشیو فیلم ایران
اداره‌ی امور بورس داشجویان مقیم خارج وزارت فرهنگ و هنر
سردبیر ماهنامه‌ی هنر و مردم
آثار ادبی و پژوهشی او :
ـ «پرندوش» مجموعه‌ی شعر
ـ «شعر شیراز» مجموعه‌ی شعر و تفسیر «به گویش شیرازی»
ـ «شهر شعر» مجموعه‌ی شعر و تفسیر «به گویش شیرازی» کاوش در فرهنگ
عامیانه‌ی شیراز.
ـ میکس شعر ،مجموعه‌ی شعر فارسی ـ انگلیسی
ـ سمندر مجموعه‌ی شعر
ـ شعرک‌های ژاپنی
ــ ترانک، مجموعه‌ی ۱۳۰ ترانه و دو بیتی
ـ شیراز ازگل بهترآ مجموعه‌ی شعری است که نام یکی از شعرها را به خود گرفته که از راه مهر، این شعر را به این قلم هدیه کرده است. بیژن می‌نویسد: آفرینش این اثر کوششی است در شناخت گنجینه ی فرهنگ مردم شیراز و مصون نگاهداشتن لهجه‌ی شیرین شهر “شعر و ادب” از دستبرد زمانه .
سرود و آلبوم های بیژن سمندر
ـ سرود مهرگان، برنده ی مسابقه میان شاعران و آهنگسازان کشور
ـ سرود روز پدر، برنده‌ی مسابقه میان شاعران و آهنگسازان کشور
ـ سرود بین‌الملی جمبوری پیش آهنگی. «انگلیسی و فارسی «که رهبری اجرای همه‌ی سرودها را موسیقی‌دان ایران، حشمت سنجری به عهده داشته‌است.
ـ آلبوم تک نوازی تار
ـ آلبوم شعر و آواز
ـ کاست‌های شعرهای شیرازی با صدای شاعر
ـ موسیقی متن اشعار حافظ
ــ مثنوی کوتاه سرنوشت
ـ دشتی و دیلمان
شعرهاى شیرازى بیژن سمندر
اگر سعدی در غزل سرآمدست، سمندر نیز در بکارگیری واژگان بومی و تشبیهات، در همان راستاست. زبان شعری او آنچنان ناب و روانست که خواننده‌ی شعر را به هم‌صدایی یا
assenans وامی‌دارد که خود علت ماندگاری و شهرت شعر می‌گردد. از آنجایی که تنها دست‌مایه‌ی آدمی عشق است و عشق هم آبادی و ترنم شادی است – چنانچه از این منظر به دکترین نظامی در خسرو و شیرین باورمند باشیم که فلک جز عشق محرابی ندارد — شعر سمندر نیز چهارراه دیداری عشق و عاشقی است، این معنا را در شعر “نمچرو” که بر روى آن حسن صفرى، آهنگساز نامور شیرازى آهنگ ساخته و گلوریا روحانى خوانده آشکارستnamchero
نمچرو = نمى دانم چرا؟
مثل پیشتر نمچرو، یی یادی از ما نمکنی
پیش ما سر نمزنی، مثل اووختا نمکنی
قصه مون جی به جی شد ، رفت تو دسه‌ی لوطیا
عشق ما افسانه شد. گاسم تماشا نمکنی
من دلم شر شد، تریش شد، پاره شد، لمات شد
جون سیداج غریب، با ما تو خوب تا نمکنی
هی تو مخ مخ کردی و هی هولکی بونگت زدم
گوش که نمدی، نمدی، حتا، چشمتم وا نمکنی
یی کلوک غم، یی کماجدون ناله ی اسم‌ها کک
دیگبرم پر شد، ترش بالا تو بالا نمکنی
ترتلیس شد من چشام از غم، نیوی روش پوی پتی
من تو اشکم غرقم و تو فکر دریا نمکنی
با سمندر دب مشو ، در آتیشت نگذارم برم
وختی تنگیدم دیگه مارا تو پیدا نمکنی
واشنگتن ۱۰ آبان ماه ۲۵۳۸
namchero
=
نمى دانم چرا
namkoni = نمى کنیjijibiji
= خیمه شب بازى که مطربان شیرازى اجرا مى کنند
لوطى = مطرب
گاس = شاید
