۲۱ مهرماه روز در گذشت بانو مرضیه است

این مقاله را در پس از درگذشت بانو مرضیه نوشتم اینک که یک سال از رفتن وی می گذرد نوشته را بازنشر داده و به فروهر وی درود می فرستم . با مهر همیشگی


مرضیه هم رفت!


دکتر تورج پارسی


• امروز با رفتن مرضیه روبرو شدیم، سرطان در هشتاد و پنج سالگی بانوی گل ها را از پای در آورد، با مقدمه ی پیشین "مرگ جدا از زندگی نیست" میرنده را کارنامه ای است درخشان، صدایی که می ماند. زیبا آنکه همگان رفتنش را درد مشترک می دانند و این نمره ی قبولی هنرمندست. ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدینه  ۲٣ مهر ۱٣٨۹ -  ۱۵ اکتبر ۲۰۱۰


 جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها
نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون / آهنگ از تجویدی ، ترانه از معینی کرمانشاهی.....
چهار چیز سبب نوشتن این مقاله شد :
- ای میل و تلفن دوستان تا از رفتن مرضیه خبردارشویم و یادی از بانوی گل ها
- سپاس و بدرودی با مرضیه که سهم بسیار بزرگی در دوران شکوفایی موسیقی ایرانی داشت ، عصر هم آهنگی و سزاواری صدا ، ترانه و آهنگ ، عصر تجویدی ها ، یاحقی ها و..... عصر معینی کرمانشاهی ها ، بیژن ترقی ها ، نواب صفا ها و... عصر تابندگی گوهر هنر راستین....
- پسرم روزبه نوشت: Marzieh has passed away. Leaving aside her politics, a fantastic singer. RIP
- کلموک آقا نوشت :
مرضیه هم رفت .    این نگرانی با رفتن هریک از این بزرگان عرصه’ موسیقی اصیل و جایگزین نشدنشان با نیروهائی تازه نفس , عمیق تر و شدیدتر می شود.   قافله’ موسیقی به ناکجا آباد بی نام و نشانی میرود ،آیا سه گاه و چهارگاه و دشتی و همایون و ماهور و ... برای نسلهای آینده حکم فسانه خواهند یافت. اگر چنین است که باید بگویم وای بر ما.
می ماند امیدمان به استاد شجریان ، علی زاده ، کلهر و........ باشد که موسیقی ایرانی برای نسل های آینده حکم فسانه نیابد .
در سوگ نامه ی پروفسور مری بویس ایران شناس نامورنوشتیم :
یکی از رازهایی را که انسان آشکارنمود فرایند تدریجی مرگ بود . یعنی مرگ فیزیکی انسان زمانی شکل می گیرد که ملیون ها یاخته ی ساختارساز بدن هنگام فعالیت پروتوپلاسمی از کار بیفتد و سبب مرگ یاخته شود اما نکته یا رازی که در اینجا از دیده گاه زیست شناسی قد علم می کند این است که اگر چه مرگ یاخته ، مرگ انسان است اما اتم های سازنده ی یاخته از بین نمی روند بلکه در سیکل دیگری از هستی قرار می گیرند به همین دلیل پیوندی که بر مبنای قانون اشا در نظام کیهانی هست آشکار می شود . بر همین نام و نشانی است که خیام شاعر ، خیام فیلسوف ، خیام ریاضی دان می سراید سرودی را که با وجود نگرش به گذران عمر و عینیت دادن به زمان اما در یک ظریف کاری بسیار خردمندانه خطوط موازی و مماس زندگی و مرگ را نمایان می سازد و نظام کیهانی را زمینی تر می کند .

این کوزه چومن عاشق زاری بودست   

در بند سر زلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بودست

بربنای این امرفلسفی که همه چیز در حال شدن است نه در حال بودن ، مرگ به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد. پس مرگ ، جدا از زندگی نیست بلکه سیکل دیگر هستی است به عبارت دیگر هر زایشی آغاز مرگی است پس مرگ یا نفی ، عدم مطلق نیست بلکه گام در مرحله ی بعدی است که می توان انتقال تعبیرش کرد .

