خش دوم به پیشواز نوروز برویم


بخش دوم به پیشواز نوروز برویم

·

به پیشواز نوروز برویم

 

تورج پارسی

 

دشت و دمن خود را می آراید . زمین از زیر بار گران زمستانی رهایی یافته ، نفس تازه می کند . بوی بهار از در و دیوار به مشام می رسد . از رنگهای گوناگون هم آهنگی ویژه ای به وجود می آید که پرندگان را به ترنم بیشتر وامی دارد. جنوب ایران زودتر در آرایش خود پیشگام می شود آنچنان که گویی سنگها هم سبز می شوند و دل سنگشان آبستن همرنگی و همگامی می گردد و به گفته فرخی سیستانی » نه عجب باشد اگر سبزه دمد از آهن «

انسان این مرز و بوم د ل سبز می شود و این سبزی و زیبایی رنگین را به شعر و ادب خود می کشاند ، به طوریکه از هر برگ ادب این سرزمین می توان بوی باران ، بوی سبزه ، نوای ملایم ریزش آبشاران و نغمه بلبل عاشقش را ، ببویی ، ببینی و بشنوی :

 

فرخی گوید :    

هر کجا در نگری ، سبزه بود پیش دو چشم

هر کـــــجا در گذری ، گل سپری زیر دو پا  

یا رند شیراز گوید :

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد .

یا به رخ نمای مولانا بنگریم :

    چاک شدست آسمان ، غلغله ایست در جهان

    عنبر و مشک می دمد ، سنجق یار می رسد

    باغ سلام می کند ، سرو قیام می کند

    سبزه پیاده می رود ، غنچه سوار می رسد

 

در چنین حال و هوایی است که  منوچهری دامغانی یشنهاد می کند :

می خوشبو فراز آور و بربط نواز .

 

به "سایه  " می رسم " آوازه خوان دشت آفتاب " اگر چه غم روزگار امانش نمی دهد :

چرا گل با پرستو همسفر نیست

چه افتاد این گلستان را چه افتاد

که آیین بهاران رفتش از یاد

 

اما یک باره همچون چنگ نواز سیستانی که از ستم خلیفه بغداد می نالید و می گریست یک باره  گفت : با این همه غم در خانه ی دل اندکی شادی باید که گاه نوروزست " و نوروزی نواخت بهار را درودی داد به سرود ! و سایه نیز " با آن همه غم در خانه ی دل  " بهارانه  خواند و در جلو بهار از جای برخاست :

با همین دیدگان اشک آلود

از همین روزن گشوده به دود

به پرستو، به گل، به سبزه، درود

چنین است که مردمان از ماه اسپند به تدارک جشن پرداخته به پیشواز می روند آنچنانکه ایل قره پاپاق اسفند را» ماه عید  « می نامد .۱خرید نوروزی ، تهیه آجیل و نقل ، درست کردن شیرینی خانگی ، پختن نان شیرین در استان فارس ، سبز کردن گندم و جووماش و عدس روی کوزه و بشقاب ، تخم مرغ رنگ کردن ، صدای چوب به دستان فرش تکان ، نوای فروشدگان ماهی سرخ و تنگ آب ، حنا بندان دست و پا و ... همه از جمله ی این تدارکات است .  خواستگاری وعروسی های ، همزمان با نوروز، از دور دست تاریخ گزارش شده است .

ایران و ایرانی همگام و هم زمان با طبیعت ، خانه آب و جارو کرده  ، رخت نو در برمی کند  . خیاط ها و زنان دست دوز همه در تلاشند تا رخت نوروزی مشتریان را به هنگام آماده  کنند . این نو جویی و نوخواهی درونی و برونی است چنانچه در گزارش یا تفصیل روز اول ماه که هرمزد روز است در شایست و نا شایست که برآیندی از روزها و کارهای کردنی و نکردنی در سنت زرتشتیان است چنین یادآورشده است :

 

کند رامشیی و غم دور دارد                نیت بر موبد و دستور دارد

بپوشد  جامه نو  اندرین روز            بود هرگونه در دل شادی  اندوز

 

همچنین دستی به در و دیوار خانه کشیده می شود ، فرش و گلیم را از گرد زمانه فراغتی می دهند ، اسباب و اثاث خانه سامان تازه ای می یابند . درگذشته که ظرف های مسین  بیابرویی داشتند درگاه نوروز بوسیله رویگران زنگار زمان از چهرشان زدوده می شد یا اینکه جای به نو می دادند .

کوزه ها ی کهنه رامی شکستندتا کوزه تازه و از راه رسیده نوروزی ، همدم اهل خانه شود . این اصل چه در روستا و چه در شهر مورد توجه همگان بود .طبیعت نو می سراید ، روز نو می شود و انسان کهنگی را دور افکنده و نو می گردد .

مولانا گوید :

چیست نشانی آنک ، هست جهانی دگر      

 نو شدن حال ها ، رفتن این کهنـــــــــــه هاست

روز نو و شام نو ، باغ نو و دام نو           

هر نفس اندیشه نو ، نو خوشی و نو غناست

نو ز کجا می رسد ، کهنه کجا می رود       

 گرنه  ورای  نظر ، عالم بـــــــــــی انتـــهاست

 ا . ح .آرایانپورنیز به این اصل می رسد :    

    کهنه و نو در ستیز بی درنگ      قلب هر چیزست یک میدان جنگ

    نو فرو کوبد رقیب کهنه را     زو بپالاید حـــــــــــــــــریم خانه را

    بودنی در پویش جاوید خود    می فزاید ، می فرازد خود به خود

در فرهنگ کوچه باور به آنست که برخی از پرندگان هم در گاه نوروز رخت نو می

پوشند. .ابراهیم شکورزاده در کتاب عقاید مردم خراسان رویه ۵۷۵ می نویسد:مرغ کوچکی شبیه گنجشک که در اواخر اسفند و اوایل بهار بر درختان می نشیند و با صدایی شبیه به دوک نخ ریسی آواز می خواند . به عقیده عوام این پرنده از چهل روز پیش از نوروز چرخ دستی خود را بر شاخه درختان نهاده و برای جوجه هایش لباس عید می دوزد و هم آهنگ با صدای چرخ دستی خود می گوید : چرخ ریسک .. چرخ ریسک  باور چنین است که در برگزاری جشن زایش هستی و نیایش بر دهش اهورایی ، فروهر درگذشتگان به دیدار خانه و کاشانه باز می گردند تا در شادی و آیین بر پایی جشن همراه شده و برای خاندان نیک روزی آورند . به همین انگیزه نیاکان ما در سی سد شستمین روز سال جشنی به مدت ده روز بر پا می کردند که  فروردگان  نامیده می شد .  نخستین روز به هنگام پسین بر بام یا درون سرا ، آتش می افروختند تا هم خوش آمدی به فرورهای دودمان باشد و هم مقدمه ای گردد بر جشن های نوروزی  

.کهن ترین سند جشن فروردگان کرده سیزدهم ، فروردین یشت است : فروهرهای نیک و توانای پاک پارسایان را می ستاییم که به هنگام همسپتدم Ha mas pah me   dim  از آرامگاه های خود بیرون شتابند و ده شب پیاپی برای آگاهی یافتن در جهان خاکی بسر برند ... چه کس مارا با دست بخشندگی خویش با شیر و پوشاک و پیشکش هایی که از بخشش آنها به راستی  توان رسید ، خواهد پذیرفت ؟.

