خویشکاری یا مسئولیت فردی

خویشکاری یا مسئولیت فردی

تورج پارسى

سربر آستانه ى حافظ آموزگارهمیشه حاضر، یارهمه ى دلتنگى ها و شادى هایم  مى گذارم در کوچه باغ هاى پرخاطره ى شیرازبه من خیره می شود بى آنکه سخنى بگویم  در گوشم مى خواند، کلامى که در راستاى زمان جارى است :

نه هرکسى که کله کج نهاد و تند نشست

کلاه دارى و آیین سرورى داند

 وفاى عهد نکو باشد ار بیاموزى

و گرنه هر که تو بینى ستمگرى داند........

میان وفاى عهد وآیین سرورى پیوندى هست به عبارت دیگر از پایه هاى زندگى پیمان دارى است و در اینجا بى گمان تاکیدى بیشتربر آن هست.

همه ى انسان ها در راستاى زمان بنا بر خویشکاریشان داراى کارنامه هستند ، این انسان مى تواند یک فرد عادى جامعه  یا کسى نشسته بر تاک* هرم باشد.! هر دو انسان دریک امر مهم  یعنى مسئولیت یا خویشکارى هم انبازند ، از این دیدگاه تنها مردگان از مسئولیت آسود ه اند . وفادارى به عهد یانگهداشت پیمان بنا براین اصل پایه ى خویشکارى است . خویشکارى انسان نه تنها در برابرخانه یا روستا یا شهریا کشور خویش است بلکه در برابرهمه ى هستى است .

 این دکترین به خرد وگزینش آزاد  باورمندست یعنى اینکه " هر کس باور خویش را به ازاد کامى بپذیرد "*  در نتیجه انسان مسئول گزینش خویش مى گردد  :

پیر توس( ۱۰۲۵- ۹۳۴ م)  سخن گاتایی را در کشته شدن سلم به دست منوچهرچنین بیان کرده است  اوتاکید  بر مسئولیت فردى که سرنوشت را رقم مى زند دارد :

درختى که پروردى آمد به بار

ببینى برش را کنون در کنار

گرش بارخارست خود کشته یى

و گر پرنیانست ، خود رشته یی

سعدی شیراز ( ۱۲۹۲- ۱۲۱۰ م ) نیز همان مهم را این چنین مى نمایاند :

هر که در مزرعه ی دل تخم وفا سبز نکرد    

 زرد رویى کشد از حاصل خود گاه درو

حافظ شیراز ( ۱۳۸۹-۱۳۲۰ م )  نمایی می دهد که گویی  نخست گاتا را خوانده و سپس ساده و جاری سروده است

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

کای نور چشم من به جز از کشته ندروی

و چه زیبا بانوی فرهیخته ى ادب پارسی پروین اعتصامی ( ۱۹۴۱- ۱۹۰۶م ) این مهم را بیان کرده است

هر چه کنی کشت همان بدروی        کار بد و نیک ، چو کوه و صداست

انجام مسئولیت در ره خیر همگانى "درمان بخش زندگى است " از این منظر مى توان در "ساختن جهانی نو، جهان زایاى بار آور " پیروز شد . سد نکته در اینجاست که مى تون آگاهانه در آبادانى جهان شرکت داشت و هستى را شادمان تر ساخت .    

 

نخستین امپراتورى که نخستین باردر تاریخ

دین و دولت را از هم جدا نگهداشت

 

 