sher = پارهtirish = پارهlammaat
=فرسوده
سیداج غریب : تاج الدین غریب یا سید تاج غریب بقعه اى است در محله ى دروازه ى کازرون شیراز
مخ مخ
mex mex درنگ کردنbong = صداnamdi = نمى دهىkuluk = کوزه اى که در آن ترشى مى گذارندkomaajdun = جانونىessom = کفگیرdigbar = دیگ کوچکtoroshbaalo = صافى ، آبکشtartilis =خیسpeti = برهنهdobb = لج کردنtengidan
=پریدن
***
زبان پدیده‌ى زندگى اجتماعى است و به همین دلیل تابع فرگشتى است که در کلیت جامعه رخ مى‌دهد. این گردمان زبان در نهایت تدریجى است یا به گفته‌ى زبان‌شناسان سوئدى در کتاب « »
språk och kön
« زبان و جنسیت.
ُ د
dynamiskt, aldrig statiskt Språk är
زبان پویاست و هرگز ایستا نیست!
ازسویی زبان‌ها و گویش‌ها نیز در عرصه‌ى زندگى آدمى به بند مرگ مى‌افتند، به طورى که امروزه بر طبق آمار یونسکو هرسال ۱۰ زبان در دنیا مى‌میمرد. پرسش این است که آیا مرگ زبان و گویش جبرى است یا میرانده مى‌شوند؟
در سرزمین ما رشد فارسى درى به عنوان زبان رسمى و ادبى از میدان کاربردى گویش‌ها در یک شکل تدریجى کاسته است. اما از آنجایی که گویش‌ها در سینه‌ى مردمان جاى داشته و دارند– (ترانه‌ها، متل‌ها چستان‌ها و …- ) هم‌چنان به عمر خود ادامه داده‌اند، بى آنکه بتوانند رهى به سوى ادبیات رسمى بیابند. در واقع این خویشکارى اهل قلم بود که از این گنجینه سود بجوید هم ادبیات رسمى را ببالاند و هم از واژگان بیگانه بپالایاند و هم گویش‌ها را بال و پرى ببخشد.
شوربختانه مکتب‌دیده‌ها زبان یا لفظ خود را داشتند (لفظ قلم) و مردم هم زبان خود را این چنین ما در حوزه‌ى جغرافیاى زبان هم دچار آشفتگى گشتیم. تا آنجا که به یاد می‌آورد، کتاب‌هاى جمال‌زاده و هدایت، کوچه و فرهنگ آن را رسمیت داد و از اشرافیت ادبیات کاست تا مردم همانطور که بودند با همه‌ى خلقیات روحى و روانى به صحنه‌ى ادبیات ره یافتند. در همین رهگذر چوبِک و رسول پرویزى در صحنه‌هاى بومى داستان‌هاى خود، واژگان بوشهرى را میدان داده و بکار گرفتند که دنباله‌ى آنرا در داستان‌هاى منیرو روانى‌پور و مرتضا محمودى مى‌توان آشکار دید. در شعر نیز مىتوان ازجمله نقش روزنامه‌ی چلنگر به ویژه شعرهاى محلى افراشته یاد کرد.
امروز با رشد رسانه‌هاى همگانى و سوادآموزى کوتاه شدن راه ده به شهر و شهر به شهر و … نیاز به زبان رسمى را فراگیرتر کرده و به همان نسبت از میدان کار گویش‌ها کاسته است .
على‌محمد حق‌شناس از منظرى دیگر، مرگ‌ومیر زبان‌ها را مى‌نگرد “سال و مرگ زبان‌ها را اگر نشود تعیین کرد بارى راز مرگ و راز زایش آنها را شاید بشود. و من راز زبان‌ها را در رکود و سترونى شعر مى‌بینم. هر زبانى آنگاه مىمیرد که آخرین شاعرش مرده باشد. مرگ شعر و شاعر به نوبه‌ى خود، آنگاه در زبانى اتفاق مى‌افتد که این هر دو به هر دلیل که باشد از حیات و زمانه‌ى خود قطع رابطه کرده باشند و ازمردم و عیش و عزاى آنان بریده باشند یا به چیزى سرگرم شده باشند که از آن مردم نباشد.”
