دمی با دختر باباکوهی ! یا همان مژده بانو ذوالقدری


دمی با دختر باباکوهی ! یا همان مژده بانو ذوالقدری !
تورج پارسی
دوشنبه نهم فوریه دوهزار پانزده

باکویه شیرازی  مشهور به باباکوهی، (زادهٔ حدود سال ۳۳۷ هجری درشیراز- درگذشتهٔ ۴۴۲ هجری) برابر با  ۹۴۸/۱۰۵۰میلادی است
چیزی که من را شگفته زده کرده این است که  با این فاصله زمانی نهسد و شست و پنج ساله  چگونه باکویه شیرازی یا باباکوهی دختری دارد که متولد 1961 است !!! خوب این هم از معجزات خود باکویه  است که گویا عارفی گوشه نشین بوده است !!! بگذریم پی گیر نشویم !!
مژده ذوالقدری که عمرش دراز بادا همان دختر بابا کوهی است ! قلمی دارد شوخ و شوخ پرداز، همه جا هستش از هرکجا تا چین ماچین ، تنها جایی که پیدایش نمی کنید خانه خودش  است !! بی گمان با قلمش آشنا هستید ، کتابی منتشر کرده زیر نام " همراه با نام پدر در کوچه پس کوچه های دیروز " که خاطرات پدرش آقای احمد ذوالقدری جهرمی است !
خاطرات پدر را در چهل رویه از کتاب آورده است ، اما پدر که از شیطنت ها و جهانگردی های دختر خبردارست و می بیند که در خانه بند نمی شود پندش می دهد که :‌ بابا شاخ و برگ اضافی ندی ها ! چاخان پاخان هم نکن ، کج بیشین اما راست بوگو!!!!
و سرانجام کتاب با این پند که بی گمان شبانروزان تکرار شده باشد نشر نگره شیرازدر سال ۱۳۹۳ منتشرش کرد که دو نسخه برای من و دوست مشترک مان آقای رضا ستار دشتی فرستادند ، البته با مهر همیشگی !
آقای ذوالقدر جهرمی در هفدهم مهرماه  هزار سی و سی هفت با داشتن لیسانس ادبیات فارسی آموزگار کلاس ششم ابتدایی در خرم شهر می شود و در سه قسمت زیر عنوان" خاطرات یک معلم " به شرح می پردازد  اما پس از آن خاطرات دریک  " سکوت " می ماند  و ادامه پید نمی کند؟

Diary یا خاطره نویسی

 از منظر تاریخی گاه خاطره نویسی می تواند دربرگیرنده نکات مهمی از زندگی شخصی باشد که بی گمان پیرامون را هم می نمایاند . گاه نیز "راز سر به مهر " هایی را می گشاید که در رده اسناد تاریخی جا باز می کند . از آنجایی که فرهنگ ما یک فرهنگ شفاهی است خاطره نویسی نیز می تواند خلا را پر بکند   . از سویی  این خاطرات که سرشار هم باشند از اصطلاحات و واژه های بومی و.... گام دیگری در زنده نگهداشت واژگان است ، نمونه ی این مهم را درکتاب در آینه خاطرات رضا ستار دشتی یا دیگر یاداشت هایش بسیار بسیار خوانده ایم ..
***
بخشی هایی از خاطره ی کلاس اول احمد ذوالقدری در کتاب " همراه با خاطرات پدر در کوچه پس کوچه های دیروز "
این " معلم هر حرفی که روی تخته سیاه می نوشت تا زمانی که مطمئن نمی شد که که یاد گرفته ایم آن را از روی تخته سیاه پاک نمی کرد . روزهای دیگر کم کم از این حروف کلمه و جمله می ساخت و به تدریج دامنه ی لغت مان را بالا می برد . معلمی جدی و دانا که گاهی باشلاق و کج خلقی ، گاهی با گچ و خوش خلقی ، ادب و اخلاق می آموخت .
این آقا معلم ما مخرج حرف "ر " نداشت و به جای آن از حرف "ی " استفاده می کرد ، او علاقه ی فراوانی به " رنگینک " داشت . اولین و بیش ترین کلمه ای که یاد می داد رنگینک بود که آنرا "ینگینک " تلفظ می کرد بچه ها گاهی اوقات همان تلفظ را روی تخته سیاه می نوشتند و او با عصبانیت فریاد می زد : پسر جان می گویم بنویس ینگینک تو می نویسی " ینگینک " !!!
آن وقت خودش روی تخته سیاه می نوشت رنگینک !
از خاطره های به یادماندنی آن روزگار نمایش با شکوه ورود مدیر مدرسه بود ! وقتی آقای مدیروارد مدرسه می شد یکی از مستخدمین که صدای بلند و غرایی داشت " ایست خبردار"  را ندا می داد ، بچه ها هر جا که بودند ، سر جایشان مجسمه می شدند و آقای مدیر آرام و با ابهت عصازنان فاصله ی بین در ورودی حیاط تا دفتر مدرسه را با طمانینه طی می کرد . چنان سکوتی برقرار می شد که تنها صدای خش خش قدم ها و تق تق ٓ عصایش به گوش می رسید . همین که پای مدیر به دفتر می رسید دوباره ولوله راه می افتاد ، بچه ها در هم می لولیدند انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده !!!
کتک زدن با ترکه های خیس خورده ی انار و آلبالو یا به فلک بستن بچه ها نه تنها رایج بلکه اصل و اساس تعلیم و تربیت بود ، خیس کردن ترکه برای دردناک شدن ضربه ها بود . صبح های شنبه بچه ها به صف می ایستادند ، آقای "ناظم  "در حالی که ترکه ی اناری در دست داشت با ابهت و چهره ای اخمو و ترسناک یکی یکی بچه ها را وارسی می کرد ، اول نظافت لباس ها و کفش ها ، بعد کله های تراشیده تا برسد به پشت دست و ناخن ! با دقت " قربانی " را پیدا می کرد ! بلاخره یک نفر پیدا می شد که همه چیزش کامل نباشد ! قربانی هم خوب و بد داشت ، قربانی خوب قربانی بود که کف دست هارا کاملا بالا می گرفت تا ترکه خورش خوب باشد و البته نتق هم نکشد !
این تنبیه در موقع سوز زمستان دردناک تر هم می شد ، دست های خشک و ترک خورده به خون می نشست و بچه ی کتک خورده گریان و نالان روانه ی کلاس می شد ، بعضی هم از قبل کمی پیه گوسفند به دست می مالیدند تا پوست  دست از خشکی در بیاید و کمی مقاوم بشود !
اوضاع کلاس هم از این بهتر نبود ، بلد نبودن درس ، انجام ندادن تکلیف، و هر اشتباه ریز و درشتی به تنبیه بدنی ختم می شد و این تنبیه تنها شامل بچه های شرور یا تنبل نمی شد ! مدرسه جای امن و راحتی نبود برای همین در وصف روزهای اول و آخر هفته می خواندیم :
جان جان چهار شنبه
قربون برم پنجشنبه
جمعه عزیز جونه
وای به روز شنبه با چوب های آلبالو
کف دست و پا خون آلود ....