این قلم نیزباورمندست که هخامنشیان زرتشتى بودند و(1926-1892)Harold Albert Lamb تاریخ دان امریکایی باور داشت که " کوروش پارسى ادامه دهنده ى راه زرتشت است ". اونخستین زرتشتى بود که پهناورترین امپراتورى مشرق زمین را  بنیان گداشت .  راز توفیق کوروش آگاهى و شناخت خویشکارى خود به نام یک فرد از جامعه ى بشرى بود ،حتا انگاه که وى  بر تاک هرم مى نشیند ، سرورى را در آن مى بیند که فضیلت انسان را به رسمیت بشناسد وصلح و امنیت و آسایش راارمغان آورد ، این مهم را آنگاه توانست به کردار آورد که دین و حکومت راجدا کرده  و عرصه دین را شخصی بنمود . او با خرد خویش درهاى تازه اى را گشود ، به نام فاتح ، شخم زدن و ویران ساختن را حذف و آبادانى را دربرنامه خود گذاشت . به هر کجا رفت غیر خودى معنایی نیافت بر همین هدف ایجاد شرایط همکارى با برگزیدگان محلى راگذاشت ، سنت هاى محلى را ارج نهاد و خود را با آنها همراه ساخت ، که بارمند بود، برهمین اساس " هیچ نهادى را حذف نکرد بلکه در یک انطباق تدریجى نهاد ها را با چهار چوب مقررشده کارسازتر ساخت، یعنى او که کوروش باشد تاکید بر استمرار داشت نه گسست .او مى دانست که صلح و آشتى را به زور نمى توان بوجود آورد بلکه حفظ صلح که برآیند آن آبادانى است تنها با تفاهم میسر است .

بى گمان اگر کوروش دین  رادر عرصه حکومت میدان مى داد وبر مردمان تحمیل مى کرد هرگز توفیق نمى یافت که مینیاتور رنگین چنین امپراتورى بزرگى را همساز و همراه سازد ، این درس بزرگى بود که خود فرا گرفت و آموزاند که منجر به صدور منشور نامورش گردید .

 

 امروز که من و شماى ایرانى پراکنده در این جهان مى زی ایم ، مى بینیم که غرب - همان غربى که در قرون وسطا مبتلابه جنون دین بود - با جدا کردن دین از عرصه دانش و حکومت و جایگزین نمودن و رسمیت دادن حق شهروندى به جاى هم دینى که منجر به خودى و غیر خودى مى شود، تاکید بر رسمیت دادن حقوق بشردارد تا مبناى داد در روابط اجتماعى  گردد ( modernity )

دراینجا  یک قیاس  تاریخى به ما یارى مى رساند تا کارخردورانه ى فاتح جوانمرد ( سیروپدیا ) را نخستین بنیاد آنچه را که حقوق بشر نامیده می شود بدانیم . به راستى او باورمندانه اعتبار انسان را عملى ساخت تا انسان بتواند نفس بکشد و خود را شریک خیرورویاهاى همگان ببیند. به گفته ى اسپینوزا لمس و شناخت آزادى است که سبب جاودانگى انسان مى گردد.

هرچند که اهل تاریخ را " از بدو تولد با علایم سرنوشتى از دیگران متمایز مى کنند " و رخت افسانه اى مى پوشانند، اما این قلم باور دارد که کوروش  آدمى بود همچون دیگران اما توانست از موقعیت خانوادگى خود خردمندانه سود جسته ، خویشکارى خود را به نام فرد و و در یک مقطع تاریخى به نام شاه شاهان بشناسد ،براى آبادانى جهان بکوشد آنرا به درستى نگاهبانى بکند و به سوى روشنایی ببرد ."او خواستار روشنایى براى همگان شد "و تاریخ نیز روشنایی بدو ارزانى داشت " همانگونه که انیشتن گفته است : بگذارید هر انسانى به عنوان یک فرد محترم باشد و هیچ انسانى همچون بت مورد پرستش قرار نگیرد.

نیک آگاهیم که فرمانروایان بد برخلاف فرمانروایان دادگر جهان را به تباهى مى برند باید هزاران باره ، آگاهانه و با خویشکارى گفت " مبادا که فرمانروایان بد بر ما فرمان برانند "

 

باز به کوچه باغ هاى شیراز بر مى گردم تا طنین  صداى بسیار بسیار رندانه ى حافظ  را هزاران باره بشنوم :

 وفاى عهد نکو باشد ار بیاموزى

و گرنه هر که تو بینى ستمگرى داند.