مىتوان چنین نتیجه گرفت که گویش هم در رخت چیستان‌ها، قصه‌ها و … شعر و ترانه‌ها عمر دراز مىیابد به ویژه شعر به سبب آهنگین بودن کاربرد عمومى مىگیرد بر زبان‌ها جارى مى‌شود و مىماند … از سوى دیگر شعر محلى در پیوند با موسیقى محلى فضایی فزاینده مى‌سازد چرا که به گفته‌ى ایگور استراوینسکى (۱۹۷۱- ۱۸۸۲) ” از نیرویی برخوردارست که همه چیز را می
تواند توجیه بکند”. بىگمان شعر و موسیقىِ محلى، پا به پاى هم، هم‌چنان در دامن آب و خاک، و افسانه‌ى همیشه جارى عشق خود را یله مى‌کنند تا بمانند چرا که نمایه‌ى پر تحرک کار و زندگى و شناخت مبتنى بر زیبایی طبیعت است. چنانچه اریک نیوتن میگوید:
زیبایی در طبیعت محصول کردار ریاضى طبیعت است که به نوبه‌ی خود محصول خاصیت وجودى هر موجودى است و حال آنکه زیبایی در هنر، نتیجه‌ى عشق آدمى، عشقى مبتنى بر ادراک مستقیم وى بر اصول ریاضى طبیعت است .
و به گفته‌ى داریوش طلایی نوازنده‌ى تار “هنگامى که هنر از متن زندگى جدا شد دیگر نمىتواند آن زیبایىها را بیافریند. “
در اینجا نیاز می
بیند که نگاهى به موسیقى محلى و شعر محلى بشود تا دیدى بیشتر بیافریند :
حسن صفرى تار نواز و آهنگ‌ساز نامور شیرازى در زمینه‌ى مورد نظر میگوید:
ما در موسیقى محلى شیرازى معمولا ازدو بیتىهاى باباطاهر یا از دیگران استفاده مىکردیم. اما من با توجه به لهجه‌ی شیرازى و وجود منابعى همچون شعرهاى محلى بیژن سمندر و یدالله طارمى براساس آنها ملودى نوشتم و از سویى کوشش کردم به دلیل روحیه‌ى جوانان و نیاز به تغییر و تحول در موسیقى با استفاده از ریتم شش و هشت که شاه‌میزان موسیقى ایران است به ترکیب تازه‌اى در تولید موسیقیایی دست پیدا کنم. به طور نمونه دستگاه چهارگاه یا شوشترى و دشتى را گرفتم و شعرهاى محلى را درون آن ریختم و با تم‌ها و حالت‌هاى موسیقى محلى ترکیب کردم که با استقبال عمومى روبرو شد. ناگفته نماند که آنچه سبب تمایز موسیقى محلى مناطق مختلف ایران از همدیگر مىشود در مرحله‌ى اول ملودىهاى هر منطقه است که گوشه‌هاى خاص خودشان را دارند و در این زمینه از گوشه‌هاى بیدگونى، حاجیونه، مىگلى، دشتستانى، سرکوهى و مرودشتى به عنوان برخى گوشه‌هاى موسیقى محلى فارس مىتوان نام برد و از شعر به عنوان دیگر وجه تمایز و تشخیص موسیقى محلى یاد کرد. یاد آور بشوم که که نکته‌ى مهم در موسیقى محلى آن حسى است که روى ساز پیاده می‌شود. به همین دلیل این گوشه‌هاى خاص هر شعرى را راه نمىدهند. از آنجایی که واژگان نیز مرگ و میر دارند، اگر گردآوری نشوند خطر فراموشی و بیرون افتادنشان از دایره‌ی نوشتاری و گفتاری گریز ناپذیرخواهد بود. مسئولیتی که بیژن سمندر در راه نگهداشت واژگان شیرازی (کتاب شهر و کتاب شعر شیرازو کتاب شیراز ازگل بهترو ) آنهم با زبانی شیرین و شوخ از خود نشان داد، گواه بر این ادعاست. ارزیابی و تعیین ارج این کار سترگ فرهنگی، آنهم با «زبان شاعرانه و شوخ بیژن» که در زیر شماره‌ی ۲۵ کتاب شعر شهر رویه‌ی ۱۲۶ آمده است چنین آغاز می‌شود :