امروز با رفتن مرضیه روبرو شدیم ، سرطان در هشتاد و پنج سالگی بانوی گل ها را از پای در آورد ، با مقدمه ی پیشین " مرگ جدا از زندگی نیست " میرنده را کارنامه ای است درخشان ، صدایی که می ماند . زیبا آنکه همگان رفتنش را درد مشترک می دانند و این نمره ی قبولی هنرمندست .

آن سال به استکهلم آمده بود نخستین کنسرت مرضیه در سوئد که برگزارکنندگانش یک گروه سیاسی بودند ، برخی شرکت در این کنسرت را چون پای آن گروه سیاسی در کار بود نفی کردند ! اما من صرفا به پاس اعتبار مرضیه ، مشک ناز برنامه ی گل ها و خواننده ترانه های ماندگاری همچون بوی جوی مولیان ، ساغر شکسته در بیداد همایون ، برگ خزان در اصفهان، طاوس در شور ، به زمانی که محبت شده چون افسانه درسه گاه، بهارم دخترم در ماهور ، دیدی که رسو اشد دلم در دشتی ، سنگ خارادر دشتی ، اشک من هویدا شد در شوشتری از من بگذرید در همایون، تو مرو..و.... یادمانهایی که در شادی و غم عصای دست مان بودند به اتفاق خانواده در آن کنسرت بسیار بسیار باشکوه شرکت کردم ، آنگاه که بر صحنه باشنده شد با چشمان گریان از جای برخاستم -همچون همگان - و تمام وجودم در دستانم گردآمدند تا سپاس بگذارد وی را ! به راستی آنگاه که صدای راز پیغامش طنین انداخت شرنگ زندگی به شیرینی گرایید و جاری بودن معنایی دیگر یافت . در این سن اوج و فرود و تحریر ها را آن چنان ماهرانه سامان می بخشید که یادآور توانمندی های دوران جوانیش بود . گیسوی سپیدش راکه رازنمای زمان و تجربه بود همچون یک گوشه ی موسیقیایی   می دیدی و می شنیدی . خاطره ای شد آن شب که به حساب عمر بگذاشتمش .

دیروز ۱۳ اکتبر یا ۱۳ خزان ۲۰۱۰دفتر زندگی فیزیکی مرضیه در پاریس بسته گردید اما همانگونه که بر شمرده شده کارنامه ی این سروش موسیقیایی ایران زمین آنسان چشمگیر است که در تاریخ جا یی پایدار و سرفراز دارد . هر چند گروگانگیران کشور حتا از بردن نامش جلوگیری می کنندو حتا در کتاب هایی که در ایران به نام اهنگ های ایرانی و .... چاپ می شود اگر همتی بشود تنها به نوشتن حرف " م " بسنده می کنند، اما پرسش این است : نامش را زدودید صدایش راکه با اقبال عمومی پیوند و پیوستی ناگسستنی دارد چه می کنید ؟
و اما باید پذیرفت   آن نسل موسیقیایی که موسیقی را می شناخت و همچون کودکی در دامن آهنگین آن پرورش می یافت تا بشود قمر ،روح انگیز ، دلکش ، مرضیه ،خاطره پروانه، پروین و.... بنان ، بدیع زاده ، قوامی ، محمودی خوانساری ، رشیدی ،رفیعی و....تعدادشان به انگشتان یکدست هم نمی رسد . برخی از هم اینان در زیر قبای ژنده ی درویش گرایی و خواندن آهنگ هایی که به زور روی شعرهای مولانا سوار شده است به دور خود می چرخند ! تکرار ، تکرار ، تقلید ، تقلید ! به عبارتی این قلم درویش زدگی یا به اصلاح عرفان گرایی !!! امروزی را یکی از ایست های قلبی موسیقی ایرانی می داند ،
می گویند بر سر در آکادمی افلاتون نوشته شده بود : آنکس که هندسه نمی داند ، به این مکان وارد نشود ، امروز ه نا خواندگانی ، می خوانند و نا نوشتگانی می سرایند ، چه افسرده می رسیم به کلام مبتنی بر منطق کلموک آقا که نوشت :
مرضیه هم رفت .    این نگرانی با رفتن هریک از این بزرگان عرصه’ موسیقی اصیل و جایگزین نشدنشان با نیروهائی تازه نفس , عمیق تر و شدیدتر می شود.   قافله’ موسیقی به ناکجا آباد بی نام و نشانی میرود ،آیا سه گاه و چهارگاه و دشتی و همایون و ماهور و ... برای نسلهای آینده حکم فسانه خواهند یافت. اگر چنین است که باید بگویم وای بر ما.
می ماند امیدمان به استاد شجریان ، علی زاده ، کلهر و........ باشد که موسیقی ایرانی برای نسل های آینده حکم فسانه نیابد .