 

پانویس و سرچشمه ها :

*تاک واژه اى است پارسى به معناى سقف است در زبان سوئدى هم تاک گفته مى شود.

*اى مزدا

آنگاه که تو در آغاز ، تن و دین ما را بیافریدى و از منش خویش مارا خرد بخشیدى ، آنگاه که جان مارا تن پدید آوردى ، آنگاه که ما را نیروى کار ورزى و گفتار راهنما ارزانى داشتى از ما خواستى که که هر کس باور خویش را به آزاد کامى بپذیرد. یسنه هات۳۱ کرده ۱۱

* آنچه از اوستا سود جسته ام برگرفته از اوستا کهن ترین سروده ها و متن هاى ایرانى گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه ، چاپ یازدهم است.

*امپراتورى هخامنشى ، پیر بریان ترجمه ى ناهید فروغان جلد اول نشرقطره

 

بخوانیم و بیندیشیم

بخوانیم و بیندیشیم

بخوانیم و بیندیشیم

تورج پارسی

با وجودی که چند روزست دور دوم خواندن کتاب " در ماگادان کسی پیر نمی شود " که یادمانده های دکتر عطالله صفوی  از اردوگاه های استالینی در سیبری است ، فارغ شده ام ،   اما هم چنان با همه ی نا آرامی های روحی و جسمی با آن در گیرم.  صفوی " از نادر ماندگان دوران وحشت استالینی است " و اتابک فتح الله زاده  مهاجر سیاسی بوده در تاجیکستان و با عطا دیدار داشته وطی گفته و نامه نوشتن ها این کتاب را فراهم آورده است . خواندن این کتاب را به همگان سپارش می کنم تا برسید به آن زبان زد که : کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ، هر ملتی می باید بر محور خرد و اندیشه چاره ساز خود باشد ! رویا شوروی را دیدیم به ویژه آنانی که خود رفتند در آن جامعه زندگی کردند یا تلخی را اجباری تجربه کردند و اینک با طی فرزا و نشیب ها  دوباره به دنبال ناجی دیگری هستیم ، از مرگ بر امریکا تا امریکا بیا نجات مان بده ! و در این میان پادوهایی هم هستند که آتش بیار معرکه اند و یک جور به تن فروشی سیاسی مبتلا هستند !!!  مردم ایران نشان دادند که می توانند چاره سازدرد خود باشند ، شط جاری سبز  پهناور شد و نمایه ای گردید از حرکت ، باشد که قله ی جهل و جنون حکومتی با حرکتی سبز واژگون بشود و حکومتی سکولار با رای مردم بدون بت سازی و بر مبنای خرد و خردباوری ایران را شرتاب " شهر آفتاب " بکند ! با مهر همیشگی

 

· · Share · Delete

آسیابی که با خون می چرخد


آسیابی که با خون می چرخد به یاد فریدون فرخ زاد

آسیابی که با خون می چرخد

 

تورج پارسی

 

میرزا آقا عسگری (مانی ) در شناخت و بزرگداشت فریدون فرخزاد خنیاگری که در خون در غلتید کتابی به نام خنیاگر درخون در آلمان به چاپ رساند که موضوع مورد نظر این قلم است .  

هنگامی که خواستم در باره ی کار تازه ی مانی بنویسم یک باره کشیده شدم به گفته ی علی اصغر شمیم در را بطه با آقا نجفی آخوند دوره ی قاجاری ! این آقا نجفی از سرشناسان دوره ی قاجاری است که عملا فرمان روای بی مدعی اصفهان بوده است  : هنگامی که ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه به حکومت استان هاى اصفهان و لرستان برگزیده شد ، یکی از چاقوکشان اصفهان که به جرم آدم کشى تحت تعقیب ماموران حکومت بود به خانه ی این آقا نجفی پناهنده شد . آقا نجفی یا مجتهد بزرگ به ماموران حاکم تازه هشدار می دهد که بهترست که شاهزاده پا روی دم ما نگذارد . ظل السلطان حاکم در پاسخ می فرستد که گفته ی آقا را اطاعت مى کنیم اما خوبست که ایشان نیز حدودی برای دمشان معین کنند زیرا از وقتی که به این شهر آمده ام به هر جا که پا می گذارم می گویند اینجا محدوده ی دم آقاست "