کاشکی دلت یی شبی پرپر کنه
سر نزده یاد سمندر کنه!
در گویش شیرازى، سرنزده یعنى سرزده، دل پرپر زدن
parpar
یا پرپر کردن یعنى هواى کسى کردن.
میگن کمین نیسی، ولی من بازم
” سفره ی شیراز” و برت میندازم
اشکنه ربی. دوپیازه‌ی آلو
کوفته هولو، خورش بادنجون، کدو
ماس و بالنگ یی ور ، یی ور پلو
کلم پلو، نرگسی، » قمبر پلو
شامی نخود «میون لب تخت اوور
ترشی جاشیر کنار مدبخت اوور
زهک کنار دوغ نایب شکن
پنیر خیک چربه، لولک، یی دو من
………
در این مثنوی از سی و چهار خوراک شیرازی مانند دوپیازه‌ی آلو» سیب زمینی، شکر پلو، یخنی عروس و دوماد، آش کارده، دم پُخت و… پنج‌گونه از عرق‌های گیاهی که فارسی‌ها به آن اخت دارند مانند عرق کاسنی که خنک است و برای کیسه‌ی صفرا مفیدست، اترج یا ترنج یا بالنگ گرم است ضد نفخ، عرق هار گرمست و برای قلب بایسته است، عرق شاتره گرمست و معمولا برای درمان بیماری‌های کبدی مورد دارد، نام برده است.
شوربختانه نوشیدنی‌هایی مانند پپسی و کوکا کمی زیاد جا را بر این عرق‌های بی‌زیان، تنگ کرده‌است. اما خوشبختانه این‌ها دوباره جای خود را بازیافته و دست کم در فارس که مرکز آن است، بخت دوباره‌ای یافته‌اند.
به یاد می‌آورد ۱۴ امرداد ۱۳۵۱ روز جشن مشروطیت در شهر آباده بودیم، گرما هم سخت نامهربان بود. در عوض شربت کاسنی به گفته‌ی سعدی، مفرح ذات شد. «کاسنی نوشیدیم وگرمای نامهربان را از تن بیرون انداختیم و در آن‌روز زمان همراهی کرد تا به راسته ی مَلکی‌دوزان آباده سری بزنیم به درد دل اینان گوش فرا دهیم که کسادی کار سبب شده که مَلکی‌دوزی را رها کرده و به کارهای دیگر روی آورند ازجمله فروشندگی کفش ملی.
از خانوارهایی که نسل اندر نسل چراغ فروزان این هنر دستی را روشن نگهداشته بودند، فقط پنج خانواره بیش نمانده بود که اینان نیز همچون چراغِ نیم‌سوزی بودند در تاریکی مطلق.
ملکی یا ملکی در شهرهای آباده، کازرون، بهبهان، استهبانات و … دوخته می‌شود و نوعی کفش است که به گیوه شهرت دارد از فراورده‌های کرمانشاه است . ملکی بسیار مناسب مناطق گرمسیرست و پا را از آسیب عرق سوز و قارچ نگهبانی می‌کند و …
باز از غزل‌های بیژن سمندر بهره ببریم.
زبان شعری بیژن چه در غزل چه در ترانه و تصنیف نرم و دلگشا همچون شهر شیرازست. به زبان دیگر با رفیق موافق سفر کردنست. به راستى او برآمدی است از موسیقی و شعر، خوش نویسی و طراحی، شاید بی‌ترس و لرز بتوان گفت که در کمتر کسی این همه احساس هنری همخانه شده و تبلور یافته باشد.
کوتاه بود عمرم چون آه نمی‌دانی
