مرشد ترابی نقال پیشکسوت شاهنامه هم رفت !

مرشد ترابی  نقال پیشکسوت شاهنامه هم رفت ،  امابا  نامی ماندگار !   در مجلس مرشد نبودم ، اما کارهایش را دیدم یا از زبان "گرد آفرید " شنیدم . با مردم ایران به ویژه خانواده مرشد و دوست ارجمندم گرد آفرید همدردم  .به فروهرش درود می فرستم با مهر همیشگی

" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت به نامش انجام می شود!


" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت  به نامش انجام می شود !" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت  به نامش انجام می شود !
تورج پارسی
دوم اگوست دوهزار سیزده
نقد سبب حرکت و آفرینش فکری است ، نقد به سخنی روشن  و جاری تر حرکت به سوی " خود شناسی " است . مردمی که  در برابر آینه ی  ایستادند و با دلیری خودرا نقد کردند به معرفت تاریخی رسیدند !
مردمانی که خود وپیرامون را نقد نکنند به گفته ی فردوسی " کژی و کاستی " *را به جای راستی خواهند نشانید و سرانجام هم قدرت به دست  " سواری "  خواهد افتاد که  : لاف آرد و گفتگو!*
در هیچ کجا ی این دنیا که امروزشتاب دانش بشری از کوچک هم  کوچک ترش ساخته تهمت و دشنام ، شیفتگی و غرض ورزی " نقد " بشمار نمی آید مگر درنزد ما ایرانیان که به طنز دوست اصفهانی ارجمندم "   اشرف مخلوقاتیم وبس "
 اگر نقد را عامل پویایی جامعه بپذیریم " منتقد " می باید   " اسباب بزرگی " *را آماده ساخته تا نه در مرداب شیفتگی بیفتد و نه به دام غرض ورزی گرفتار آید یعنی سخنی نراند یا ننویسد که  که به تعصبی و تزیدی کشد  *
با مهر همیشگی
برداشت ها :
* زپیمان بگردند وز راستی / گرامی شود کژی و کاست/شاهنامه
* پیاده شود مردم جنگجوی / سوار آنکه لاف آرد و گفتگو/ شاهنامه
* تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
 مگر " اسباب بزرگی " همه آماده کنی / حافظ
* ودرتاریخی که می کنم سخنی نرانم که به تعصبی و تزیدی کشد/ تاریخ بیهقی
تورج پارسی
دوم اگوست دوهزار سیزده
نقد سبب حرکت و آفرینش فکری است ، نقد به سخنی روشن  و جاری تر حرکت به سوی " خود شناسی " است . مردمی که  در برابر آینه ی  ایستادند و با دلیری خودرا نقد کردند به معرفت تاریخی رسیدند !
مردمانی که خود وپیرامون را نقد نکنند به گفته ی فردوسی " کژی و کاستی " *را به جای راستی خواهند نشانید و سرانجام هم قدرت به دست  " سواری "  خواهد افتاد که  : لاف آرد و گفتگو!*
در هیچ کجا ی این دنیا که امروزشتاب دانش بشری از کوچک هم  کوچک ترش ساخته تهمت و دشنام ، شیفتگی و غرض ورزی " نقد " بشمار نمی آید مگر درنزد ما ایرانیان که به طنز دوست اصفهانی ارجمندم "   اشرف مخلوقاتیم وبس "
 اگر نقد را عامل پویایی جامعه بپذیریم " منتقد " می باید   " اسباب بزرگی " *را آماده ساخته تا نه در مرداب شیفتگی بیفتد و نه به دام غرض ورزی گرفتار آید یعنی سخنی نراند یا ننویسد که  که به تعصبی و تزیدی کشد  *
با مهر همیشگی
برداشت ها :
* زپیمان بگردند وز راستی / گرامی شود کژی و کاست/شاهنامه
* پیاده شود مردم جنگجوی / سوار آنکه لاف آرد و گفتگو/ شاهنامه
* تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
 مگر " اسباب بزرگی " همه آماده کنی / حافظ
* ودرتاریخی که می کنم سخنی نرانم که به تعصبی و تزیدی کشد/ تاریخ بیهقی

درود به آنانکه خرد را ارج می نهند


دیشب در تهران مراسم بزرگداشت ویاد بود دکتر پرویز شهریاری استاد مسلم ریاضیات وانسانیت برگزار شد . شاگردانش در هر جایی هستند از بهترین وموفق ترین افرادی هستند که در آن سازمان کار میکنند هم چون ناسا ،یا دانشگاه های معتبر جهان ویا دیگر تشکیلات علمی وخدماتی وتکنولوژیکی ایران . آن چه در این بین زیباست آن است که مراسم بزرگداشت این رادمرد دانشمند که مدت هفت سال از عمر گران مایه اش را در زندان ها به دلیل دفاع از حقوق کارگران ودهقانان و دیگر زحمتکشان وروشنفکران در زندان های شاه وسپس جمهوری اسلامی گذراند درانجمن یهودیان ایران برگزار شد ، در حالی که خودش درخانواده ای زرتشتی در کشوری با اکثریت مسلمان به دنیا آمده بود

گه و گاه "دل " پروای گوش کردن ندارد !