شوربختانه این دم هزار چهار سد سالست که همه جا پهن است . اگر در پواتیه فرانسه شمشیر اسلام راشکستند و به کوره ی ذوب فرستادند اماامروزه اسلام با کوچ و کوچ نشینی ورشد بی رویه جمعیت  نه تنها فرانسه  بلکه تمام  اروپا و........ رادر  نوردیده  و به هر جا که رسیده خیمه زده و بانگ الله اکبرش  برگ سبز درختان را زرد ساخته است ،  یعنی اینکه این دم محدوده اى ندارد بلکه به گفته ی ظل السطان هر کجا پا می گذاریم  پا روی دم اسلام گذاشته ایم .

 وقتیکه   تازیان به ایران زمین هجوم برده  و به تیسفون رسیدند نگهبانان بانگ بر آوردند که دیوان آمدند ، دیوان آمدند ( اخبارالطوال رویه ی ۲/۱۲ ۲) این دیوان آمدند! بسیار پر معنا ست ، این دیوان آمدند یعنی کشتار ، غارت ،  تجاوز یعنی .......... که هنوز گرفتارش هستیم ، گرفتار فرهنگ کشتار ، غارت و تجاوز و جاری شدن خونی که بتواند آسیابی را بچرخاند !   

 به گفته ی ابن خلدون " گرایش طبیعی عرب چنین است که روزی و رزق خود را در سر نیزه و شمشیر بجوید و اگر در این مسیر به قدرت و حاکمیت برسد دیگر مرزی و قانونی نمی شناسد و به این ترتیب است که تمدن اقوام مغلوب منقرض می شود و این همان امری است که در ایران اتفاق افتاد "  آنچه در ایران اتفاق افتاد فاجعه بود ، از هر دیدگاهی که بنگرید فاجعه بود ، فروپاشى نظام ارزش ها به آنگونه که فقر و گوشه گیری که پیش از این زاده ی اهریمن و پتیاره و بلا بشمار می رفت از آن پس نمونه ی زندگی پیغمبران و نیکان و پاکان شمرده   شد و بدان جا رسید که  بیکاری و دریوزگی و درویشی مایه سرفرازی بشمار آمد و جشن  و سرور و شادمانی جایش را به قربان و فطر داد ." ازسویى مهاجرت تازیان به ایران زمین نیز بسیار بسیار مشکل آفرین شد اینان که به زور زمین و خانه و .... به دست آورده بودند با چند همسرگزینی وفرزندان بی شمار قدرتی بیشتر به دست آورده و زمانه را بر مردم تنگ می کردند . شگفتا ، شگفتا بار دیگراین حادثه شوم در عصر پر شتاب دانش بشری اتفاق افتاد اما این بار خالد ابن ولید و قتیبه و سعد وقاص و....نبود ، بلکه ایرانیانی که آبشخورشان همان فرهنگ خون و شمشیرست به حاکمیت رسیده  و دم اسلام عزیز را گسترده ه وعرصه بر مردمان تنگ نموده اند . حکومتی کینه توز، درنده و خون آشام در ابعاد ی بسیار گسترده و بیمارگونه که دمش همه جا پهن و آماده ی خونریزی است . برای شناخت بیشتراین دم به سخنرانی روشن ، آشکار و بی دریغ و دغدغه ی امام سیزدهم در سالروز پیامبر اسلام توجه شود :