سرانجام سخن : چند سال پیش دوستی که از دوستان بسیار نزدیک مرضیه بود درباره بیماری وی خبردارم کرد ، شماره ی خصوصی بانو را در اختیارم گذاشت و خواست که حتما از وی حالی بپرسم ، در نهایت میل زنگ زدم ، گوشی را برداشت اما صدای خسته ای نداشت ، محکم بود ، معرفی کردم از سکوتش پرسش را خواندم ، بیشتر معرفی کردم ، لحن به مهر آمد ، شادی نشان داد که دوستدارانش در هر گروه اجتماعی هستند . نمی توانستی بپذیری که درد ویرانگر ، اهریمن وار به جان چنین استوار زنی افتاده است تا سرانجام دیروز آفتاب جسمش در پاییز غروب کرد ! اما به یاد بیاوریم : تنها صداست که می ماند !

با مهر همیشگی
 

Edit ساقیا برخیز و درده جام را / خاک برسر کن غم ایام را by Toura


ساقیا برخیز و درده جام را / خاک برسر کن غم ایام را

به مناسبت روز حافظ نوشته ی استاد پرویز رجبی را در همین زمینه باز نشر می دم . به راستی حافظ در دسترس همگانست. با مهر همیشگی

95

قند و نمک و شرارت و صداقت!

 

ساقیا برخیز و درده جام را

خاک برسر کن غم ایام را

......

 

                    برای استاد تورج پارسی

 

یکی دیگر از ویژگیهای غزلهای حافظ این است که مانند موجودی سرزنده، خواننده را به بازیگوشی وامیدارد. یعنی حافظ بیش و پیش از آنکه ترا با خودش مشغول کند، سرگردان درون خودت میکند. همین ویژگی است که همواره مجال غرق شدن در دنیای حافظ را به تعویق میاندازد!..

دو روز پیش استاد تورج پارسی، که حدود سی سال است که دور از وطن در اوپسالا زندگی میکند، برای گرفتن خبری از حالم تلفن زدند... هنوز دقیقهای نگذشته بود که پای حافظ به میان کشیده شد و استاد بیدرنگ خاطرهای سی و چندساله را شاهد نقش حافظ کردند. اعتراف میکنم که خود این خاطره هم، که عطر حافظ را داشت، بازیگوشم کرد و نتوانستم همۀ جزئیات آن را به یاد بسپارم. اما ستون فقرات آن، که هفتستونم را در اختیار گرفت، چنین بود:

 

سی سال پیش، نیمهشبی، آکنده از زندهداری در میهمانی دوستی، در نظامآباد برای بازگشت به خانه سوار تاکسی شدم. هم من خسته بودم و هم راننده، که پیدا بود که دیگر به بیداری چندان علاقهای ندارد. احساس میکردی که حتی چراغهای فروزان دو سوی خیایانها در زیر چادر کلفت نور خود خفتهاند... یکی دوصد متر مانده به مقصد، متوجه شدم که کیف پولم را در عالم خماری در خانۀ دوستم جاگذاشتهام... با احتیاط به رانندۀ خسته گفتم، باید چند دقیقهای جلو خانه صبر کند تا پول بیاورم...

راننده ناشناس انگاری که منتظر فتح باب بود، بیتی از حافظ را با صدایی بسیار زنده خواند و سپس گفت که حافظ حساب کرده است...

بعد من بیتی خواندم و سپس باز او بیتی...