نام کدامیک از مارا خواهد ستود ؟ روان کدامیک از مارا ستایش خواهد کرد ؟ این پیشکشی ها را به کدامیک از ما ارزانی خواهد کرد تا خورش نیستی ناپذیر جاودانه برای او فراهم آید ؟ ۲                 

درباره » دست بخشندگی و پیشکشی ها « بیرونی در التفهیم می نویسد : » گبرکان خورش و شراب نهند مردگان را و همه گویند که جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد « ۳

ثعالبی در رویه 169 تاریخ خود می نویسد : » زرتشت چنین می پنداشت که روان مردگان در روزهای فروردگان به جایگاه خود باز می گردند ، دستور داد که خانه ها را پاگیزه کنند و گستردنی های پاک بگسترند و خوردنی های پاک بگسترند و خوردنی های اشتهاآور  در آن بنهند ، پس آنها را بخورند تا روان مردگان به بوی خوش غذا و نیروی آنها نیرو گیرند .

 

این باور امروزه در میان ایرانیان مسلمان  به شکل فاتحه ی اهل قبور در چهار شنبه یا پنجشنبه آخر سال باقی مانده است که به عید مردگان مشهوراست . مردم در چنین روزی  بر روی آرامگا ه  عزیزان خود ، گلاب پاشیده و چراغ یا شمع روشن می کنند . معمولا خرما یا حلوا و شیرینی میان ناداران پخش می کنند .

 

سرچشمه             

۱ــ ایرانشهر جلد اول بخش  هفتم به نقل از گاه شماری جشن های ایران باستان رویه   ۱۵۷

۲ـ اوستا نامه مینوی زرتشت گزارس جلیل دوستخواه

۳ــ به تصحیح استاد همایی رریه ۲۵۶

یادی از بانو دلکش


یادی از بانو دلکش
برسر راه پر فراز و نشیب عمرم !
از دوران کودکی بسیار حساس بودم ، بازی که نیاز کودکی است مرا با خود نمی برد ، اما صدا ، ترانه ، سکوت ، تنهایی مرا به کول می گرفت و می برد به همین دلیل  برسر راه عمرم سخت به موسیقی دل بسته بوده و هستم ،.  نخست موسیقی محلی گوش هایم راآموزش داد  ، تربیت کرد و با خود اخت نمود  ، چرا که موسیقی محلی در کوچه راه می رفت ، کنارت بود ، یک جوری هم الفبا بودی ،  به همین دلیل ترانه را می فهمیدی ، یاد می گرفتی و زمزمه می کردی ،  چندین بار ترانه " یه گلی سایه کمر تازه شکفته " را خوانده و شنیده باشم باید بگویم بی نهایت ! به همین دلیل موسیقی محلی نزدت می ماند چرا که خانگی است لالایی مادرست گهواره جنبان دوران است ، چرا که  گواه بر بزرگ شدنت ، گواه بر غم و شادیت بوده در نتیجه همزاد است همراهت می آ ید ، همه جا همرات می اید حتا  تا نزد قایق رانان ولگا و همین نقطه دور افتاده ی قطبی ! همه جا.....
به گفته ی استاد صبا " ترانه های محلی و ملی با تارهای ناگسستنی به دل های یک ملت وابسته است و هر کس این تارها را به اهتزاز در آورد با دل هم میهنان خود سخن گفته است " یادنامه استاد صبا به کوشش دباشی رویه ۴۸
" صبا معتقد بود که منابع و سرچشمه های اصلی موسیقی سنتی ایرانی همان آهنگها و نغمه های محلی است. این تحقیقات باعث شد صبا برای نخستین بار به وجود ضرب های لنگ (طاق ) در موسیقی ایرانی پی ببرد، آن هم در زمانه ای که استادان فکر می کردند که نوازندگان محلی به اشتباه ریتم لنگ را مینوازند. حاصل تلاشهای صبا و ارمغانهایی که وی از سفر به گیلان و مازندران با خود آورد، قطعات به یاد ماندنی نظیر" دیلمان،رقص چوپی، قاسم آبادی ،کوهستانی و امیری بود. "
بعد از ترانه های محلی نوبت می رسد به گرامافون  که صندوق آوازش می خواندند تا  پس تر که رادیو آمد   گرامافون را با صدای قمر شناختم ، آنچه در این سن مرا پرواز می داد و از دنیای کودکی و نو جوانی می کند و با خود می برد ، فقط صدا بود ! چه صدای خواننده و چه موزیک ،  آنچه کارگر می افتاد صدا بود ، صدا بود که جادوگری می کرد !  و در صدا ها گوشه ی " دشتی " درس دلم شد ، دشتی ترانه ی دل کوچکم  شد که در پیرانه سر هم چنان به آن تکیه می کنم ! نوشتم  صدا بود که جادوگری می کرد ! این جادو در صدای قمر بود ، چند سال پیش در مقاله ای  زیر نام "  قمر بانوی هنر و نیک کرداری " نوشتم : صدایی که ترا برکند وبه اوج ببرد ، به آن ناشناخته ی دور دست .  از خود بیرونت آورد ، بر حریرت نشاند ،آیینه ات شود و با خود آشنایت کند . صدایی از تبار یگانگی وجود . صدایی زلال و پاک همرازو همساز پیر مغان با عطر شعر رازانگیز حافظ . صدایی همرنگ آفتاب  ، صدایی که با تو همره شود و در دل صیقل یافته ات طنین اندازد . صدایی برگرفته از تبسم صبحگاهی و خلوت شب ، صدای قمراست .صدای زنی درد اشنا که خانه در درون صفحه داشت و با محرم و نامحرم همره می شد و حتا من هفت و هشت ساله را نیز نادیده نمی گرفت . رادیو فرصت بَیشتری داد
در آن سال ها به غیر از ترانه های شیرازی  - همه ی ترانه ها از بهبهان تا کهگیلویه ، بوشهر و استان کنونی فارس ، به نام شیرازی نامور بود " ترانه موسم گل را نیز کمی از برشده بودم . این ترانه ای بود که به گونه ای درمن ریشه ای ناشناخته دوانده بود به ویژه هنگامی که پدر  جامش را سر می کشید و آنرا زمزمه می کرد .
موسم گل دور ه ی حسن یک دو روزست در زمانه
ای به دلارایی به عالم فسانه     به که زتو ماند نکویی نشانه ...
 پس از صدای حزن انگیز قمر ، از رادیو صدای دلکش را شناختم یک شب از رادیو سپید رنگی که داشتیم و  وستینگ هوس نام داشت صدایی پخش شد که ترانه را غریبه می نمود  ، پدرگفت به مازندرانی می خواند ، صدا ی دلکش و صدای موزیک میخکوبم کرد ، تپش قلبم را می توانستم ببینم ، کز کرده بودم در خود در صدا در آهنگ ، نام ترانه ی  " امیری " در قلبم ماند ، پایان بخش نخست
امیری دلکش
کلنل وزیری پس از کنسرتی که در رشت برگزار کرد و مورد استقبال مردم قرار گرفت ، سی سال بعد بر این شد که در رشت مدرسه ی موسیقی دایر بکند ، به همین ره و نشان در سال ۱۳۰۸ ابوالحسن صبا را که ازخوب ترین شاگردانش بود در راس این مدرسه صنایع ظریفه  نشانید تا یک دوره شش ساله ی موسیقی که برابر با برنامه شس ساله دبیرستانی بود تاسیس کند . صبا دیگر تنها یک نوازنده و سازنده نبود، تنها یک معلم موسیقی نبود ،بلکه یک پژوهشگر موسیقی هم بود ! پژوهشگری خویشکار ، که در پژوهش های میدانی خود با اسب و قاطر به کوه های عمارلو، دیلمان ، اسپیلی ،  داماش و .... سفر کرد ، رنج راه های دشوار را به جان دل خرید ، با چوپانان ونوازندگان محلی نشست و کلام و نوای شان را به نت کشانید تا  در تازه ای این چنین گشوده گردید ! منوچهر جهان بگلو می نویسد : صبا می گفت در اطراف ما منابع مختلفی وجود دارد که می توانیم از آن بهره ها ببریم ، بروید ، بشنوید و استفاده بکنید !
ره آورد  شش سال در گیلان عبارتند از
۱ - دیلمان این ترانه در دشتی است ، کلام بومی است  
۲ -زرد ملیجه یا گنجشک زرد از از آهنگ های محلی گیلان ( دیلمان ، اسپیلی )
۳ -در قفس  که به نام گیلک در مایه دشتی است
۴ -رقص قاسم آبادی در افشاری است
۵ -کوهستانی در گوسه عشاق دشتی است ، این آهنگ را "گوسفند و خان" نیز می نامند که به معنای صدا کردن و جمع کردن گوسفندان است و صدای پای گله گوسفندانی را تداعی می کند که مشغول پایین آمدن از کوه می باشند .
۶ - امیری یا مازندرانی این آهنگ در دشتی است ، مهدی خالدی که از بهترین شاگردان صباست آنرا تنظیم با کلام  مازندرانی همراه ساخت که بانو دلکش خواند  !
این همان آهنگ است که در باره اش نوشتم :  پس از صدای حزن انگیز قمر ، از رادیو صدای دلکش را شناختم یک شب از رادیو سپید رنگی که داشتیم و  وستینگ هوس نام داشت صدایی پخش شد که ترانه غریبه می نمود  ، پدرگفت به مازندرانی می خواند ، صدا ی دلکش و صدای موزیک میخکوبم کرد ، تپش قلبم را می توانستم ببینم ، کز کرده بودم در خود در صدا در آهنگ ، نام ترانه ی  " امیری " در قلبم ماند که ماند .....
شاهرخ گلستان در مصاحبه با دلکش می نویسد :به تحقیق، هیچ خواننده‌ای نمی‌توانست امیری را مانند دلکش اجرا کند؛ چون وی هم اهل بابل است و هم در" دوران کودکی و نوجوانی" جان و گوش او با این نغمه آشنا بود، یا آن را زمزمه می‌کرد یا در ترنم دیگران می‌شونید. دلکش موفق شد این ترانه را با همان عمق و اصالت و مفهومی که در گذشته داشته است، با شور و حال بسیار بخواند و یکی از جاودانه‌ترین آهنگ‌ها را به یادگار بگذارد.
 http://www.mazandnume.com/?PNID=V11892بروی آگاهی بیشتر به نوشته ی پژوهشگر ارجمند کولاییان پژوهشگر ساروی
نگاه بشود