یوم اله واقعی روزی است که امیرالمونین علیه السلام شمشیرش را کشید و خوارج را از اول تا آخر درو کرد و تماشان را کشت . ایام اله روزهایی است که خداوند تبارک و تعالی یک زلزله ای را وارد می کند ، یک سیلی را وارد می کند ، یک توفانی را وارد می کند ، به این مردم شلاق می زند که آدم بشوید . امیرالمومنین  اگر بنا بود مسامحه بکند شمشیر نمی کشید تا هفتسد نفر را یک جا بکشد . در حبس ما هم بیشتر این اشخاصی که هستند مفسدند . اگرما آنهارا نکشیم هر یکیشان که بیرون بروند آدم می کشند . آدم نمی شوند این ها ! شما آقایان علما چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می روید ؟ چرا هی آیات رحمت را در قران می خوانید و آیات قتل را نمی خوانید ؟ قران می گوید بکشید ! بزنید ! حبس کنید ، چرا شما فقط همان طرفش را گرفته ایدکه صحبت از رحمت می کند ؟ رحمت مخالفت با خداست ! محراب یعنی مکان حرب ، یعنی مکان جنگ ، از محراب ها باید جنگ پیدا شود ، چنانکه بیشتر جنگ های اسلام از محراب ها پیدا می شد . پیغبر شمشیر دارد تا آدم بکشد ، ائمه ما علیهم السلام همگی جندی بودند ، همگی جنگی بودند ، شمشیر می کشیدند ، آدم می کشتند . ما خلیفه می خواهیم که دست ببرد ، حد بزند ، رجم کند ، همانطورکه رسول الله صلی اله علیه دست می برید ، حد می زد ، رجم مى کرد همانطورکه یهود بنی قریضه را چون جماعتی ناراضی بودند قتل عام کرد . اگر رسول الله فرمان داد که فلان محل را بگیرید فلان خانه را آتش بزنید ، فلان طایفه را از بین ببرید ، حکم به عدل فرموده است . زندگی بشر را باید به قصاص تامین کرد ، زیرا حیات توده زیر این قتل قصاصی خوابیده است . با چند سال زندان کار درست نمی شود ، این عواطف کودکانه را کنار بگذارید"

بنا براین اصول  دیدیم که چه خون ها که  ریخته نشد  واز آغاز کارشان با بکشید، بزنید ، حبس بکنید براه افتاد ،  و دیدیم شوربختانه دیدیم شایدهم هورا کشیدیم ، که کشتند وسوزاندند و گورستان ها را رونقی بی سابقه بخشیدند .

دیدیم و شور بختانه دیدیم که " آدم ها را دسته دسته به مسلخ می بردند ، خانه ها را غارت می کردند ، کتاب ها را می سوزاندند و دل ها را می چلاندند، حتا اسب های تربیت شده ی مسابقه ها هم به همین سرنوشت دوچار شدند ، عکس یکی از آنها که به گاری بسته شده بود در یکی از مجلات به چاپ رسید با عنوان اسب ، نا نجیب ، اسب طاغوتی ، اسب صیهونیست  ! . همه چیز در حال فرو ریختن بود و زوال ، از هیچ کجا بوی زندگی نمی آمد و همه ی ما فردا را گم کرده بودیم " رویه ۴۶ کتاب ، مقاله ى پوران فرخزاد

دیدیم و شوربختانه دیدیم که آدم ها را دسته   دسته به مسلخ بردند و شایدم هورا کشیدیم وقتی ارتش و افسرانش را ، دانشگاه و استادانش و....  را به مسلخ بردند ، سرودیم که امام ببر حالا که شمشیرت تیزست و نیندیشیدیم که این آسیاب نیاز به خون دارد و هر روزه بر صف غیره خودی ها افزوده می گردد تا وقتی که نوبت مان رسید آنگاه فریاد کشیدیم : قهرمانان شاهنامه را بیرون از شهنامه سر می برند !!!

