اگر هنر نبود ، عشق دست تنها می ماند !

اگر هنر نبود ، عشق دست تنها می ماند ! به همین سبب هنر کلام عشق است ! کلام توان آن دارد که همچون آفتاب بر کاخ و کوخ بتابد ! بی آنکه در چهار چوب " رنگ تعلق " اسیر بشود ! جهان بد جوری تاریک و تباه است اکنون و ........

گفتم عشق را شبی راست بگو : تو کیستی 
گفت حیات باقی ام ! عمر خوش مکررم
گفتمش ای برون ز جا !! خانه ی تو کجاست ؟ گفت
: همره آتش دلم ، پهلوی دیده ترم ! دیوان شمس

No automatic alt text available.

کودکانم داستان ما ز آرش بود / او به جان خدمتگزار باغ آتش


شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود / سیاوش کسرایی ، آرش کمانگیر
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.

برخی را بدون بخشنامه یا زور یا ..... می شود دوست داشت !


برخی را بدون بخشنامه یا زور یا ..... می شود دوست داشت، یک دوست داشتنی که آدمی خود به آن می رسد نه اینکه .......! کلام ناصر ملک مطیعی را می خواندم ! می بینم که تختی پس از سال های سال هم چنان یادش گرامی است . با مهر همیشگی

ناگهانی‌تر از فوت مرحوم تختی؟

مرگ تختی هم خیلی غیرمنتظره بود. تختی به معنای واقعی انسان خوبی بود. به کسی حسادت نداشت. اهل تملق و چاپلوسی و پول هم نبود. زمانی که داستان «حسین کرد شبستری» را کار می‌کردیم دکتر کوشان به من گفت اگر بتوانی تختی را وارد کار کنی ۱۰۰...

See more
Image may contain: 1 person , outdoor

درب سرای مرحوم نجف خان منصوری است !

درب سرای مرحوم نجف خان منصوری است !
خانه را در میراث فرهنگی ثبت کرده اند ! امید که در ترمیم آن کوشش به هنگام بشود!
از آقای مرتضوی که مرا آگاه ساخت سپاسگزارم.

Image may contain: indoor

زمستانی ، زمستانه ، تو گویی سد زمستانست


زمستانی ، زمستانه ،
تو گویی سد زمستانست ، 
اکتبر ۱۹۹۰ باد پاییزی وزیدن گرفته بود که خبر کوچ م.امید به گوشم رسید ! ومن زمستانی زمستانه را سرودم .....

تورج پارسی

زمستانی ، زمستانه ،
تو گویی سد زمستانست ،
که هر جا بنگری ، دردست و سوز ،
پهلو به پهلو تا ورای آسمان شهر،
نگاه ها چون فسرده شمع خاموشی ،
هراسان ، بی تمنا ، یا که پژمرده .
دریغ ودرد بی وارث چو خونابه ،
زحلقوم در و پیکر فرو ریزد ،
سکوتی خسته و دل تنگ 
نشسته بر زبان و بر دهان چون سنگ
زمستانی ، زمستانه ،
تو گویی سد زمستانست .
زمان هر گز دگر آبستن صبحی نخواهد بود 
نوشته روی هر دیوار ،
اگر دقت کنی ، در چهره ی هر عابری حک است ،
گمانم ، بی گمان دیوان ، سیاهی ها علمدارند ،
گمانم ، بی گمان ، دیوان ژولیده ، سپهسالار دورانند ،
و انسانش ، صلیب خستگی بر دوش ،
نمی بینند یا نمی خواهد بیند روزگاران را .
در اینجا حال و آینده درون گور سنگی زمانه ،
به سان کودکان خفته در مهتک نمد پیچند ، ۱
وگویی پیر برنا پیر تاریخ 
سال هاست کوچیده از این شهر ،
نگاهم روی هر عابر ،
بانگ افروختم :
هلا ای عابر پرچین ،
هلا ای عابر خسته !
زمان آبستنی خواهد !
در نگاهی پاسخی یا تک سئوالی را نمی خوانی ،
دوباره با رسایی بانگ برداشتم :
زمان آبستن فردا ست !!
نگاه ها مات ، گوش ها کر ،
حتا گوش تک تک گزمکان مسدود مسدود است .
زمستانی زمستانه ،
تو گویی سد زمستانست ،
فصول سال ها اینجا ، جمله یک فصلند ،
درختانش به خاطر ناورند هرگز بهاران را ،
و آدم ها ، تو گویی در جنین محکوم این فصلند ،
مرا اندوه و خشم لحظه ها هر لحظه افزونست ،
من اینجا سخت تنهایم ، 
درخت شاخ برگ بشکسته ای هستم ،
درون چنگ بی رحم زمستانه .
زمستانی ، زمستانه ،
تو گویی سد زمستانست ،
اکتبر ۱۹۹۰
۱_ مهتک یا مهدک گهوارست

No automatic alt text available.