جشن بهمن گان بر همگان خجسته بادا


بهمنجه است خیز و " مى آر " اى چراغ رى

تا بر چنیم گوهر شادى ز " گنج مى "

 

گرامى داشت اندیشه ى نیک

 

تورج پارسى

 

سرسخن : ایران زمین سرزمین جشن و شادى بود  . جشن ها برآیند کار و کار خط تعین کنند ى کشور بود . نیک آگاهیم که کارسرچشمه ى آبادى و آبادانى است ، امروز هم درروستاها و میان عشایر ایران واژه آبادى به چم جایی است که انسان زندگى مى کند ، یادآور شعر زیباى شاملوست :

که هر ویرانه نشانى از غیاب انسان است

که حضور انسان آبادانى است .

بر این اصل که در درازاى سال بیش از هفتاد و سه جشن داشتیم که ۱۲ تا ازجشن ها به مناسبت برابرى نام روز و ماه بود "

 در سال شمار اوستایی هر سال دوازده ماه و هر ماه سى شبانه روز شمارش مى شد .پنج روز را به پایان ماه اسفند مى افزدوند که به نام هاى اندرگاه یا وهیژگ یا پنجه دزدیده نامور بود.سى روز ماه هر یک نامى داشتند که چون نام ماه و نام روز همانند مى شد آنرا جشن مى گرفتند ، با این حساب تنها با برابر شدن نام ماه و روز دوازده جشن داشتیم . در اصلاح سال نماى اوستایى شش ماه آغاز سال را سى و یک روز بشمار آورده و اسفند را بیست و نه روز و پنج ماه دوم سال را سى روز حساب کردند . همین اصلاح تقویم جا به جایی بوجود آورد از جمله مهرگان که برابر شدن روز مهر یعنى شانزدهم مهر است به دهم مهر که آبان روزست انداخت . اما چون این جشن ها به مناسبت برابر شدن نام روز و ماه است مى باید جشن ها بر مبناى تقویم اوستایی برگزار بشود.  