دیدیم شور بختانه دیدیم که این آسیاب در سال ۶۸ چه خون هایى که نه بلعید و سپس به جان پروانه و داریوش فروهر ، سعیدی سیرجانى ، پوینده ، مختارى ، دوانی و ................... افتاد و کم کم به دنبالمان تا دبی و قبرس ، اروپا و ....آمد شاهپوربختیار، برومند ،کاظم رجوی ، قاسملو ، کوروش آریا منش ،  فرخزاد و ...........را به آن وضع فجیع کشت . درباره ی شهیدان خوشبختانه نوشتیم ، گفتیم ، سرودیم اما شوربختانه برای شهدا هم مرزها آفریدیم و خط کشى ها سامان دادیم  همانطورکه حکومت ، شهدای مردم را در لعنت آباد ها چال کرد _چون اگر بنویسیم به خاک سپرد ند در واقع کار آنها را انسانی جلوه داده ایم ._

 

اما  کتاب _  خنیاگردر خون   _   با خردوری و معترضانه از مرزها و خط کشى ها  عبور می کند تا در شناخت و بزرگداشت فریدون فرخزاد گام به پیش نهد . نکته ی بسیار شایان توجه این است که مانی نویسنده ی کتاب ، فرخزاد را از نزدیک ندیده و هرگز هم با او  تماسی نداشته ، که با این کتاب بخواهد دینی ادا کند بلکه می نویسد " پس از قتل او در زمانى که سخن گفتن تایید آمیز از او در میان گروه هایی از به اصطلاح خشکه مقدسان انقلابی راست و چپ نما ، امر ناخوشایندی به حساب می امد به دفاع از او پرداختم چرا که زندگی و مرگ او _ گویا به عمد _ در سایه بی اعتنایی نشسته بود . ....

شور بختانه این خط کشى آنچنان زجر دهنده است که دست کمی از آنچه حکومت می کند ندارد ، بلکه از صف آنچه نامش مبارزه برای آزادی و دفاع از حقوق انسان است بیرون می افتد و معنایی نه چندان خوب به خود می گیرد . مانى می نویسد :

" در زمانی که عضو هییت دبیران کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) بودم همکارانم در ارتباط با سرکوب و کشتاراهل قلم و هنر توسط جمهوری دینی ایران بیانیه ای نوشتند و برای من هم فرستادند تا نظرم را بنویسم . در انتهای بیانیه به عنوان نمونه هایى از کشتاراهل هنر و ادب همچون همیشه زنده یادانی همچون مختاری و پوینده نام برده شده بود . من اسامی فرخزاد و سعیدی سیرجانی را هم به نام ها افزودم و در حاشیه ی متن مقدماتی بیانیه نوشتم که این دو تن هم از کشتکان راه روشنگری ، ادبیات و هنر بوده اند وظیفه ی ماست که از آنان هم نام ببریم . نوشتم که اگر نام های این دو تن را اضافه نکنند ، بیانیه را امضا نخواهم کرد  چراکه دفاع از آزادی ، باید دفاع از آزادی همگان باشد و ارجگذاری به کشتگان نباید تنها محدود به شاعران و نویسندگان خودی و چپ باشد . پس از چند روز شورو مشورت همه ی اسامی حذف شده بود ! بی گمان به این دلیل که نخواسته بودند اسم فریدون فرخزاد در بیانیه آورده شود .