خیابانها خلوت بودند و ما بیهدف به چپ و راست میراندیم و حافظ را نیز به همراه داشتیم... گویی که آهنگ نشاندادن تهران به همسفر شیرازی خود را داشتیم.  نمیدانم، سر از پیرامون فرودگاه مهرآباد درآورده بودیم و امیریه و امیرآباد و استانبول و سه راه امین حضور و چهار را آبسردار و خیابان سقاباشی... شاید دو ساعت بود که حافظ میخواندیم...

راننده ناشناس تهصدایی هم داشت... سرانجام خراباتی هنوز باز پیدا کردیم و رفتیم تو... هم گرسنه بودیم و هم تشنه و هم خواستار دیدن پیر مغان و چشمهای خودمان... البته به حساب حافظ...

بعد استاد پارسی گفتند: من پس از بیش از سی سال هنوز نام خیابانی را در اوپسالا به خاطرم نسپردهام، تا مبادا جای نامهای خیابانهای تهران تنگ شود...

 

امروز فکر میکنم که ما همیشه با خواندن غزل حافظ بازیگوش شدهایم و خودمان را با نزدیکترین دلمشغولیهایمان مشغولتر کردهایم و خود حافظ را و گنجینۀ واژگان آرمانشهرش را به امان الیاف عطر غزلهایش رهاکردهایم!..

خواجه از دل خود و برای دل خود سروده است و ما بهانۀ  دل خود را گرفتهایم. بیانصافی را! یک دل سرگشته در برابر میلیونها دل سرگردان.

بارها گفتهام که من با خواندن غزلی از حافظ، بیدرنگ میل دارم به روزگار حافظ و ساختار اجتماعی آن بیاندیشم. پیداست که بدون تماسی حتی ذهنی با این روزگار، که متکی بر برخی از دادهها است، فهم و درک غزل بینهایت دشوار میشود.

واقعیت این است که در مقایسۀ با حافظ، تکلیفمان با مولانا و خیام و سعدی بسیار روشن است. حافظ با قند و نمک و شرارت و صداقت خود مخاطب خود را رسما به بازیگوشی میخواند و میکشاند. در معنای سادهترین واژه ها درمیمانی. و مهمتر اینکه رسیدن به برداشتی متعارف از پیرامون و روزگار حافظ برایت غیرممکن میشود. چنین است که ما بیش از شش قرن است که هنوز از مرز گمانهزنی دربارۀ خواجه فراتر نرفتهایم.

و با این همه استاد پارسی، با جیبی خالی ساعتها میتواند با رانندهای کمسواد در خیابانهای نیمهشبانۀ تهران پرسه زند و دست آخر سر از خرابات درآورد. و شگفت انگیز اینکه همراه حافظ ناشنیده پند!...

پیداست که «ساقی» در غزل امروز مخاطبی معین نیست و بیشتر قیدی است جانشین «حال که چنین است» است! پس به این اعتبار «ساقی» می تواند هرکسی باشد که مانند حافظ میبیند و میاندیشد. تنها مشکل در این است که نمیدانیم که حافظ چگونه میدیده است و به چه میاندیشیده است! و غم ایام برای حافظ چه بوده است؟ از نابهسامانیهای اجتماعی ناشی از حکومت رنج میبرده است، یا از نبود سامانی بهنجار در زندگی شخصی؟

        ساقیا برخیز و درده جام را

        خاک برسر کن غم ایام را

این کبودخرقهپوشان که بودند و چه نقشی در جامعه داشتهاند که خواجه میخواهد به یاری باده به کنایه برکند خرقۀ خود را؟

        ساغر می بر کفم نه، تا زبر

        برکشم این دلق ازرق فام را

خواجه میدانسته است که برکندن خرقه بازتاب خوبی نخواهد داشت، اما او ننگ و نام را نیز به هیچ میشمرد و «عاقلان» را نفی میکند... متاسفانه نمیدانیم که این نگاه هماهنگ با نهضتی اجتماعی بوده است و یا ناشی از نگاهی شخصی به جهان پیرامون... در هر حال پیداست که منظور از «عاقلان» همین «روشنفکرنمایان و منورالفکران» روزگار خودمان است که بزرگترین مهارتشان پافشاری بر درستی برداشتهای منقرض خود است...