A diary (also called journal) is a record (originally in handwritten format) with discrete entries arranged by date reporting on what has happened over the course of a day or other period. A personal diary may include a person's experiences, and/or thoughts or feelings, including comment on current events outside the writer's direct experience. Someone who keeps a diary is known as a diarist. Diaries undertaken for institutional purposes play a role in many aspects of human civilization, including government records (e.g., Hansard), business ledgers and military records. In British English, the word may also denote a preprinted journal format.

آدینه سی ام ژانویه دعوت شدم به استکهلم جهت سخنرانی

آدینه سی ام ژانویه دعوت شدم به استکهلم جهت سخنرانی درباره ہ دسترسی به آتش یا نخستین انقلاب در زندگی بشر به مناسبت /جشن سده/ دراین بزرگداشت تلاش انسان در راستای تاریخ ، غزل " آذری در خانه دارم " را هم که سی سال پیش سروده بودم به همراه سه تار دوست هنرمندم آقای شهریار بخشی پور خواندم .......آنروز با قطار به همراه دوستان قدیمی آّقای آذرنگ و جوادآقا رهسپار گشتیم ، و پس از مدت ها دیداری هم شد با دوست هنرمند آقای مجلل ، آقای مجلل هنرپیشه است و در فیلم های سوئدی هم نقش بازی کرده اند و از صدای خوش و پر طنینی برخوردارند .....با آقای واحدی نویسنده هم دیدار و آشنایی شد ........در عکس نخستین بانو فاتی صابری ، آقای مجلل و آقای بخشی پور هستند

" در دورهایى که زن اصلاً به حساب نمی آمده است " زرتشت " به زن نگاه کرد "



" در دورهایى که زن اصلاً به حساب نمی آمده است " زرتشت " به زن نگاه کرد "


پروفسور ژاله آموزگار :‌


هر چیزى روند اجتماعى و تاریخى خود را میگذراند اما با اعتقاد میتوانم بگویم؛ در دورهاى که زن اصلاً به حساب نمی آمده است " زرتشت " به زن نگاه کرد. او در قدیمیترین بخش اوستا میگوید؛ «من روان زنان پارسا و مردان پارسا را میستایم» پس هم براى زن روان قائل میشود هم او را در زمره پارسایان قرار میدهد و هم او را میستاید و این موضوع جایگاه زن را بیان میکند. البته زن در فرهنگ بومى ایران و به طور کلى در فرهنگهاى ایستا موقعیت محکمى داشته است اما وقتى جامعه و قومى مهاجرت میکنند بدون شک زن عقب مینشیند چرا که در اینجا نیروى جسمانى مطرح است. از طرف دیگر وقتى جنگ اتفاق می افتد، زن تبدیل به شىء میشود و جزو غنائم جنگ به شمار مىآید و بار دیگر به عقب رانده میشود و به سراپرده میرود. از این زمان به بعد هبوط زن آغاز میشود و ما به آیین «زروانى» میرسیم. زروانیت به قدرى ضد زن میشود که حتى زایایى را نیز از زن میگیرد. کم کم گرایشهاى زاهدانه مردان و ضعف آنان در پایبندى به زهد و متهم کردن زنان به اغواگرى، زنان را بیشتر به عقب میراند.

از چتر تا آفتاب !

از چتر تا آفتاب
تورج پارسی
چهارم فوریه دوهزار پانزده

برخی هنگام نباید خودرا معطل " چتر " کرد ، حرکت کن بگذار خیس بشوی ، اما حرکت کن ، حر کت کن ! بی گمان به آفتاب خواهی رسید ...... با مهر همیشگی