شمعی می افرزم تا از قلمرو تاریکی بکاهم امروز یازده سپتامبر است

شمعی می افرزم تا از قلمرو تاریکی بکاهم امروز یازده سپتامبر است

 

شمعی می افرزم تا از قلمرو تاریکی بکاهم 

امروز یازده سپتامبر است

 

امروز از پگاه نصرت را زمزمه کردم



امروز از پگاه نصرت را زمزمه کردم



 

امروز از پگاه نصرت را زمزمه کردم

 

تورج پارسی

 

امروز از پگاه نصرت را زمزمه کردم ،دو بیتی که ورد زبانش بود ، یک باره صدایش در گوشم پیچید که همچون همیشه از دولت می سرشار بود ، خواند ، خواند و خیام وار خواند و تو ای رهگذر  پژواک صدایش را می شنوی :

 

گور

 

درنگی  رهگذر آخر درنگی

به پیش پای تو خوابیده سنگی

به زیر سنگ مردی خفته آرام 

که  می خندید بر هر نام و ننگی 

که  می خندید بر هر نام و ننگی .......

 

دومین المپیاد فرهنگی /ورزشی ملی عشایر ایران

دومین المپیاد فرهنگی /ورزشی ملی عشایر ایران

دومین المپیاد فرهنگی /ورزشی ملی عشایر ایران به میزبانی

شهرستان فریدون شهر اصفهان برگزار شد.....

 

امروز خواهرم ناهید این ای میل را فرستاد ، ورزش عشایر ایران را، بسیار جالب است و یادها که به یاد آمدند. سپاس می برم زنان و دختران دلیر عشایر را که اسلام عزیز نتوانسته رنگ های شاد رخت شان را به یغما ببرد و سیه پوش و سیه رویشان بکند !  با سپاس از ناهید ، دوستان را به دیدن عشایرفرا می خوانم . با مهر همیشگی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

· 

دوره مسابقه رقص زرتشتیان

دوره مسابقه رقص زرتشتیان با آرمان استعداد یابی ..

امروز فرزانه ی گرامی بزرگمهر غیبی مرا از جریان مسابقه ی جوانان زرتشتی با خبر ساخت ، با مهر همیشگی وسپاس از بزرگمهر .

 

نخستین  دوره مسابقه رقص  با آرمان استعداد یابی در جامعه زرتشتیان در یزد برگزار شد . مسابقه رقص شامگاه  ۲۵تیر ماه ۳۷۴۹ زرتشتی برابر با ۱۶جولای ۲۰۱۱  با همکاری انجمن زرتشتیان کوچه بیوک و در سالن  این محلهبرگزار گردید  در نخستین دوره ۲۸ نفر از شهرهای مختلف ایران در رده انفرادی و ۴ گروه هم در رده تیمی حضور داشتند و هنر خود را به نمایش گذاشتند داوری این دوره از مسابقات به عهده خانم ها کارینه منوچهریان و روبینا بارسقیان دو داور بین المللی بود.

در این برنامه روبینا بارسقیان که خود از داوران این مسابقه بود با آهنگ ژیلا ساخته استاد  معروفی رقصی  اجرا کرد  .

 

 

 

 

 

 

Behrouz Bahmani

 

Behrouz Bahmani

 

 

Behrouz Bahmani

 

 

 

 

 

 

 

 

در هیژده سنگ نبشته ازشاهان هخامنشی  ( داریوش بزرگ ـ خشایار شاه و اردشیر سوم )   سروده ای آمده است  که در نهایت زیبایی  بنیان اندیشه ای راآفتابی وآشکار می کند ،

این سرود و شعار دینی مردمان بوده است

بغ بزرگ است اهورا مزدا،

او که این بوم آفرید ،

او که آن آسمان آفرید

او که شادی آفرید مردم را .

با یاد همیشگی م. امید


با یاد همیشگی م. امید

 

   سال های برگریزان و غربت  

                  با یاد همیشگی م. امید                 

                          تورج پارسی

 

پاییز  پادشاه فصل ها  ( ۱) همیشه برایم  زیباست ، بوی مدرسه می دهد ، بوی فصلی دیگر، فصلی با رنگ و بوی ویژه خودش ، فصل بیا برو برگ های زرد و طلایى و سرخ ، فصل عشق و عاشقی باد و برگ و آسمان آبی  ، فصلی با شور و غرش باد سرد مهرگانی ، فصلی با سماجت برگی که دل از درخت مادر نمی کند و از" شدن "می گریزد و همچنان در بند "بودن" ست ، فصلی با آوازهای تنهایى ، . پاییز همیشه برایم زیباست .