تو زندگی گل را کوتاه نمی‌دانی
چندیست سخن با من کم از ته دل گفتی
شاید که مرا چندان دلخواه نمی دانی
ما همره هم بودیم، من راه خطا رفتم؟
یا اینکه مرا با خود همراه نمی‌دانی
سد نامه نوشتم من، سد راه نشان دادم
یا نامه نمی‌خوانی، یا راه نمی‌دانی
می‌دانی و می‌بینی، من بی‌تو چه بی‌تابم،
باز این‌همه را گویی، گهگاه نمی‌دانی
میلاد منت دیگر، هر سال به خاطر نیست
یا روز نمی‌جویی، یا ماه نمی‌دانی
گفتم تو چه می‌دانی از عشق چها دیدم
گفتی که تو می‌دانی، والله نمی‌دانی
بی مهر همه عالم، از ما که گذشت اما
تو قدر سمندر را، ای ماه نمی‌دانی
سمندر در شعر «شیراز از گل بهترو» نشان می‌دهد که در بلندایی پر از غم و غصه فریاد می‌کند. چرا که به گفته‌ی سعدی :
باد و صبح و خاک شیراز آتشى است
هر که را در وی گرفت آرام نیست
بیژن این شعر را از ره مهر به این قلم هدیه کرده است .
شعری به گویش شیرازی
شیراز از گل بهترو
ای شهر شاعر پرورو ، شیراز ازگل بهترو!
کو شاعرو؟ کو دلبرو؟ کو ساقیو؟ کو ساغرو؟
کو رقص و نغمه‌ی بیدگونی؟ کو دشتی و دشتسونی؟
کو او جلال و شکرو؟ کو مطرب و افسونگرو؟
کو پرگلو؟ کو بلبلو؟ کو دشت یاسم و سمبلو؟
کو نهر آبو؟ کوپلو، کو زمزمه‌ی شاخه‌ی ترو؟
جمعوی تابسون داغ و داغ، شیرازیوی با هم ایاغ
دلخوش زیر بنگاه تو باغ، یاریی برو ، تارا برو!
پوی ساز دسک می‌زدن، فلای پلنگک می‌زدن
از شوق، شافتک می‌زدن، هم پسرو هم دخترو.
عجب کلک بود اکبرو، لوی گلشاخه‌ی نیلوفرو
داد نمره شو به دخترو، کلکو برد کل اکبرو!
باغ ارم، باغ صفا، باغ خلیلی، دلگشا
پر بود باغوی شهرما، از عطر عاشق پرورو
ای شهر از عالم سرو ، شیراز چون گل پرپرو
کو عاشقت، عاشق ترو، کو بیژن سمندرو؟
بیژن در شعر خاک، به میهن مى‌نگرد از دریاى پارس تا دریای مازنداران، از غربش تا شرقش. میهنی که اشک‌ریزان با دریغ و درد درباره‌اش می‌سراید :
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
بیژن خود این شعر را به انگلیسی ترجمه کرده و در فصل نامه‌ى ره آورد، شماره‌ی ۴۰ پاییز و زمستان ۱۳۷۴ به چاپ رسانده است .
خاک
این خانه قشنگ است، ولی خانه‌ی من نیست
من خانه به دوشم‌،
این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست
در آن به چه کوشم؟
همسایه، زبان من سرگشته نداند
من با که بجوشم ؟
هر در که زنم تا لب خود باز گشایم
پرسند که تو اهل کجایى؟
دانند چه بر روز وطن آمده زین روی
من از تو چه پنهان، غمگین و خموشم .
ای وای چرا هموطن از من بگریزد
هم صحبت و همدرد من از من بگریزد
من با که نشینم، من با که بنوشم ؟
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
تا من به سد امید بگیرم ره خانه
دست از همه دارایى این خطه بشویم
چشم از همه زیبایی این خاک بپوشم
این خانه قشنگ است، ولی خاک وطن نیست
من خانه به دوشم.
.
This hous is very fine