این قلم  هم باور مندست که  دفاع از آزادی ، باید دفاع از آزادی همگان باشد به همین دلیل آزادگی مانی را که عبوراز این خط کشی و دفاع از آزادی همگان است بی در نظر گرفتن دین یا عقیده ی سیاسی و قومیت ارج گذاشته ، کلاه از سر برداشته و به فروهر  فریدون فرخزاد شاعر ، نویسنده ، خواننده و شومن مبارز درود فرستاده و شعر زیبایش را که در نهایت تاثرسروده  با صدای بلند می خوانم :

سرزمین من ،

سرزمین گل و بلبل

گل های پژمرده

بلبل های خاموش  

 

سرچشمه ها :

تولد ى دیگر ، دکتر شجاع الدین شفا ، چاپ ششم

تاریخ بخارا ، ابوبکر محمد جعفر النرشخی ، تصیح مدرس رضوی ، پاییز ۶۲

مقدمه ى ابن خلدون جلد دوم ، محمد پروین گنابادی

ایران بعد اسلام ، دکتر عبدالحسین زرین کوب  ، جلد دوم ، ۶۴

چرا باران می بارد ؟

 

چرا باران می بارد ؟

 

تورج پارسی

 

زنی هر روز باسبدی در دست

از این کوچه می گذرد

در قاب پنجره با فنجان قهوه به انتظارش نشسته ام

در نگاه زن یک راز هست

نگاهی که ترا به دنبال می کشد

آه اگر  یک روز نیاید

من می مانم ، فنجان خالی و چشمی که نگرانست و......

......

چرا باران می بارد

هوا که آفتابی است ؟

  نوزدهم نوامبر ۲۰۱۰

اندر حکایت هوایی حرف زدن

اندر حکایت هوایی حرف زدن

 

اندر حکایت هوایی حرف زدن

 

تورج پارسی

 

آن حضرت زنده یاد ، دوست دوران ماضی ،زبان زد های ویژه ی خود را داشت ، از جمله هوایی حرف زدن به معنای بی مبنا و به گفته ی عامه : الکی گفتن ! که از ایشان در این سرای بی در و پیکر باز مانده است ، البته زمینی حرف زدن خردمندانه گفتن و بررسی کردن بود یعنی ساده انگاری نکردن . حال هوایی حرف زدن  بد جوری به میمنت وجود ذیجود اینترنت  رواج پیدا کرده است ، اینترنت یا به گفته ی دوست فرانسه نشینم  انترنت زمینه سازست هم برای هوایی ها و هم زمینی ها ، یعنی به مبارکی هر دو میدان دارند اما آنچه ماندگارست حرف یا گفته ای است که ماخد و مبنایی داشته باشد و از خرد بر خاسته باشد یا به گفته آن دوست ماضی زمینی باشد . یکی از همین افراد هوایی گو ترانه ی تک درختی سروده ی نواب صفا را که عباس شاپوری آهنگش را ساخته قلمداد فرموده بود که : این را نواب صفا به خاطر زندگی قمر الملوک وزیری سروده !!

نواب صفا در کتاب قصه ی شمع رویه ۴۵۸ می نویسد : بعد از مرگ پیاپی چند هنرمند معروف به خصوص در گذشت دردناک و نا گهانی داریوش رفیعی آن هم به علت تزریق مرفین با سرنگ آلوده به میکرب کزاز ، افکار مسئولان رادیو را نگران تسری این بیماری به سایر هنرمندان به خصوص پرویز یا حقی گردیدند . بنا بر مصلحت دید و پیشنهاد آقای معینیان و موافقت شاه رار شد پرویز تحت نئر بهداری شهربانی که ساختمان بیمارستان آن در خیابان بهار شمالی در حال اتمام بود به معلاکه بپردازد . زمنا چون دوران خدمت سربازیش فرارسیده بود متهد شد که اعتیاد را ترک کند و در این صورت از خدمت نظام وظیفه معاف شود . در آن ایام خود من هم متاسفانه دچار اعتیاد شده بودم و از این موضوع رنج می بردم . تصنیف معروف تک درخت یا بی پناه را که آهنگ آن از عباس شاپوری است و خواننده اش پوران است در همان ماه ساخته بودم و در اسفند ۱۳۳۷ که در بیمارستان بستری بودم غالبا از پاشا سمیعی رئیس رادیو می خواستم که این اثر را پخش بکند در واقع مضامین این شعر و آهنگ شرح حال خود من است و با این اشعار آغاز می شود : تک درختی بی پناهم که در سکوت صحرا فریاد من شکسته در گلویم ...