 

اما از پاییزی می خواهم بنویسم که با پاییز دلخواه من تفاوت دارد ، پاییزی چند سد ماهه با مویه و درد ، پاییز سال های برگریزان ، فصل خشکی لب ها ، فصلی که باد  " قاصد دربه دری است  ( ۲) پاییزی که برگ های سبز راناجوانمردانه چید و برد و هم چنان ناجوانمردانه می برد ، برگ هایى که با سبزینگی شان اختی داشتیم و شریک لحظه های شاد و ناشادمان بودند . رنگ سبز پیام نوشدن ، تازه شدن ، خرم شدن زندگی و نشانه ی خط پایانی مرگ است یا به زبان دیگر مرگ مرگست . اما دریغا دریغ  در این سه دهه بی شمار از  استادان دانشگاه ، آموزگاران ،  موسیقی دانان ، شاعران ، نویسندگان ، روزنامه نگاران ، مترجمان ، نقاشان و خطاطان ، را مرگ به گونه ای در ربود که مرگ هر کدامشان ، زمان و زمانه را تیره تر ساخت . جای خالی شان را کسی پر نخواهد کرد به گفته ی صائب تبریزی :   از عزیزان ، رفته رفته شد تهی این خاکدان.  از مرگ فروغ - زمستان ۴۵ - تا مرگ اسماعیل شاهرودی "آینده  "چهارده سال طول می کشد اما ازدهه ی ۶۰  به بعد فاصله ها سخت کاسته می شود به ویژه این چند سال اخیرآنچنان غافل گیرانه است که حتا فرصتی برای شگفت زدگی هم به دست نمی دهد . نگاهی بىندازید به تاریخ  مرگ نادر پور ، گلشیری ، نصرت رحمانی ، شاملو ، مشیری، پوینده و................................................................... ای داد ای بیداد .

به گفته ی بیژن جلالی که او هم "  به آواز مرگ پاسخ داد  " و در خاک خفت :

یکی یکی پرواز کردند

با دو بال که از مرگ

به امانت گرفته بودند

 

 

می خواهم از عزیزان یادی بکنم ، البته نه اینکه به گفته ی مشهور ،قلم را لختی بگریانم ، نه چنین قصد و آهنگی ندارم چرا که خود اگرچه دل پری از زمانه دارم اما سکوت تلخ ترین اشکی است که لبریزم می کند !

نخست از م.. امید می آغازم ، آن درخت سبز ، آن یادآور آرمان نیک  کرداری ، آنکه به بلندای تاریخ مان بود ، با یاد همیشگی آن کهن بوم   ، امید ی بود به برکت همه ی آب های زمین ، امید ، نومیدی بود که ابرهای همه  عالم شب روز در دلش می گریستند!

امید را از طریق شعرهایش شناختم ، عمری در کتاب هایش زیستم آنچنان که بوی یکایک واژگانش را گرفتم " قاصدک ،  کتیبه ، زمستان،  روی جاده ی نمناک ، ترا ای کهن بوم بر و ......... " تصاویر پر پرداختی از او بود که در من راه افتاد و مرا به دنبالش کشاند . در او چیزی متبلور بودکه در دیگری نبود ، یک جور صمیمیت و تیزی ، یک جور تناقض که بر او برازنده بود، هر چند خود هنر برآیند تناقض است ، اما این تناقض بلندایی چشمگیر به او می بخشید ..  اسلامی ندوشن در باره ی حافظ  در کتاب ماجرای پایان ناپذیر حافظ  ، چنین می گوید  " همه ی سر کشی های درونیش در شعرهایش به بیرون راه می یافته " ( ۳ )

 

آیا این درباره ی اخوان ، صادق نیست ؟ آیا شعر چاووشی تمامیت یک سرکشی خردمندانه نیست ؟ وبه همین دلیل  با آزادی گزینش ، راه سوم را برمی گزیند که برآیندش پذیرش مسئولیت است . همسانی دیگر اخوان با حافظ رندی او بود ، رندی  و زبانی  که گه یاد آور طنز و حکمت سعدی   می شود (۴) اخوان شیفته ی مردم بود نه از لون حزب و شعار. در واژه ی (مردم ) ایران  زمین که به صفات بی شماری همچون کهن پیر دانا ، گرانمایه ، گرامی گهر ، کهن بوم ، کهن زاد بوم بزرگان و ...... ..... آرایش می ‌یابد نمایان بود . همین عشق  پهناور و ژرف است که او را وادار به گشت سیری در کوی به کوی تاریخ ایران می اندازد تا بتواند با مسئولیت  رای نهایى را صادر کند :

 

دگر باره بر شو به اوج معانی

که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی ، نه غربی ، نه تازی شدن را

برای تو ، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهان باشد  پیرو‍ز باشی

برومند و بیداروبهروز باشى

 

این قصیده پنجاه و هفت بیتی که به  جلیل دوستخواه اوستا شناس پر آوازه ودیگر مردم آزاده  ایران هدیه شده است برای اخوان  دردسرهایی آفریده است . اخوان در پا نویس شعر  می نویسد این قصیده :نخستین بار در مجله ی چراغ چاپ شد بین مردم آزاده ایران خوشبختانه رواج  و راهی یافت اما برای خودم دردسر هایى ایجاد کرد که بگذریم .......(۵)