but I know it isn’t mine
I am a vagabond
This land is realy grand
but it’s not my fatherland
What am i doing here?The neighbors don’t understand
my words, the way I speak
whose friendship can I seek?If I knok at a door
and open my mouth, thy’re sure
To ask , where are you from?They know my country’ s end
So why shoud I pretend?I’ll sorrow silently
My countrymen can’t help
They suffer the same pain
So lonely I remain
Wond’ring whom to befrind
And drink to the bitter end
the cup of brimming sorrows
How I wish my country soon
Would overcome its sadness
This night would turn to dawn
An end to all this madness
Than I will head back home
With a thousandshining hopes
And leave this hous to roam
My land of sunny slopes
this hous is very fine
But I know it isn’t mine
I am a vagabond.
و اما …
خبر از بیمار شدن بیژن بود، بیماری
Parkinson
، پارکینسون بیماری عصبی است، این بیماری زمانی رخ می‌دهد که نواحی مخصوصی از مغز توانایى خود را در تولید دوپامین از دست می‌دهند. پدیده‌های این بیماری لرزش غیر قابل کنترل اندام، سستی عضلاتی، تغییر صدا و افسردگی و … است.
هنر مند در چهار راه زندگی همیشه حضور دارد و هنر او در واقع برآیند این حضور همیشگی است. اگر میدان حضور را به هر شکل ممکن از هنرمند بگیرند، دیگر هنرمند از تشیع جنازه‌ی خود باز می‌گردد.
این قلم گمان دارد که این بیماری پارکینسون بی‌رحمانه حضور خود را در هر شکل و نمایه‌ای از هنرمند می‌گیرد و بی‌گمان افسردگی برآیند غیبت حضور هنرمند در چهارراه پر رفت‌وآمد زندگی یا فراخنای مسافرت‌های ذهنی و عینی است.
تاثر شدیدم از شرایط کنونى بیژن را دراین شعر ترسیم کرده‌ام :
مردی که همچون خور و ماه
بر ستیغ کوه آشیانه داشت
و لیم لیم واسونک عشق مىخواند (۱)
اینک درون دشت بی‌کامه
قطره قطره آب می‌شود.
سرچشمه ها
*_
نیم‌بیتی از شعر گمپ گل، بیژن سمندر است که به چم آهسته آهسته ترانه‌ی عشق را خواند.
۱ –ماهیار نوابى مجموعه‌ى مقالات، به اهتمام دکتر محمود طاووسى ، انتشارت نوید تهران
مصاحبه ای با بیژن سمندر مجله ملت بیدار بهمن ۱۳۶۰