نام روز هاى ماه :

 روز اول هر ماه : اورمزد یا هرمزد = خداوند جان و خرد

 روز دوم هر ماه : وهومن یا بهمن یا وهمن = اندیشه یا منش نیک است

روز سوم هر ماه : اردی بهشت = راه  راستى ، دادگرى

روز چهارم هر ماه :شهریور= توان برگزیده و سازنده

روز پنجم هر ماه : سپندارمزد = آرامش فزاینده

روز ششم هر ماه : خرداد = رسایى و تندرستى

روز هفتم هر ماه : امرداد = بى مرگى

روز هشتم هر ماه : دى / دى به آذر = آفریدگار

روز نهم هر ماه : آذر = آتش

روز دهم هر ماه : آبان = آب ها

روز یازدهم هر ماه : خیر= خورشید

روزدوازدهم هر ماه : ماه

روز سیزدهم هر ماه : تیر = ستاره باران

روز چهاردهم هر ماه : گوش = گیتى/ جهان هستى

روز پانزدهم هر ماه : دى به مهر = آفریدگار

روز شانزدهم هر ماه : مهر = دوستى و پیمان

روز هفدهم هر ماه : سروش = نداى وجدان

روز هیژدهم هر ماه : رشن

rashn دادگرى

روزنوزدهم هر ماه : فروردین ، فروهر =  پیشرو .

روز بیستم هر ماه : ورهرام یا بهرام = پیروزى

روز بیست و یکم هر ماه : رام = آشتى و آرامش و شادمانى

روز بیست و دوم هر ماه : باد = هوا

روز بیست و سوم هر ماه : دى به دین = آفریدگار

روز بیست و چهارم هر ماه : دین = وجدان یا بینش درو

روز بیست و پنجم هر ماه ارد

erd =

داده هاى اهورایی

روز بیست و ششم هر ماه اشتاد

ashtad= کار، داد . راستى

روز بیست و هفتم هر ماه : آسمان = آسمان

روز بیست و هشتم هر ماه : زامیاد =زمین

روز بیست و نهم هر ماه مانتره سپند = گفتار نیک ، سخن اندیشه زا

روز سى ام هر ماه انارام : انیران ، فروغ جاودانه

جشن هاى ماهیانه :

در هر ماه که نام روز و ماه همانند مى شدند  آنرا جشن مى گرفتند:

فروردین گان : نوزده فروردین یا فروردین روز از ماه فروردین

اردیبهشت گان : روز سوم اردى بهشت ماه

خردادگان : روز ۶ خرداد ماه

تیرگان :روز ۱۳ تیر ماه

امرداد : روز ۷ امرداد ماه

شهریورگان : ۴ شهریور ماه

مهرگان : ۱۶ مهر ماه

آبانگان : ۱۰ آبان ماه

آذرگان : ۹ آذر ماه

دیگان : ۸ دى ماه

بهمنگان : ۲ بهمن گان

اسفندگان : ۵ اسفند

 

 

بهمن گان

بهمنجه جشنى است به روز دو بهمن

تارش همه از شادى و پودش و همه از فر

بهمن بود اندیشه نیکو و سپنتا

بار آور آیین نیاکان هنرور

آنرا به اوستایی گویند وهومن

این واژه بود با منش نیک برابر

هومن که نشانیست ز اندیشه ی نیکو

در گیتى و مینوست بهین داده داور  / توران شهریارى

 

روز دوم ماه و ماه یازدهم سال  نام بهمن را بر خود دارند ." بهمن به معنای منش نیک است ، منش نیک یعنى خیر خواه انسان و طبیعت بودن  ، یعنى به خاک ، آب ، انسان و... با چشم پاک نگریستن و گام در ره آبادانى جهان گذاشتن . منش نیک یا وهومن از اعتبارات تاریخ اندیشه ی آدمى است ، در برابر بهمن یا وهو مننگه یا منش نیک ، منش بد یا شرآفرین است که به نام اک منه

akamanah یاakamanagah

خوانده می شود که از نیروهای اهریمنى است  .

  برخی از پژوهندگان اک منه را همان اکوان دیو می دانند که در شاهنامه هست. بندهش اکومن راچنین می نمایاند : بداندیشی و ناآشتى به آفریدگان دهد "

به نام بهمن هم گیاهى است که ریشه یا بیخ آن  سرخ یا سپید یا زرد بوده ودر پزشکى نیز کاربرد داشته است . پورداود در رویه ى ۹۰ جلد نخست یشت ها مى نویسد " کلمه

behen

 

فرانسه نیز از بهمن فارسى آمده است سابقا ریشه ى آنرا به نام بهن

behen

در دواخانه ها استعمال مى کرده اند "

مردمان از دور دست تاریخ این روز را جشن گرفته و خوراکى ویژه ى آن را فراهم آورده و به دور هم به شادى نشسته اند. بیرونى در رویه ى ۲۵۷در التفهیم زیر عنوان بهممنجه مى نگارد : بهمن روزست از بهمن ماه و به دین روز "بهمن سپید" به شیر خالص پاک خورند . و گویندکه حافظه فزاید مردم را و فرامشتى ببرد .  اما به  خراسان مهمانى کنند بردیگى که اندرو از هر دانه ى خوردنى کنند و گوشت هر حیوانى و مرغى که حلا اند و آنچ اندر آن وقت بدان بقعت یافته شود از تره و نبات ."

گمان بر آن دارد استفاده از گوشت در دیگ بهمنجه رسم پیش از اسلام نباشد ، چرا که بهمن نه تنها آدمى بلکه نگهبان  دام ها و ستوران است و امروزه هم نزد زرتشتیان وهمن یا بهمن روز جز روزهاى نبر است . چهار روز: وهمن (دوم ماه ) ماه ( روز دوازدهم ماه ) گوش (چهاردهم ماه ) رام (روز ‌بیست و یکم ) روزهایی است که از خوردن گوشت پرهیز مى شود به همین دلیل به نبر ( نبریدن) نامورند.

به همین مناسبت هم آشى در جنوب مى پزند که چند خانواده یا یک محله باهم آنرا راه مى اندازند به نام آش دنگو یا دانگى یا به تعبیر پرویز رجبى آش تعاونى . برخى خانواده ها هم که کمتر در دیگ بهمنگانى گوشت مى ریختند رندان به جاى آش دنگو به شوخى و طنز مى گفتند اودنگو که به معناى آب شریکى است !

از نکات شایان توجه این است که در همه ى جشن هاى ایرانى که پیام آور شادى و به زیوى است به گفته ى رند شیراز " دولت مى " بر قرار یا به گفته ى عثمان مختارى در " گنج مى " بر همگان بازست :

بهمنجه است خیز و " مى آر " اى چراغ رى

تا بر چنیم گوهر شادى ز " گنج مى "

این یک دو مه ، سپاه طرب را مدد کنیم

تا بگذرد ز صحرا فوج سپاه دى

رخت سپید و گل یاس سپید ویژه ى بهمن یا اندیشه ى نیک است . امید که اندیشه نیک را به گفتارنیک  و سپس به کردار نیک پیوند و پیوست بدهیم تا جهانى زایا و آباد بر پا سازیم .

جشن بزرگداشت منش و اندیشه ى نیک بر همگان خجسته باد.

