شاید ندانی که من همیشه دلواپس مقصدم نه هدف

شاید ندانی  که من  همیشه دلواپس مقصدم نه هدف !شاید ندانی  که من  همیشه دلواپس مقصدم نه هدف !
تورج پارسی
نمی دانستم این همه از من دوری
نه نمی ندانستم
من خسته هستم می دانی
و تازه سخت هم گرفته
 سال هاست که تاریکم
وتازه تر  در همه  ی این همه بی آفتابی
نمی دانم این صدای سمج از کدام سو می وزد ؟
من خسته ام و تازه گرفته هم هستم
و راه را هم گم کرده ام !
اگر این تنهایی  کم چشم انداز بگذارد
 من با کوله بارم از ره خواهم رسید اگر چه خسته !
شاید ندانی  که من  همیشه دلواپس مقصدم نه هدف !
مه ۲۰۱۳ بوداپست
تورج پارسی
نمی دانستم این همه از من دوری
نه نمی ندانستم
من خسته هستم می دانی
و تازه سخت هم گرفته
 سال هاست که تاریکم
وتازه تر  در همه  ی این همه بی آفتابی
نمی دانم این صدای سمج از کدام سو می وزد ؟
من خسته ام و تازه گرفته هم هستم
و راه را هم گم کرده ام !
اگر این تنهایی  کم چشم انداز بگذارد
 من با کوله بارم از ره خواهم رسید اگر چه خسته !
شاید ندانی  که من  همیشه دلواپس مقصدم نه هدف !
مه ۲۰۱۳ بوداپست

آنگاه

انگاه که می أندیشی تنها نیستی تنها ترین لحظه ی توست. با مهر همیشگی

خواهش از دوست


خواهش از دوست
از دوستی خواسته بودم که از یک کتاب مورد نظر م دو برگ ازآن راکپی گرفته برایم بفرستد پس از چندین هفته معطلی ای میل زیر را فرستاده به راستی دست مریزاد :

ﺧﺪﺍﺧﻄﺎﺏبه ﺷﯿﻄاﻥ: ﺍﮔﻪ ﺗﻮﻧﺴتی یه ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ
ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﯽ ، ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﺮﺕ ﻣﯿﮕﺮﺩﻭﻧﻢ ...
2 ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ...
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ؟ﺗﻮﻧستی ؟
ﺷﯿﻄاﻥ : ﻋﺎﻣﻮ ﻭﻟﻢ ﮐﻦ...

جهان پیوسته است و در حال شدن

مردمی که به نقد خود و پیرامون با نگاهی همه سویه و علمی می پردازند ، توشه ی فردا را آماده می کنند !
جهان پیوسته است و در حال شدن . با مهر همیشگی

“از جماعت زنان دلم گرفت

 مجله بخارا در شماره فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۲ شعری از منصور اوجی شاعر شیرازی منتشر کرده که در آن آمده است:
تورج پارسی
۲۴ جولای ۲۰۱۳
“از جماعت زنان دلم گرفت
آن جماعت عظیم
روز جشن
صبح عید
یک کبوتر سفید بینشان نبود
جملگی سیاه
جملگی کلاغ.” منصور اوجی
*************************
تورج پارسی
۲۴ جولای ۲۰۱۳