http://www.iranflamenco.com/musicworld/FarsMusic.htm

۴ – سنت و مدرنیسم در موسیقى ایران ، گفتگو با موسیقى دانان معاصر به کوشش مجید میر منتهایى رویه ى ۴۰

ترانه: وطنم

آهنگساز و خواننده:ویگن

ترانه سرا:بیژن سمندر

من و تو مثل دو اقلیم جدا

در دو سوی کره سرگردانیم

من وتو مثل دو سیاره ی دور

گاهی پیدا و گهی پنهانیم

من وتو فاصله مون خیلی زیاده وطنم

بین ما نامه رسون، ابره و باده وطنم

تو همون کوه بلندی

که اگه باد و طوفان بشه برجا می مونی

تو دلت مثل دل شیر می مونه

تو مثل پهنه ی دریا می مونی

تویی اون گوهر یک دونه ی من

که دل آزرده زدنیا شده ای

من تنها چه کنم تانبینم

که تو این قدر تک و تنها شده ای

من وتو فاصله مون خیلی زیاده وطنم

بین ما نامه رسون، ابره و باده وطنم

تن شوری زن در چشمه یا ....

 

  

تورج پارسی 

 

حاصل جمع  آب  و  تن  تو  ضربدر وقت  "تن شستن " تو

هر سه منهای "پیراهن  "تو، برکه را کرده حالی به حالی

" حسین منزوی

 

تن شوری زن در چشمه یا ..... مورد توجه شاعران ، نویسندگان ، مجسمه سازان, عکاسان و به ویژه نقاشان بوده و هست ، در این باره یک کار پژوهشی دارم که شوربختانه هم چنان نیمه تمام مانده امیددارد که با بازیابی آرامش خاطر در " غار پر حضور " بتوانم سامانش ببخشم . در این جا از حسین منزوی ، نظامی و دولت آبادی یاری می گیرم و با یک تابلو از ژان لئون نقاش فرانسوی *. آهنگ آن دارم که دوربین را روی جاری بودن زن  درون برکه ی شعرمنزوی فکوس بکنم . باشد که خوانند ی  این نوشته هم بتواند یاری رسان گردد .

 

یک غزل  که مرا متوجه وجود شاعری پر توان به نام حسین منزوی ساخت همین شعرست که کافی است به دو بیت پایانی غزل اندیشه بشود تا فراخناکی ریاضی گونه ی آن آشکار گردد . این غزل یک تابلو نقاشی است ، یک سیمفونی است که فضای سالن برای آن تنگ است باید آنرا بر بلندی های دنا یا آلپ نواخت تا کهکلشان ها را نیز به حریم خود ره بدهد . از منظر زیبایی شناسی کاربردی بالاتر از هارمونی دارد ، واژگان به خاطر هم زاییده ، پرورش یافته و به کنار هم عاشقانه نشسته اند  . تشبیهات در نهایت اوج و پر معنایی ، آن چنانچه که گویی  شاعر کنار آب زلالی  در زیر سایه درخت بیدی نشسته و دلدار در چشمه تن می شورد و شاعر تنها با نگاهش تن شوری رابه تصویر ی موسیقیایی  می کشاند  یا دلدار در چشم او تن می شورد: چشم نقاش است ، شاعرست ، مجسمه سازست ، موسیقی دان است ، چشم یک دنیا نگاه است رها در بی نهایت  برون و بر فراز و سرفرازتر از جاذبه ی زمین  !

آب + تن × وقت تن شستن -پیراهن =حالی به حالی شدن برکه .   

 

  

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

جمع آئینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر بعد از زلالی

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار

می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

چند برگیست دیوان ماهت، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی

هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت

می کند بر سبیل کنایت، مشق آن چشم های مثالی

ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت

وی ورق خورده ی احتشامت، هرچه تقویم فرخنده فالی

چشم وا کن که دنیا بشورد، موج در موج دریا بشورد

گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی

حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو

هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

نظامی درمنظومه ی خسرو و شیرین هم از اندام شستن شیرین در چشمه ی آب گوید . شیرین در بامدادی آهنگ تن شستن می کند از نظامی بشنویم وصف بامداد را :

سپیده دم چو سربرزد سپیدی   

 سیاهی خواند حرف ناامیدی

شیرین بر اسب می نشیند تا به مرغزاری می رسد

ز شرم آب آن رخشنده خانی              

 شده در ظلمت آب زندگانی 

ز رنج راه بود اندام خسته           

 غبار از پای تا سر بر نشسته

به گرد چشمه جولان زد زمانی          

 ده اندر ده ندید از کس نشانی

فرود آمد به یک سو بارگی   

 بست ره اندیشه بر نظارگی بست

چه قصد چشمه کرد آن چشمه ی "نور "  