قصه شمع خاطرات هنری اسماعیل نواب صفا نشر البرز ۱۳۷۸

 

 

تازگی می بینم و می خوانم از قول زرتشت هم می نویسند ، آن هم چیزهای بسیار بسیار بسیارهوایی !   امروز شوربختانه هوایی حرف زدن  برای خودش دنیایی ساخته است ، اینان بی گمان گاتاها را نخوانده اند ، ، جهت آنان که نمی دانند گفته های خود زرتشت  به نام گاتا نامورست  که بخشی از اوستا . زرتشت تنها کسی است که از دور و دور تر های تاریخ اندیشه تاکید بر مسئولیت شخصی دارد . توجه دوستان را به مقاله ی زیر که پیشتر نشر داده بودم جلب می کنم تا شاید بشود از قول زرتشت چیزی هوایی نساخت . جهت آگاهی تو صیه می کنم به اوستا کهن ترین سروده ها و متن های ایرانی گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه چاپ چهاردهم و نوشتار دکتر علی اکبر جعفری و.. مراجعه بکنید . با مهر همیشگی

.

نه کشت و نه فرمان کشتن به کس داد

 

ششم فروردین نوروز بزرگ یا زادروز زرتشت

 

تورج پارسى

 

سخن از انسانى است که در دور دست ترین نقطه ى تاریخ ایستاده اما در اندیشه، معاصر ماست !

او کسى است که نخستین بار درست گوش کردن ،اندیشیدن ، خرد ، گزینش آزاد راه و مسئولیت شخصى را مطرح ساخت ، سرودش نو آیین بود !

عصر، عصر خدایان پندارى است ، عصرى که خشنودى خدایان راتنها با قربانى کردن چهار پایان و حتا انسان باید به دست آورد. خدایان برده دارانى خود کامه بودند که پیشکارانى زمینى داشتند ،تکیه ى او بر خرد ، ارج انسان و مسئولیتش ، آهنگى تازه بود ، آهنگى که در آن انسان معنا داشت و بر همان معنا معتبر مى نمود !

در نگاه او انسان - زن و مرد -   فرمانبرمحض نیست ،چرا که انسان مى اندیشد ، مى پرسد و پاسخ مى خواهد .

او ستیز با تاریکى نکرد بلکه چراغ برافروخت تا ازقلمرو تاریکى بکاهد ، تاریکى که مجالى گسترده دارد.

 او باور دارد که هر کس باید باور خویش را به آزادکامى بپذیرد

او دروغ و اندوه را تباهى جهان و راستى را بهترین نیکى و خرسندى مى داند و بر این پایه کار و کوشش با منش نیک را شادى ، آبادانى و روشنایى می خواند

او انسان - زن و مرد - را رونده ، پویا ونوآور مى بیند به همین سبب با آموزش خود در انتظار سپیده دمى است که با کوشش جمعى و خیر همگانى جهان را خرم و همواره آبادان ببیند.

خواست او ساختن جهانى نو است ، تازه گرداندن جهان . زدودن کهنه گى و فرسودگى است که آنهم از روى خرد و دانش و کوشش و کار سامان مى یابد این اصل آنچنان از اهمیت برخوردارست که چندین و چند بار برآن تکیه کرده است

او برانگیزاننده اندیشه است، تاانسان - زن و مرد -  در تبلور اندیشه به آزادگى برسد .

به همین سبب او در اندیشه جارى است و این قلم او را جاودانه مى داند و زادروزش را در یکایک واژگانش مى بیند واژگانى که در پرتو منش نیک جهانى زایا و بارور آرزو مى کنند

فرخنده است او که : نه کشت و نه فرمان کشتن به کس داد

 

اوستا به کوشش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه

پوران و عباس شاپوری