چرا باید از میراث فرهنگی نگهبانی کرد ؟

چرا باید از میراث فرهنگی نگهبانی کرد ؟
تورج پارسی
بشر، در عرصه ی هستی، چنگالی که به او توان رو در رویی با حیوانات درنده را بدهد نداشت. اگر از چوب دستی سود می جست، باز هنوز در مرحله ای که می باید قرار گیرد نبود. اما از روزی که سنگ را تراشید گام در مرحله ای گذاشت که در تاریخ زیست او تعیین کننده گردید. او، در این فرازو نشیب، مصون از خطا نبود اما پی گیرانه راه را به سوی بهتر شدن طی کرد؛ آنچنان که توانست در برابر ناساگاری های طبیعی و طعمه شدن، خود را مصون نگهدارد .کشف آتش نخستین انقلاب در زندگی بشر و در مسیر ابزارسازی و تغییر ابزار بود که جهش بسیار بزرگی را رقم زد .
و امروز اگر شاعران همچنان بر بال ابرها به ناکجاها گشت می زنند، همان انسان دیروزین، با خرد و دانش چشم گیر خود کهکشان ها را در می نوردد. این بشر با ناملایماتی که در عرصه ی هستی پشت سر گذاشته ، پولاد آبدیده و ارزشمندی شده که توانسته است تاریخ را بسازد و خود هر چه بیشتر ببالد.
بشر، در راستای زندگی پر فراز و نشیب خود بر روی زمین، آثار و یادمان هایی بر جای گذاشته است که با بررسی آنها و در نظر گرفتن زمان و مکان ساختن شان می توان نوسان های پیشرفت و پس رفت او را مشخص نمود . با این حساب هر قطعه سنگی، سفالی، ویرانه ی کاخ و ساختمانی، و یا تپه خاموش و فراموش شده و دور افتاده ای، برگی از تاریخ زیست انسان است که باید با اعتبار به آن نگریست چرا که در آن محصول رنج و مرارت پیشینیان نهفته است. به گفته ی اکتاویو پاز، جهان «خوشه ای از نشانه هاست.» بخشی از این یادمان ها ی گمشده هم چنان در شکم زمین مادر سرگردانند تا دستی آشنا و مسئول آنها را به دیگر صفحات تاریخ بیفزاید و مارا به درازا ی کهن کرداری انسان در عرصه ی هستی آشناتر سازد .به گفته ی شاعر، اگر آشنا به راز و رمز کار باشیم بی گمان در دل هر ذره آفتابی نهفته خواهیم دید .
آیا نمی توان اندرون زمین را همچون روی زمین یک بانک اطلاعاتی کهن دانست که در بر گیرند ه ی راز شگفت انگیز زندگی انسان از زیست ابتدایی تا بنیان نهادن فرهنگ و تمدن است ـ بانک شناخت هویت فرهنگی انسان، چه در عرصه ی ملی و چه فراملی ؟ آیا اگر انسان، گذشته را به دیده ی اعتنا نمی گریست، چگونه حال را به آینده پیوست می داد؟ و آیا به سبب همین خردمندی نبود که تاریخ مفهوم یافت و انسان به خود معنا داد؟
انسان، با شناخت مفهوم زمان ـ آن هم به شکلی تعیین کننده ـ به گذشته نگاه می افکند تا در زمان حال بتواند مسافر آگاه آینده باشد . به همین دلیل اعتبار گذشته به شکل کارنامه ی تاریخی چونی و چرایی انسان ویژگی تاریخی می بخشد و، بدین شکل، گذشته و حال و آینده تاریخی انسان به هم پیوند می دهد .
تاریخ هر ملتی شناسنامه ی اوست، برآیند ی است ازآنچه که او در عرصه ی فرهنگ مادی و معنوی به ظهور رسانده است .و، در این برآیند، فرهنگ جهانی مینیاتوری است رنگین از کارکرد ملت ها؛ آنچنان که می توان نتیجه گرفت که باشندگان بر این کره ی خاکی همگی در رشد و توسعه ی فرهنگ جهانی شریک اند . به دلیل همین پیوست و پیوند میراث ملی سرزمین ها ست که ارزش جهانی شان را فراملی قلمداد کرده و آنها را بخشی از میراث جهانی بر می شمارند.

از شب چله یا یلدای ایرانی تا jul سوئدی


ا

از شب چله  یا یلدای ایرانی

  تا jul  

سوئدی

 

 تورج پارسی

 

دورست کاروان سحر ، زینجا             

 شمعى بباید این شب " یلدا ' را

 

زایش مهر یا شب چله یا شب یلدا

           Celebrate the victory of light   

 

گر به دوردست تاریخ تاریخ و فرهنگ ایران زمین بنگریم ، ریشه ى برپایى   این    جشن کهن سال شناخته مى شود . در آن روزگاران که انسان به طبیعت بیش از امروز نزدیک بودو کوه و دشت وبیابان را در مى نوردید، در پندار نخستین خود دوگانگى طبیعت را نیک دریافت .

شناخت این دوگانگى اورا به این اندیشه رهنمون ساخت که سرچشمه ى خوبى ، دوستى و روشنایى   که به او رسایى مى بخشد یکى است ، اینچینین بود که روز و روشنایى میدان کار آدمى شدو آدمى بى ترس و تلواسه با کار کردن خود را ساخته و فرهنگ را بنیان نهاد . چون انسان به یارى روز و روشنایى به شناخت طبیعت دسترسى یافت ، خود را وام دار نور انگاشته ، پس تر ها آنرا قلرو اهورمزدا دانست .

یکى از انقلاب هاى بنیانى و تعیین کننده که زندگى بشر را دگرگون ساخت کشف آتش بود که استوره هاى زیادى را پدید آورد- سده - .کشف آتش اجاق زندگى بشر را در راستاى تاریخ   جاودانگى بخشید . نیاکان ما نیز براى کاهش ناگوار یها به ویژه در شب ها آتش مى افروختندتا از    سرما ، حمله ى جانوران   درنده و ....   در امان بمانند . به مصداق آب آبادانى است پیشنیان نیز بر این باور بودند که بافروزان بودن آتش در هر خانه از قلمرو بدى و دد منشى ها کاسته مى شود .

شب چله یا شب یلدا

سى ام آذر ماه کوتاه ترین روز و بلندترین شب سال است به این شب با این ویژگى شب چله یا شب یلدا گفته مى شود .   از اول دى ماه یا خرم روز تا دهم بهمن که در پندار ایرانى روز کشف آتش توسط هوشنگ پیشدادى است چهل روز است ، این چهل روز را چله یا چله بزرگ گویندسپس   چله کوچک آغآز مى شود که شامل بیست روز آخر بهمن و بیست روز از ماه اسفندست .

یلدا واژه ایست سریانى (۱) که به معناى زاده شدن است این قلم گمان بر آن داشت که واژه

Jul

  در زبان سوئدى هم از این بن و ریشه باشد .