        گرچه بدنامیست نزد عاقلان

        ما نمیخواهیم ننگ و نام را

خواجه برای رهایی از شر باد غرور و نفس نافرجام باده میطلبد، اما پیدا نیست که فرار او از دست غیر است، یا حاصل نیهیلیزمی که سراغش را گرفته است.

        باده درده چند ازین باد غرور

        خاک بر سر نفس نافرجام را

لابد که منظور از «افسردگان خام» در بیت بعدی «ازرقپوشان» است که حافظ با آنها میانۀ خوبی نداشته است. اما نباید از کنار این «میانۀ خوبنداشتن» به آسانی گذشت. و لابد که حافظ نه میتوانسته است نسبت به اینان با مدارا رفتار کند و نه با مروت! حتما پای فرقهای در میان بوده است که حافظ که قاعدتا میبایستی ستیزشان را عذر مینهاد، اما توان درگذشتن از رفتارشان را نداشته است. به این ترتیب میتوان به وجود هنجار اجتماعیی مکروهی پیبرد که متاسفانه ناشناخته است. لابد مانند یکی از هنجارهای مکروه روزگار ما!.. البته میگذریم از بیمهری حافظ به هرنوع خرقهای...

        دود آه سینۀ نالان من

        سوخت این افسردگان خام را

بیت بعدی نیز نشانی دیگر دارد از افسردگی کمسابقۀ حافظ. حالا خواجه از خاصان همان اندازه ناامید است که از مردم دیگر.

        محرم راز دل شیدای خود

        کس نمیبینم زخاص و عام را

مگر دلارامی که حضوری بیسابقه مییابد. و عجیب بازی ملیحی میکند حافظ در این بیت با واژهها: «دلارام» از دل حافظ «آرام» او را میرباید، تا بر مسند «دلارامی» تکیه زند!..

        با دلارامی مرا خاطر خوش است

        کز دلم یکباره برد آرام را

و بار دیگر شگفتانگیز و غیرعادی برای مردی ایرانی اینکه خواجه براین باور است که هرکه تن سپید یار او را ببیند دیگر میلی به دیدن هیچ سروی در چمن نخواهد داشت.

        ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

        هرکه دید آن سرو سیماندام را

با این همه گویا او هنوز در انتظار رسیدن به کام دل است. چنین حالتی نیز در غزل حافظ اندکی نامانوس است و سبب بازیگوشی بیشتر مخاطبان میشود!

چنین است که بیدرنگ دلم میخواهد که در تاکسی نیمهشبانۀ استاد پارسی میبودم و از این دو میخواستم که نخست در دو سطح متفاوت نظر خود را دربارۀ این دو بیت آخر برایم بگویند و بعد به خرابات درآیند!..

        صبرکن حافظ به سختی روز و شب

        عاقبت روزی بیابی کام را

 

حافظ و موسیقی ایرانی


حافظ و موسیقی ایرانی

حافظ و موسیقی ایرانی

 

تورج پارسی

 

ازسال ۱۳۷۶در سال شمار رسمی ایران روز بیستم مهر ماه را روز بزرگداشت حافظ نامگذاری کردند، نیکوست اما برای من  که یک جور هم نشینی با رند شیراز دارم وهمه ی روزهایم را از آن خود ساخته  بیش از بیشتر خشنودم به آن . شاید بتوان گفت که حافظ در همه ی روزان و شبان جاری است .به همین مناسبت این نوشته را نشر می دهم

"وزن سرشت روان و جاری شعر و موسیقی است که اوجی می آفریند به نام تناسب و هم آهنگی "

در پرسه آقای رضوی سروستانی خواننده که از آوای خوشی برخوردارد بود استاد تجویدی به یاد ایشان که اهل فارس است یک ترانه ی کهن ومحلی شیرازی را نواخت این ترانه هم چنان بر زبان فارسیان جاری است :

 

سه چند روزه که بوی گل نیومد

 صدای چهچه بلبل نیومد

برین از باغبون گل بپرسین

چرا بلبل به سیل گل نیومد

 استاد فرمودند که یکی از غزل های حافظ از روی همین ترانه محلی شیرازی ساخته شده من در سخنان استاد تجویدی به تائید بیشی از دیدمان های" نظریات" موسیقیایی خود رسیدم به فروهر استاد درود می فرستم که یادی همیشگی دارد. توجه همگان را به این یوتوب جلب می کنم....غزل مورد نظر استاد تجویدی چنین است :

