رسیدن به فردا

رسیدن به فردا


تورج پارسی


باید از امروز بگذرم

با پاهای خیس و زور سرپایی
می دانم تو عریان تر از دیروز
در جنوبی ترین نقطه ی گرم و پر حوصله ی فردا
نیمه ای از ماه در دست
و نیمی دیگر در گیسویت
در گوشه ای از ماهور*در انتظار ایستاده ای  .
من با بوسه می رسم سبدم پرست ، پر
و تو برهنه تر از بوی نرگس
فرصت گریستن به من نمی دهی
می نوازمت در مایه ای آشنا و آفتاب پارک گورکی .
با تو آغاز می شوم در ردپای نسیم و ترانه ای که چشمان تو می خوانند.

۱۹۹۰

London Heathrow Airport

*ماهور  از هفت دستگاه اصلی موسیقی ایرانی است .بیان خوش بینی ، شادی و پروای بیان احساس است .

گزارشی خواندم از تمرین تاتری / اردیراف / که استاد بهرام بیضایی در دست کار دارد ، نیاز آمد به شرحی که پیشتر منتشر کرده بودم . بخشی از ان یاداشت را به همین مناسبت باز نشر می دهم تا یادی هم تازه کنم از زنده یاد دکتر داریوش کارگر ...

من و اردویراف نامه ی دکتر داریوش کارگر

کتاب اردویراف نامه را هرگز به عنوان یک سند دینی زرتشتی نپذیرفتم ، چرا که این کتاب هیچگونه خوانایی با اندیشه ی گاتایی ندارد . در گاتاها هیچ مکانی به نام جهنم وبهشت وجود ندارد اردویراف نامه جهنمی را نشان می دهد که وحشت زاست که ادیان ابراهیمی هم از آن نشانه هایی می دهندپس این نامه یا کتاب که اردویراف در دوره ساسانی به دست قلمش می سپرد و حتا کمدی الهی دانته را نموداری از آن می دانند ، با آیین گاتایی در تضادست . من این کتاب یک جور آخوندی زرتشتی ! تلقی می کردم ! این مهم را به یاد می آورم که با استاد دوستخواه در میان گذاشتم نظر ایشان این بود که نمونه ایست از نثر دوره ی ساسانی و از این منظر شایان توجه است . یک روز که با داریوش تلفنی گپ می زدم اردویراف نامه را مطرح ساخت ، من نظرم را گفتم ، گفت روی آن به عنوان تز دکترایم کار می کنم و چنین نتیجه گرفته ام که این تفکر پیش از دوره زرتشت است و میانه ای با دین زرتشتی ندارد و این سخن مرا بیشتر به داناییم درباره اردویراف نامه استوارساخت ! کار داریوش کارگر ستودنی است ،در تازه ای را به روی پژوهشگران این میدان گشود .
داریوش در رابطه با ماخدهای دین زرتشتی و مانوی با ای میل یا تلفن با من در ارتباط بود و به یادمانده ترین گفتمان مان درباره ی ارویراف نامه بود که کاری بس در خور اعتبار و ارزش از خود به جای گذاشت .تز دکترایش را از ره مهر برایم فرستاد ! هدیه ی ارزشمندی است ! جای داریوش و صدای همیشگی اش در گاه بدرود : زنده باشی ! خالی است خالی ! دریغا که مرگ بد جوری شتاب کرد ،داریوش بیش از این می باید بود که نشد !