گه و گاه "دل " پروای گوش کردن ندارد ! چرا که انچه می شنود ،دل از سنگ و آهن  می خواهد ! امروز از آن استاد بزرگوار ای میلی گرفتم که در برگیرنده ی نامه ای از نورالدین زرین کلک  نویسنده و نگارگر کتاب کودک، فیلم‌ساز انیمیشن، مشهور به پدر انیمیشن ایران به ناشر کتاب افسانه‌های مثنوی معنوی مولوی است ، خود بخوانید و بیندیشید با مهر همیشگی دوم اگوست دوهزار سیزده

روی ما سیاه حضرت مولانا!

ناشر عزیزم،
دو، سه ‌سال است که ما - من و تو - باهم کار می‌کنیم و هر دو در پی یک هدف فرهنگی/ ادبی/ عشقی و عشق دل خودمان) یعنی چاپ کتاب افسانه‌های مثنوی معنوی مولوی هستیم.  من کتاب را می‌نویسم و نقاشی می‌کنم و تو هزینه می‌کنی تا چاپش کنی. هردومان با دلسوزی، دغدغه و وسواس، می‌کوشیم تا بهترین‌هایمان را صرف این کتاب کنیم: من عمر و تجربه و مهارتم را و تو عمر و تجربه و سرمایه‌ات را. در این دو، سه ‌سال هردومان کار کردیم؛ من نوشتم و کشیدم و ساختم (و گاه بازنوشتم و دور انداختم و بازنوشتم / یا بازکشیدم و دورانداختم و بازکشیدم... که تا همین امروز هم ادامه دارد) و تو سرمایه فراهم کردی و کاغذ خریدی و مرکب خریدی و به چاپ اندیشیدی و به ارشاد رفتی و مجوز طلبیدی و... تا عاقبت بعد از حذف‌ها و تغییر‌ها و... مجوز چاپ گرفتی و شابک گرفتی و فیپا درست کردی و شمارگان... . آه؛
همین‌جا ایست: آری شمارگان هزارو500نسخه!
و ناگهان وارفتم... یعنی چه؟ یعنی دوسال کار و برووبیا و قرار و دیدار و مفاهمه و مکالمه و مکاشفه و مقاطعه و مقابله و منازعه و... آخرش هزارو500نسخه؟! و یک باره یک حس غریب خفت و بیهودگی و حسرت برای این‌همه وقت و عمری که صرف کردیم!
ناشر عزیزم،
 باور کن که این خفت، تنها خفت من نیست؛ خفتی‌ست برای تو هم؛ برای خواننده هم؛ برای هموطنانم هم؛ و وطنم هم. آیا به‌راستی حق ما این است؟ حق مولانا؟ حق نویسنده؟ حق مصور؟ حق ناشر؟ یک‌هزارو500نسخه جواب چند درصد از این 70، 80میلیون را می‌دهد؟ از این 70، 80میلیون بگو شصت‌میلیونش باسواد / از این 60میلیون بگو 50درصدش شهرنشین / از این 50درصد بگو 10درصدش کتابخوان / و از این 10درصد بگو یک‌درصدش کتاب بخر... بازهم جوابش هزارو500نسخه نیست. بیشتر است، خیلی بیشتر است.
ناشر عزیزم
 از وسع مالی تو خبر ندارم، اما از آنجا که نیت و کوشش تو را می‌شناسم و از آنجا که سیاست و سود یک ناشر را می‌دانم - که در کم‌چاپی نیست بل در پرچاپی و پرفروشی است، می‌فهمم که در این خفت تو هم با من شریک و انبازی. اما پس باید از کی و چی گله‌مند باشم؟ چطورست که 40، 50سال پیش-که من نویسنده و تصویر‌گر آماتوری بیش نبودم- تیراژ کتاب‌های من 50هزار نسخه بود... و اینک که نیم‌قرن بیشتر کار و تجربه کرده‌ام فقط هزارو500نسخه؟ مسوول این سقوط کیست؟ آمریکا؟ دلار سه‌هزارتومانی؟ تحریم‌های بی‌ترحم؟ یا دولت ما؟
روی ما سیاه، حضرت مولانا!
نورالدّین زرِّین‌کلک