 فلک را آب در چشم آمد از دور

سهیل از شعر شکرگون بر آورد                       

نفیر ا شعری گردون بر آورد

پرندی آسمان گون بر میان زد

شد اندر آب و آتش در جهان زد

تن سیمینش می غلتید در آب

چو غلت دقاقمی بر روی سنجاب

عجب باشد که گل را چشمه شوید

غلط گفتم ، که گل بر چشمه روید

خان یعنی چشمه

بارگی  یعنی اسب

خسرو در خلوت عریان شیرین

ز بیم شاه میشد دل پر از درد                       دو منزل را به یک منزل همی کرد

قضا را اسبشان در راه شد سست                   در آن منزل که آن مه موی میشست

غلامان را بفرمود ایستادن                ستوران را علوفه برنهادن

تن تنها ز نزدیک غلامان                 سوی آن مرغزار آمد خرامان

طوافی زد در آن فیروزه گلشن                      میان گلشن آبی دید روشن

چو طاووسی عقابی باز بسته                        تذروی بر لب کوثر نشسته

گیا را زیر نعل آهسته میسفت                      در آن آهستگی آهسته میگفت

گر این بت جان بودی چه بودی                      ور این اسب آن من بودی چه بودی

نبود آگه که آن شبرنگ و آن ماه                    به برج او فرود آیند ناگاه

بسا معشوق کاید مست بر در                        سبل در دیده باشد خواب در سر

بسا دولت که آید بر گذرگاه               چو مرد آگه نباشد گم کند راه

ز هر سو کرد بر عادت نگاهی                      نظر ناگه در افتادش به ماهی

چو لختی دید از آن دیدن خطر دید                   که بیش آشفته شد تا بیشتر دید

عروسی دید چون ماهی مهیا                         که باشد جای آن مه بر ثریا

نه ماه آیینهی سیماب داده                 چو ماه نخشب از سیماب زاده

در آب نیلگون چون گل نشسته                       پرندی نیلگون تا ناف بسته

همه چشمه ز جسم آن گل اندام                       گل بادام و در گل مغز بادام

حواصل چون بود در آب چون رنگ؟             همان رونق در او از آب و از رنگ

ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد                  بنفشه بر سر گل دانه میکرد

اگر زلفش غلط میکرد کاری                        که دارم در بن هر موی ماری

نهان با شاه میگفت از بنا گوش                     که مولای توام هان حلقه در گوش

چو گنجی بود گنجش کیمیاسنج                       به بازی زلف او چون مار بر گنج

فسونگر مار را نگرفته در مشت                    گمان بردی که مار افسای را کشت

کلید از دست بستان بان فتاده                         ز بستان نار پستان در گشاده

دلی کان نار شیرین کار دیده                         ز حسرت گشته چون نار کفیده

بدان چشمه که جای ماه گشته                        عجب بین کافتاب از راه گشته

چو بر فرق آب میانداخت از دست                 فلک بر ماه مروارید می بست

تنش چون کوه برفین تاب میداد                     ز حسرت شاه را برفاب میداد

شه از دیدار آن بلور دلکش               شده خورشید یعنی دل پر آتش

فشاند از دیده باران سحابی               که طالع شد قمر در برج آبی

آنچه در  تصویر پردازی شاعرانه  نظامی و منزوی  دیده می شود صرفا زیبا شناسی است ، که بر بن مایه اروتیک سایه می اندازد آن چنانچه بیننده یا شنونده یا خواننده  را در تک زمان یا لحظه نمی گذارد بلکه با خود می کشاند آنچانچه  زیبایی را به یک دارش یا نعمت طبیعی ببیند . در اینجا باید گواهی داد که زیبایی و نگرش به زیبایی شاعر ست که به گفته ی مانی شاعر واژگان  را مشت مشت از جنس مروارید این چنین شکل می دهد یا به گفته ی رضا براهنی  نا هم زمان ها را هم زمان می کند .

با گفته ی نزار قبانی نوشته را به به پایان می برم و تن شوری مورال در کلیدر را پس تر می نویسم .

هر گز از تو به آنها چیزی نگفته ام

اما ترا دیده اند که تن می شویی در چشمانم .

 Leon Perrault: Painting The Water Nymph *

Theme: Paintings of Water Nymph. Painting the Natural beauty of female body.

A Water Nymph, Oil on Canvas

by Leon Jean BasilePerrault, 1898.

Leon Jean Bazille Perrault (1832 - 1908), a French painter, was student of Bouguereau, a photo realist painter. In addition to learning the neatness of painting from him, he had taken lessons form the master French painter none other than Picot. Here he would consolidate his art of painting.