دریغ است ایران که ویران شود /.... اتش به جان جهان استهبان افتاد


دریغ است ایران که ویران شود ....
اتش به جان جهان استهبان افتاد  دل اهل خرد را به درد آورد ، از زبان مردم راستین و نگهبان همیشگی محیط زیست مهندس محمد درویش بشنوید با مهر همیشگی
: در آن فاجعه بیش از هزار هکتار از بهترین رویشگاه مرتعی و جنگلی منطقه سوخت و خاکستر شد، آن هم در استانی که با برخورداری از دو میلیون هکتار رویشگاه جنگلی، حتا یک خودرو اطفاء حریق در بخش متولی منابع طبیعی و محیط زیستش وجود ندارد، چه رسد به یک کانادایر (هواپیمای مخصوص اطفای حریق).

امید آخرین چیزی است که می میرد

امروز از سایت بانوی ارجمند نسرین فقهی نصیری این مهم را آوردم با سپاس از این بانوی فرهیخته ، به راستی روی این سخن مارکوز  باید یک سیمفونی در خور آن ساخته بشود : امید آخرین چیزی است که می میرد. با مهر همیشگی

از گابریل گارسیا مارکز می پرسند
اگه بخوای یک کتاب سد صفحه ای در مورد امید بنویسی ،چی می نویسی؟
می گه: ۹۹ صفحه رو خالی میذارم.
صفحه ی آخر، سطر آخر می نویسم :
امید آخرین چیزی است که می میرد.

کاری بس هنرمندانه از مهندس منصور قدرتی روی بیتی از شعر من : زمانه هرگز به « آب » و «هاون» آری نگفت

من از سر سادگی ترا باور داشتم

تورج پارسی

من از سر سادگی ترا باور داشتم
زمانه هرگز به « آب   » و «هاون»  آری نگفت
هیهات که سده ها بود شنیدن را از یاد برده بود
رفتی  بی آنکه بر آینه بنویسی   "برای همیشه "
نه دیگر نمی پرسم ، رفتنت را
سال ها از آنروز برگ ریزان  که تو در فصل تلخ  از خانه رفتی می گذرد
اما همچنان زنان کوچه با هم پچ پچ می کنند
گویی همین دیروز بود که من پر از آوازهای آبی به خانه آمدم
اما خانه خالی بود
و تو بر  آینه ننوشته بودی
که برای همیشه رفته ای  .
نه دیگر نمی پرسم رفتنت را
نه باد شیون کرد و نه شب مرثیه خواند 
خانه پر است از واژه های خندان و شاد
که پایکوبی می کنند فردا را
 صبح " خانه را در بغل گرفته است با بوسه ، تبسم و"
بیست پنج سپتامبر دو هزار سه

یک یاداشت بیست هشت ساله !

یک یاداشت بیست هشت ساله !
تورج پارسی 
بیست و نهم جولای دوهزار سیزده
امروز در کاغدهای یک جا تلمبار شده ام با شعری برخورد کردم که در ساعت  هشت و نیم شب ۳۱ دسامبرسال ۱۹۸۵که بسیار هم بد جوری ناجوانمردانه سرد بود ، سروده بودم . روایت چنین است که آن ساعت به آن دوست که عمرش هم چنان به خوبی به درازا بکشد زنگ زدم تا وعده ی دیدار سال آینده که همان فردا باشد با وی ارجمندش بگذارم و طبق نسخه ی " الهی همیشه اوقات به سلامت باشید و..... " آرزوها بر زبان جاری بسازم که ضمانت تندرستی ایشان بشود برای سال تازه ،که پاسخ نداند ! ما هم شعر را پاکت گرفتیم و به دست پست مکرمه سپردیم ...... پس تر آشکار شد که دعای ما !!!!!! شفا بخش نبوده / آن هنگام هنوز Like شفا بخش به بازار نیومده بود / و بیمار شده بودند ! این ما و شما و شعر کذایی
 با مهر همیشگی

به " دکتر " زنگ زدم اندر ته سال
که تا پرسم از او حالی و احوال
ولی پاسخ نیامد از رگ سیم
یقین حاصل که " دکتر " باز شده جیم !
کجا با کی رود این مرد سردار
" خدایا زین معما پرده بردار " !!!!!

دل همچو وفا تنهاست

؟
 دل همچو وفا تنهاست
 سودابه گران بیشند
کو محرم راز دل 
 تا عشق زاو جویم ؟
درمرکز شهر اپسالا/سنتروم/ دختری ژولیده ه که پیداست توریست است ترانه غمگینی را می خواند ، ده کرون در جلد  گیتارش گذاشتم ، ایستادم  و گوش کردم ترانه را، شگفتا که تا ایستاده بودم ترانه راتکرار کرد  ده کرون دیگر نثارش کردم و رفتم  این ترانه مرا به خانه ی این بیت رسانید
تورج پارسی۱۹۸۹