لبش می‌بوسم و در می‌کشم می     

به آب زندگانی برده‌ام پی

نه رازش می‌توانم گفت با کس     

نه کس را می‌توانم دید با وی

لبش می‌بوسد و خون می‌خورد جام     

رخش می‌بیند و گل می‌کند خوی

بده جام می و از جم مکن یاد

که می‌داند که جم کی بود و کی کی

بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب     

رگش بخراش تا بخروشم از وی

زبانت درکش ای حافظ زمانی

حدیث بی زبانان بشنو از نی / حافظ خانلری

***

نخستین بار به یک نوشته  در زمینه موسیقی در آرشیو کتابخانه لنینگراد برخورد کردم به نام تحفته السرو ر ، در این نوشته به آنانی که هم "می خوانند "و "هم  می نوازند "و "هم می سرایند "حافظ گفته می شده است . در این نوشته از حافظان روزگاران  بی شمارنام برده شده بود  .از این نوشته رونوشتی برداشتم اما همین امروز در نهایت خستگی که هست در آرشیوم پی اش گشتم اما دستم پتی ماند.

نا گفته نماناد که عنوان " حافظ " در میان تاجیکان هم چنان است

این عنوانی که به رند شیراز داده شده است  و امروز هم بر زبان ها و دل ها جاری است  فراتر از ، ازبرخوانی قران است "که به آن گواه می آورند و تعبیر می کنند . در کتاب احیا الملوک سیستان که کنت دوگوبینو آنرا ازایران خارج کرد وهم اینک با شماره(۲۷۷۹.Or)درموزه لندن نگهداری می شود ودکتر منوچهر ستوده آنرا از روی نسخه عکسی تصحیح نموده است نام شش موسیقی دان خوش خوان آمده است که همگی عنوان " حافظ " دارند: حافظ عرب، حافظ یوسف قانونی . حافظ محمد مقیم جبرئیل، حافظ شیخ ، حافظ محب علی ، حافظ خورد . در میان تاجیکان هنوز به کسی که می خواند و می نوازد حافظ می گویند یعنی واژه ی " حافظ " یک عنوان موسیقیایی است  

از سوی دیگر " بسیارند آدمانی که نه سازی می نوازند و نه آوازی می خوانند اما حس موسیقیایی با سرشت آنان آمیخته شده است که اگر به جای کار عادی خود به موسیقی روی می آوردند از برگزیدگان این هنر بشمار می آمدند " حافظ و موسیقی ح . ملاح رویه ۶

در زیر نویس همین مطلب ملاح از پرسی .ا. اسکولز در کتاب موسیقی دان های بزرگ نقل می کند که :  بر مبنای همین دیدمان شکسپیر را از موسیقی دانان می دانم !

به هر روی حافظ را بنا بر انچه که از غزلهایش بر می آید از اهالی موسیقی بوده است آن هم با غنایی که موسیقی محلی در فارس بزرگ داشته افزون بر آنکه نویسنده ی مجمع الفصحا وی را " هم خواننده و هم دانای موسیقی " می داند باید به این معنا نیز توجه داشت که غزل های حافظ خود فرهنگی از گوشه ها و ابزار و اصطلاحات خنیایی است  

کوروش کمالی سروستانی در همایش بزرگداشت حافظ گفت " تحقیقات آماری کامل نشان می‌دهد که میزان بسامد کاربرد واژگان موسیقیایی در دیوان او قابل توجه است. اگرچه از واژه‌ی موسیقی به مفهوم کهنی که از فرهنگ یونانی وارد زبان ما شده و کسانی مثل ابن‌سینا آن را به کار برده‌اند، در دیوان حافظ نشانی دیده نمی‌شود، نود مورد اشاره در مورد ابزار، لحن، آهنگ‌ها و شیوه‌های سرود از دیوان حافظ طبقه‌بندی شده که این ۹۰ مورد ۶۶۷ بار در سراسر دیوان تکرار شده‌‌اند. رقم حاضر برای یک مجموعه‌غزل ۴۵۹ تایی به روایت خلخالی یا ۴۶۰ تایی به روایت غنی و قزوینی، کم نیست و نشان‌دهنده‌ی این است که بایستی روی نظم‌آهنگ موسیقیایی شعر حافظ توجه بیشتری داشته باشیم.»