باور بر اینست که در شب چله یا یلدا که بلندترین و تاریک ترین و شوم ترین شب سال است (۲) نبردى سخت میان روشنایى و تاریکى در مى گیرد که سر انجام به شکست تاریکى و زایش دوباره ى نور مى انجامد چنانچه درعرصه ى   شعر و زبانزد - ضرب المثل - هم میدان مى یابد : پایان شب سیه سپیدست

مردمان در این شب کنار آتش گرد آمده به ترانه خوانى و پایکوبى مى پرداختند . امروزه نیز در گوشه و کنار ایران زمین مردمان در چنین شبى به دور سفره اى   پر از خشک میوه ها و تر میوه هایى چون انار سیب ،خربزه ، هندوانه - انبارى -و انگور و در پرتو روشنایى - آتش یا شمع یا   نور چراغ -به پایکوبى وشادى مى پردازند که البته از حافظ محرم هر راز نیز تفالى گرفته مى شود . آیین امیدوارانه ى نشست شبانه ى سى آذرماه یا چله نویدى است از برآمدن روشنایى   که با زایش دوباره ى خود نحوست و بد اخترى را از میان بردارد . در اینجا به نقل از کتاب جشن ها و آداب رسوم زمستان -(۳)   کوتاه شده اى از مراسمى که در این شب در دره میانه ملایر انجام مى گرددآورده مى شود :

در این روستا دو   سه روز پیش از شب چله به خانه تکانى و شستشوى   ظرف ووسائل خانه مى پردازند تاشب چله که آنرا شب چله ى پاییزیا شب چله زرى مى نامند فرا رسد . در این روز مردمان رخت هاى نو یا شسته خود را مى پوشند،   نزدیک هاى   غروب آفتاب کدبانوى هر خانه جامى از آب چشمه پرکرده و در تاقچه ى اتاق مى نهد . پس از صرف شام همه ى اهل خانه به دورکرسى   که روى آن یک سینى با دوبشقاب پر از نقل هاى رنگارنگ گذاشته شده ، گرد مى آیند . ، سپس هر یک از اهل خانه به این باور که تا سال دیگر هم چون شمع روشن بماند شمعى روشن کرده درون سینى جاى مى دهد . بخش بسیار زیباى این مراسم گزینش دخترى است از میان دختران شوى نکرده روستا که پس از گزینش ، زنان با کل زدن و هلهله به همراه   نوازندگان محلى   این ترانه را مى خوانند :

چله زرى ، چله زرى  

امسال وسال دگرى

اروس کیه ، اروس کیه      

چله زرى مى باشد

چو ماه تابان رخش                

چهره پرى مى باشد

چشمش چو چشم آهو          

چه میگه تاق ابرو                     

دختر به نام زرى                     

ابروى او یک ورى

چله زرى ، چله زرى جان         

عزیزم ماه تابان

مبارک ، مبارک  

 شب چله مبارک

شوربختانه نت این ترانه توسط گزارش دهنده ضبط نشده است

سپس چله زرى را همچون اروس رخت سپید پوشانیده بر تختى که روى پشت بام نهاده شده مى نشانند هر خانواده به سهم خود شمعى در کنار تختى که اروس روى آن نشسته است روشن مى کند .   مردان و زنان با گرماى شمع دستان خود را گرم کرده به صورت مى کشند و مى خوانند :

زردى من از تو  

 سرخى تو از من        ۴   

جشن با نقل پاشون بر سر چله زرى ادامه مى یابد ، چله زرى نقل هایى که روى سرو   دور برش ریخته ش شده جمع مى کند و یک دانه نقل به زن و یک دانه به مرد مى دهد ، زن نقلش را به مردش مى دهد و مرد نیز نقل را به زنش سپس دو زن   چله زرى را از روى تخت بلند مى کنند، پدر چله زرى در جلو و برادرش در پشت سر و مادرش در سمت چپ رو به سوى خانه اش مى برندنوازندگان مى نوازند ومردم   پایکوبان   مى روندتا به خانه چله زرى برسند . در خانه ، پدر   انارى به دست چله زرى مى دهد ۵) چله زرى انار دون مى کند نخست خود چند دانه مى خورد، باور چنین دارند که دخترشوى نکرده اگر یک دانه از این اناربه نیت شوهر کردن بخورد حتما سال آینده به خانه ى بخت خواهد رفت ..

    این مراسم در واقع یک جشن نورست که با رقص و پایکوبى   و خواندن ترانه ى

چله زرى نشونه  

 اروس کهکشونه   میون گلرخونه

تاوسون   او   دخووه      

 زمستون او وتووه     

 زمستون او وروده

تا ایسیه اوخو کرده

  چله زرى دکاره   پشت سرش بهاره

ادامه پیدا مى کند . شایان یادآورى که در برخى از مناطق ایران زمین همچون باستان مراسم آتش افروزى بر بلندى ها همچون   پشت بام و ........ بر گزار مى گردد .    .

آیین هاى پیش از مسحیت در سوئد

پیش از مسحیت مردمان اسکاندیناوى جشن ها و آیین هاى ویژه اى داشتند که کلیه این جشن ها

Jul

 نامیده مى شد . واژه Jul

در زبان هاى اسکاندیناوى   به مفهوم جشن یا جشن هاى فصلى است اما در زبان هاى ژرمنى صرفا به چم جشن فصلى زمستانى است . بنابر آنچه در سال شمارى به نام Runstav

آمده است ، در کشور سوئد هم چون سال شمار باستانى خودمان ، سال را دو بخش مى کردند :

۱- زمستان شش ماهه که از ۱۴ اکتبر یا

Calixtus-dagen

اغازو   روز ۱۳ اپریل    به پایان مى رسید .

۲- تابستان شش ماهه از روز ۱۴ آپریل یا

 Tiburtius-dagen

آغاز مى شد و در ۱۳ اکتبر ادامه داشت     

در این سال شمار نیز ازسه جشن فصلى نام برده شده است .

نخستین جشن Höst blot

یا جشن قربانى پاییزى نام دارد که در آغاز زمستان برگزار مى شد .

دومین جشن Midvinter blot

 یا جشن قربانى میانه زمستان که ۱۳ تا ۱۴ ژانویه

برگزار مى گشت . در تغییر تقویم ، برگزارى این جشن به ششم ژانویه افتاد . هر دو جشن به نیت پربارى فراورده هاى کشاورزى سالى که در پیش است برگزار مى شده است .

سومین جشن vår blot

است که یک جشن قربانى بهارى است و به نیت پیروزى وایکینگ ها در آغاز تابستان برگزار مى شده است .

 درهر سه جشن از حیوان ها و انسان به عنوان قربانى در پیش خدایانى چون :

Oden

 و   Tor

 و Freja

استفاده مى شده است .

 به نوشته ى Snorre Sturtason

نویسنده ایسلندى : برگزارى مراسم جشن میانه زمستان به نیت پربارى و حاصلخیزى انجام مى شده است ۶   . مردمان دربرگزارى این سه آیین فصلى به سلامتى خدایان و دلیران آبجو مى نوشیدند و واژه ى Skål

در زبان سوئدى که معناى نوش یا به سلامتى است یادمان چنان مراسم و آیینى است ۷ .