پس از آن چماقدارنی به نام " پایگاه دانشجویان انقلابی" از مسئولان مجله بخار اخواسته‌ بودند به دلیل چاپ این شعر “از امت حزب‌الله، عذرخواهی کند" و سپس این چنین به پرخاشگری ادامه داده بودند  : اقدام وقیحانه مجله بخارا، مجله‌ای فرهنگی – هنری -که کمتر بویی از فرهنگ به خود دارد و توهین به حجاب برتر در حالی صورت گرفت که چادر نماد حجاب زهرایی است.”
نخست  چادر یا هر پوششی اختیارش با خود آدمی است در نظام پیشین هم زنان چادری داشتیم و هم بی چادر حتا من یادم هست در دانشگاه برخی از دانشجویان مان با چادر می آمدند و در کریدور دانشکده چادرشان را در کیف شان می گذاشتند و به کلاس می رفتند و هیچ فرقی هم میان آنکه چادر می پوشید با آنکه چادر نمی پوشید نبود ، اما اینان که آمدند موجودیت زن را  زیر سئوال بردند و حجاب را نجابت دانستند و با اندیشه بیمار جنسی خود زن بی حجاب را نانجیب قلمداد ساختند حال از این بحث می گذارم که نجیب و نجابت و خراب و.....همه  واژگان قراردادی هستند که برآیند نظم مرد سالارانه دینی است .
آوینی می نویسد :، حجاب چادری بانوان در انقلابهای دینی، یک سمبل و نماد مبارزه با اهداف استعماری و استکباری نیز هست !
 آمارها درباره ی همین سمبل نماد مبارزه با اهداف استعماری و استکباری نشان می‌دهد  که مافیای وارد کننده پارچه چادر مشکی پشت ، این گنج خوابیده است به طوری که  که سالانه نیم میلیارد دلار سود به جیب وارد کنندگان پارچه چادر مشکی به کشور واریز می‌شود، براساس آخرین آمارهای رسمی، سازمان توسعه تجارت ارزش واردات رسمی چادر مشکی در سال ۸۸را ۱۳۲ میلیون دلار اعلام کرد که این رقم از نظر حجم وزنی ۳۹ هزار و ۹۴۸ تن است. با این کارتولید داخلی را به حداقل رساندند تا بتوانند ملیاردها دلاربه جیب بزنند !
در یک برنامه اسلام‌پناه مدیر کل دفتر نساجی و پوشاک وزارت صنعت، معدن و تجارت با اشاره به اینکه واردات پارچه مشکی با هزینه‌ای حدود هر متر یک و نیم تا دو دلار تمام می شود اما با ۳ برابر تا ده برابر قیمت در بازار کشور به فروش می‌رسد در یک افشاگری جالب توجه، از سود های ۳۰۰ تا ۱۰۰۰درسدی واردکنندگان چادر مشکی در ایران خبر داد!
واردات از کشورهای ژاپن ، کره جنوبی ، اندونزی و ....... است
حال می شود به گونه ای تقدیس به " چادر مشکی یا حجاب برتر یا نماد حجاب زهرایی " توسط پایگاه دانشجویان انقلابی  را بهتر پی برد . یعنی دو عامل کوته بینی نظام مرد سالاری دینی و تجارت سودبری مافیایی  !
....
در اینجا آهنگ هیچ گونه توهین تحقیری نه به آنکه چادر بر سر می کند نه به آنکه مجبورش کرده اند ، ندارم  حکایتی است که یکی از دوستان شیرازیم  چندین سال پیش برام تعریف کرد .
گفت : کاکو ما دانشجوی دانشگاه تهران بودیم  و سرمون بند  به درس مون که یه روزی توی اولای خرداد بابامون زنگ زد که امام رضا مادرت را طلبیده میاد ببرش مشهد ! یخوم زد تو فصل امتحانات ای چه دعوتی بوده از نه نه ی ما شده گفتم بابا خودت ببرش من امتحان دارم خندید و گفت می دونی که من مشروب می خورم خوبیتم نداره من بیام سنگمو می کنه  !!! ببرش ایشاالله بعدشم مکه !!! گفتمش ای همه چپه ی نوت ا کجا اوردی ؟ سرانجام با فشار پدر و التماس مادر آخرای خرداد نه نه را بردیم مشهد یه چادرم خریدم برای سرش رفتیم ، قبه ی طلایی ش ا دور پیدا بود حرم هم خیلی شلوغ بود راه از را نبود پرس و جو کردیم گفتند پنج صبح حرم خلوته بهتر میشه با امام خلوت کرد !! چهار صبح پاشدیم  نه نه  هم هول هولکی و کورپلو چادر سرکرد رفتیم داخل حرم بازم شلوغ بود نه نه سخت بهم چسبیده که با فشار جمعیت ازوم جدا نشه ، شنیدم یه طلبه ای هی کر گوشم مادروم میگه صیغه میشی ، نهیبش زدم رفت دیدیم دومی ،سومی دس آخر نه نه را از حرم کشیدوم بیرون ، داشتوم بد و بیراه می گفتم که میان سالی آمد گفت جوان الم شنگه راه ننداز مادرت چادرش وارو پوشیده و این علامت زنانی است که صیغه می شند   تو دلوم گفتوم امام دست درد نکنه !! الان نه نه هم از دسمون رفته بود ، دیدوم نه نه  جری شده ولی پوکی زد زیر گریه و...... !