نخستین  بار او را در دانشگاه گندی شاپورکه برنامه ای برایش چیدیم  اما به علتی عملی نشد دیدیم و  ساعاتی از حضور سازنده اش بهره برده و به گفته ی حافظ به حساب عمر برشمردیم . گیسوان بلند و چشمانی سخت زنده و پر فروغ و گویش دل نشین خراسانیش ترا به دورها ی تاریخ می برد با تو خانگى می شد ، آنچنان که یاد او ، گویش او و نگاه فاخرش که تکیه بر شوخ دلی داشت در تو حک می شد . به خواهشم قاصدک را در اتاق کوچک دانشکده در جمعی چهار نفره از همکاران دانشگاهى خواند ، شعر آینه ى ضمیراو بود و او صداقت جان آگاه یکایک واژگان شعرش  . سپس باز روی جاده ی نمناک را که مرثیه ای برای صادق هدایت است خواند که گریانم ساخت بطوری که از خواندن باز ماند و گفت پیر مرد  دست نگهدار ! ، خواند و خواند که همچنان صدایش را می شنوم . امید نخستین کسی بود که پیر مردم خواند ، هرچند جوان بودم . اورا دیگر ندیدم تا اگوست ۱۹۹۰ در شهر اپسالا ، تابستانی افسرده ، تابستانی که سر تا پا درد بودم و تبی که سخت گرفتار تخت بیمارستانم ساخته بود . تابستانی افسرده ، تابستانی کم امید و کم نور با شمشیر دموکلس مرگ بر بالای سر ، خبردار شدم که امید کاروانسالار در اپسالاست . با اجازه  و التماس ازپزشک و قرص های ایمنی در جیب و با تکیه از ترس افتادن ، با پایی لرزان آمدم تا پر پروازی بیابم . از دور متوجه ام شد پیش امد و در بغلم گرفت ، کنارش نشستم از روزگارش پرسیدم گفت روزگاری است سخت ، سخت و گفت از وضعیت و قطع پرداخت بازنشستگی اش و...... بیماری و.......جلوگیرى از چاپ کتاب هایش و... ...

پاهایم می لرزید ، از حالم پرسید گفتم در بیمارستان بستری هستم گفت می آمدم به دیدنت . پرسیدم شعر تازه چه هست ؟ نگاهی انداخت و با برقی در چشم ، تیز همچون همیشه ،گفت شعرهایم همیشه تازه اند شعر کهنه ندارم و لبخندی زد !

از پرسش خود آزرده شدم چرا که قصدم این بود از آخرین شعرهایش  با خبر شوم . به هر روی آن شب خواند و خواند ، طنز گفتارش از سویی و استحکام شعرهایش که هرکدام برآیند زمان و مکانند ما را در ایران زمین چرخاند و به اند یشیدن واداشت : ، ، ناگاه غروب کدامین ستاره،  نیآیش خورشیدو ....  تا رسید به خواندن ترا ای کهن بوم و بردوست دارم وقاصدک  که  نگاهش عقاب واربر جسمم سنگینی کرد و آنروز تمام شد تا از کوچش خبردار شدم شهریور ۶۹  . روز ششم شهریور  اخوان با دو بال از مرگ رفت و ما همچنان زایر سرزمین قاصدکیم گه باآوای امید و گاه با آوای گرم و پرسشگر شجریان و سنتور مشکاتیان .

پس از شنیدن خبرکوچ اخوان این غزل را  به یاد همیشگى او و بانو دلکش که آن موقع زنده  و خاموش بود ، سرودم .

 

ابر و باران را چه شد ؟

 

خشک سالی ها فزون گشت ، ابر و باران را چه شد

قطره از آواز افتاد ، آبشاران را چه شد ؟

خشکی لب های نرگس بیش از این انصاف نیست

سفره ی گسترده ی ابر بهاران را چه شد ؟

بر نخاست گردی ، غباری ، از میان دشت ها

تاخت تازی های اسبان و سواران را چه شد

کوچه در سنگین سکوتی گشته دفن

نغمه های پر جلال میگساران را چه شد

نغمه ای باید که هر غنچه شکوفایى دهد

نغمه ی دلکش و آواز هزاران را چه شد ؟

بر نمی گردد صدایی از میان کوه ماه

کوه ما تنهاست ، کوهساران را چه شد؟

گفته بودند بامداد عاشقان را شام نیست

عاشقان و بامداد روزگاران را چه شد؟

                        اکتبر ۱۹۹۰ اپسالا - سوئد

 

ا-  بیتی از شعر باغ من  اخوان

 باغ بی برگى  / خنده اش خونی است  اشک آمیز / جاودان بر اسب ىال افشان زردش می چمد در آن  / پادشاه فصل ها پاییز

۲– بیژن جلالی

۳ - دکتر اسلامی ندوشن ، ماجرای پایان ناپذىر حافظ ، رویه ۱۷ چاپ دوم تهران ۱۳۷۳

 ۴ - باغ بی برگى ،  یاد نامه ی اخوان به کوشش مرتضا کاخی نکیر و م،نکر یا که دامادرویه ۶۱۱

۵ -همان رویه ۵۹۲         

 

 

 

· ·