در هزاره ى دوم میلادى آییین مسحیت در سوئد رواج مى یابد و از همان گاه مبارزه میان مسحیت و آیین هاى ریشه دار مردم آغاز مى گردد . دراین نبرد مسحیت به تدریج پیروزمى گردد، ولى نمى تواند بر آیین هاى ملى تاثیر زیادى بگذارد در نتیجه همان شیوه اى را که با میتراییسم بکار گرفته بود بکارمى برد یعنى بخش عمده اى از آیین هاى ملى سوید را در خود جا مى دهد . بدین ترتیب مراسمى که امروز به عنوان آغاز سال مسیحى برگزار مى شود در واقع یادمان آیین هاى گذشته ۸ و سخت کوشى هاى انسان این سامان است که به زبانى سپاس از پربارى سالى که گذشت و سالى که در پیش است ، سپاس به پربارى کشت ، شکار ، ماهى گیرى ، خوراک و نوشیدنى هاست .پروفسور G.Nikander  

 با شگفتى از جان سختى آیین هاى پیش از مسحیت سوید یاد مى کند که چگونه همچنان در متن مسحیت به عمر خود ادامه مى دهند ۹                      

شایان یاد آورى است که پیش از آیین زرتشت هم در همه ى جشن ها پس از فروزان ساختن آتش مراسم قربانى انجام مى شد و چهار پایان اسب ، گاو ، گوسفند و .... را با فریاد شادى   به پاى خدایان پندارى   قربانى مى کردند که بهره اى به آتش و مانده ها را به نیازمندان مى دادند . اما زرتشت از انجام قربانى به دلیلى چندجلوگیرى کرد :

۱-    شناخت و مهرى که در آیین مزدیسنا به هستى هست ، همان مهرى که ستوران پرورده ، جانوران زمینى ، جانوران آبزى ، خزندگان ، پرندگان چرندگان را به عنوان بخشى از هستى زیر پوشش خود قرارمى دهد .

گواه بر این گفته ستایش و اعتبارى است که در فروردین یشت کرده ۲۲ بند ۴۷ آمده است :

روان هاى ستوران پرورده را مى ستاییم

روان هاى جانوران زمینى را مى ستاییم

روان جانوران آبزى را مى ستاییم

روان هاى خزندگان را مى ستاییم

روان هاى پرندگان را مى ستاییم

روان هاى پرندگان را مى ستاییم

فروشى همه ى این جانوران را مى ستاییم

دراهنودگات هات ۳۲ بند ۱۲    مى گوید نفرین تو اى مزدا به کسانى   باد که گاو را بافریاد شادمانى قربانى مى کنند .

۲- آیین قربانى با اقتصاد نو پاى کشاورزى همسانى نداشت بلکه زیانى بود کلى به این معنا که قربانى کردن هر اسب ، گاو ، گوسپندو ... در واقع نابود کردن نیرو و ابزار کار بود که پى آمدش قحط سالى هاى جبران ناپذیر و ایجاد تنگناها در روند اقتصادى مى شد .  

ماه دسامبر

واژه دسامبر در زبان لاتین به چم دهمین است به همین دلیل در سال شمار پیشین مارس آغاز سال بود و دسامبر دهمین ماه سال به شمار مى رفت . ماه دسامبر به سبب سه ویژگى   بهترین ماه سال به شمار مى آمده :

١- ماه برداشت فراورده هاى کشاورزى بوده

۲   - ماه نزدیک شذن به آیین   بزرگداشت و قربانى براى خداى خورشید

۳ - ریزش برف در ماه دسامبر نشانه اى است از پربالى سالى که در پیش داشتند

در تغییر سال شمار دسامبر بر خلاف معنایش دوازدهمین ماه سال شد و ویژه گى تازه اى یافت بدین معنا که : بلندترین و تاریکترین شب سال یعنى زایش مهررادربرگرفت

. نزد رومى ها که پیرو آیین میترا بودند وحتا بخشى از میترایسم   را   در اروپا و شمال افریکا انتشار دادند ۲۱ دسامبر به عنوان زاد روز میتراى شکست ناپذیر

Natalis - invictus   یا Solen  födelsedag

یا روز فزایندگى نور Ljuset tilltager

 جشن گرفته مى شد در سده چهارم میلادى در اثر اشتباهى که در شمارش کبیسه پیش آمد زاد روز مهر به بیست و پنجم دسامبرانتقال یافت . مسحیت براى   خنثى کردن   نفوذمیترایسم زادروز مسیح را پس از سى سد سال که در ششم ژانویه برگزار مى شد به روز بیست و پنجم دسامبر پس کشاند . در اینجا نیاز به یادآورى است که بر خلاف گفته ی شاعر ی که گفته است :

به صاحب دولتی پیوند، اگر نامی همی جویی        که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا

یلدا یا شب چله پیش از مسیح آوازه ی جهانى داشته و این مسحیت بود که از آوازه یلدا بهره ها بهرد .

شب اول زمستان یا آیین روستایى در سوئد

 Bonde sed

در سوئد تا سال ۱۷۵۳ میلادى به مناسبت شب اول زمستان - ۲۱ دسامبربرابر با ۳۰ آذرماه - که بلندترین شب سال بشمار مى آید ، مراسمى برگزار مى گردید پس از تغییر تقویم ژولیانى به گریگورى این مراسم به سیزدهم دسامبر انتقال یافت و این شب را درازترین شب سال برشمردند . بنا بر باور مردمان در چنین شبى حتا حیوانات خانگى زبان باز کرده و از درازى شب شکایت مى کنند مثلا در Värmland گاو از درازى شب مى نالید و قوچ پاسخ مى داد : چه بلند شبى گویى دو شب را به هم دوخته اند ۱۰.

بدانگونه که در پندار ایرانیان این بلندترین و تاریک ترین شب سال به غایت شوم و نحس و نامبارک مى باشد ۱۱ ،   سوئدى ها هم نخستین شب زمستان را بداختر و شوم دانسته اند ، در پندار سوئدیها در این شب شوم که درازترین و تاریک ترین شب سال است روح هاى شیطانى آزادند تا بتوانند گناهکاران را گول بزنند . به همین دلیل براى در امان ماندن از هر گونه آسیبى همه ى درها و پنجره ها و حتا راه لوله بخارى را مى بستند ۱۲. از سوى دیگر از خانه بیرون نمى آمدند ، با هیچ گارى یا اسبى به جایى نمى رفتند تا شومى این شب دامن گیرشان نشود ، اگر هم کسى چنین بى احتیاطى مى کرد بابا نویل شومى چنین شبى را هشدار مى داد که :

امشب شب لوسیاست آهسته بران !!

Lussenaten var fylld av oro och man fick vara försktig.