 

ا- ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت

غلام حافظ " خوش لهجه " خوش اوازم

  ۲ -

غزلسرایی ناهید صرفه اى نبرد

در آن "مقام "که حافظ بر آورد " آواز

۳ - 

در آسمان نه عجب گر به گفته ى حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را.

۴ -

فکند زمزمه ی عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزل های حافظ شیراز

 ۵ -

سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

 ۶ -

دلم از پرده بشد حافظ خوش گوی کجاست

تا به قول غزلش ساز و نوایی بکنیم

   ۷ -

معاشری خوش و "رودی "بساز می خواهم

که درد خویش بگویم به ناله ی "بم و زیر"

  ۸ -

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه ی توست

  ۹ -

در آسمان نه عجب گر به گفته ى حافظ

"سرود " زهره به رقص آورد مسیحا را.

معنای همین بیت : شگفتا اورنیست که شعر موسیقیایی حافظ ، زهره را به ترنم و پایکوبی بیندازد که از سرشور زهره ، مسیح هم پایکوبی بکند‍‍‍‍ /در زبان سریانی مسیح را مسیحا گویند

  ۱۰ -

چنان برکش آهنگ این خنیاگری

که ناهید چنگى به رقص آورى

  ۱۱ -

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

 

در سال شمار ایرانى ماه سى روز بود و هر روز را نامى است . روز دهم هر ماه " آبان " یا یا آپان یا آب ها نام دارد امروز آبانگان است یعنى یکى شدن نام ماه و روز که برابر مى شود با اول نوامبر

این روز جشن ستایش و نیایش بانوى آب ها اردویسور اناهیتا است . روز دهم هر ماه به نام آبها و اردویسور اناهیتا است .

 ardwi

 نام رودخانه اى است افسانه اى و

 suraa

به چم توانمندکه صفت است براى اردوى . اناهیتا

anahitaa

 یا anaahid

بى آلایش و پاک معنا مى دهد پس اردوى سور اناهیتا یعنى رود پر توان و بى آلایش . شوربختانه گروهى واژه اناهیتا را به اشتباه آناهیتا

aanaahitaa

مى نویسند و مى خوانند. ارمنیان آنرا اناهیت یا اناهید مى خوانند در سالشمار شان که ماه راسى روز حساب مى کردند روز نوزدهم هر ماه اناهید نامیده مى شد.ناهید در زبان فارسى همان اناهیتا یا اناهید است که عرب زهره اش مى خواند . حافظ در چندین غزل از ناهید یا زهره به نام سرود خوان ، چنگى و عود نواز یاد مى کند که در فرهنگ معین خوشخوان معنا شده است .

 

http://www.google.se/imgres?q=%D8%A2%D8%A8%D8%B4%D8%A7%D8%B1+%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%86+%D8%B3%D9%BE%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D9%86+%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3&hl=sv&sa=X&biw=1173&bih=785&tbm=isch&prmd=imvns&tbnid=vr6pYp9jaXPgzM:&imgrefurl=http://www.savepasargad.com/2009-November/Abangan-paesi.htm&docid=mGRhuTd5pPJrVM&w=604&h=453&ei=mnqNTo2cDrL54QTQiMHBAQ&zoom=1&iact=hc&vpx=490&vpy=309&dur=19&hovh=194&hovw=259&tx=179&ty=130&page=2&tbnh=132&tbnw=176&start=25&ndsp=24&ved=1t:429,r:14,s:25

خوشا به تنهاییم


خوشا به تنهاییم

نمایه


نمایه

 

نمایه

تورج پارسی

آهو ، جنگل ، غار

چشمان "دشتی خوان " آن زن

و چشمه ی آب که خود را عریان می دید

در اقلیم چشمان "دشتی خوان "آن زن

آنگاه که باران می بارید  نم نم !

۱۲ اکتبر  ۲۰۱۱اپسالا