Ingen hjul gå kring . Akta man häst och vagen kom tomten

  ibland och   var

  ' Dä ä lussenatt i natt, far sakta١٣

  از لوسى Lussi تا  لوچیا lucia یالوسیا

آنچه امروز به نام جشن لوسیا در کشورهاى کاتولیک مذهب برگزار مى شود یادگارى است از دوشیزه سیراکوس اهل سیسیل که در ۲۰۴ میلادى به شهادت رسید . اما لوسى پیش از مسحیت پرنده اى دزد و جادوگر بود که پیکرى نیم خدایى و نیم انسانى داشت . مردمان از او با بیم و احترام سخن مى گفتند چرا که مى خواستند همانند روح شرور آب Näken

 از آزارش در امان بمانند . لوسى شب ، تاریکترین و دلهره آورترین شب سال بود . با همه ى دلهره اى که مردمان از جادوى لوسى داشتند او ازیاران   Freja  

 ایزد حاصلخیزى بشمار مى آمد و از دید کردارى همانند وى . ارابه لوسى راگربه اى که به   Lussekatten

   شهرت دارد ، مى کشید که در مراسم لوسیا امروزه به شکل نان شیرینى جلوه گرى مى کند . بدین ترتیب در مى یابیم که لوسیاى جدید ریشه در آیین هاى پیشین اسکاندیناى دارد .۱۴

مهاجران آلمانى ساکن   Västergötland

 نخستین بار در سال ۱۸۰۰ میلادى جشن لوسیا را در سوئد برپا کردند ، پس از ۱۹۰۰ میلادى   این جشن در سراسر سوئد رواج پیدا کرد و از آیین روستایى یا Bondesed فاصله گرفت . از ۱۹۲۷ در روزنامه هاى استکهلم مسابقه گزینش لوسیاى زیباى سال آغاز شد که به گفته ى    christer toplius هر سال در سیزده دسامبر تماشگر جشن نور و زیبایى آن هستیم ۱۵. در روز لوسیا و شب آن دخترى زیبا رو در پوشش اروس با پیراهن سپید و کمر بند سرخ و تاجى با پنج شمع روشن با همراهان اروس   وار خود به دیدار همگان مى رود تا آنان را در جشن نور و شادى شریک سازد یا به گفته ى    فروغ   به آفتاب سلامى دوباره داده شود .   از دیگر مراسم شب لوسیا انجام یک گونه بخت بینى است   در این زمینه نمونه اى هست که در آن دخترى نیت کرده و شعرى مى خواند تا در خواب از سرنوشت زناشویى آینده خود با خبر شود ۱۷;

Lucia den blida

Ska låta mej veta

Vems säng jag ska breda

Vems barn jag ska bära

Vems käraste jag ska vara

och vems famn jag ska sova uti

لوسیاى نجیب مى خواهم بدانم

رختخواب چه کسى را خواهم گسترد ؟

فرزند چه کسى را حمل خواهم کرد؟

دلبند چه کسى خواهم شد؟

و در آغوش چه کسى خواهم خفت ؟

 Lucia tåget یا قطار لوسیا

 

در ۱۳ دسامبر   مراسم ویژه ى لوسیا در سرتاسر سوئدبرگزار مى شود   . در مدرسه ها، بیمارستان ها ، کلیسا ها و ... دخترى که به این مناسبت برگزیده مى شود با رختى همچون رخت سپید اروسان و نوار سرخى به دور کمر   در حالى که تاجى مزین به چهار شمع روشن بر سر دارد آرام آرام حرکت مى کند و همراهان او که پسر و دختر هستند و

Stjärngossar نامیده مى شوند با شمع هایى

روشن در حالى که آهنگ santa lucia

  را مى خوانند پشت سر او حرکت مى کنند . از لوسیا خواسته مى شود که زمستان تاریک و سرد سوئد را با نور زنده و جارى خود روشن کند . معمولامراسم میان ساعت دو تا سه بعداز ظهرکه   هوا همچون شب تاریک است سامان بخشیده مى شود .

نوشیدنى و شیرینى   روز لوسیا

Lussekatten

Glögg

شیرینى ویژه ى چنین روزى Lussekatten است که با آرد ، کره ، شکر ، مایه خمیر زعفران ، زنجبیل ، کمى نمک و کشمش درست مى شود .   پس از اماده شدن با برس زرده تخم مرغ روى ان مى کشند رنگ زعفرانى یا طلایى این شیرینى در واقع نشانواره ى خورشید و روشنایى است که باید تاریکى را بترساند تا از اینجا رخت بربندد . شایان نگرش است که از قرن   هیژده زعفران   به سوئد وارد مى شود و به واسطه ى گرانى ان فقط اشراف مى توانستند  به آن دسترسى بیابند . نخست فقط براى شیرینى لوسیا به کار برده مى شد وگرنه جنبه دارویى داشت .

۳۱ سال پیش که به سوئد آمدیم مهمان سویدى ما براى خوردن پلو زعفران مردد بود وقتى که گفته شد از زعفران در آن استفاد شده است و دلیل ایشان   هم این بود که زعفران جنبه ى   دارویى دارد ..

اما نوشیدنى

نوشیدنى این روز Glögg

است که از آب سیب ، شکر ، وانیل ، زنجبیل ، میخک و پوست رنده شده لیمو، شراب سفید ، درست مى شودوکشمش و بادام با آن صرف میگردد .

. Glögg یا Glögetvin

که در قرن نوزدهم به نام Gluhwein

نامدار بود در ورزش هاى زمستانى اتریش و سویس   مصرف مى شد . البته امروزه در سوئد هم کمى به میزان الکل آن افزده شده است .

هدیه ى سال نو   یا Julklapp

واژه    Klapp

هم به معناى نوازش و هم به   چم ضربه   به در زدن   آمده است . پیش از مسحیت در سوئد رسم بر این بود که پسران و دختران جوان به در خانه ها رفته ضربه اى به در نواخته و پس از باز شدن در هدیه اى به درون   خانه پرتاب کرده و مى گریختند . البته برخى اوقات شیطنتى کرده و به جاى هدیه چوب یا سنگى به درون خانه پرتاب مى کردند . تحت تاثیر آیین مهرى که از طریق روم در اروپا رواج پیدا کرد ه و به سوئد هم آمد معمولا در روز زایش خورشید شکست ناپذیر ، مردمان به همدیگر میوه ، گل ، خوراکى پیشکش مى کردند . رومى ها دوست داشتند در این روز بزرگ به همدیگر سکه هدیه بدهند ۱۷

دکتر بهرام فروشى در کتاب جهان فرورى رویه ۱۱۸ چاپ دانشگاه تهران گزارش مى کند که :

در روستاهاى خراسان معمولا در این شب   خانواده پسرى که با دختر نامزد شده است براى دختر هدیه مى فرستد و رسم هدیه فرستادن براى دختر در آذربایجان نیز معمول است و رابطه ى این جشن را با زایش و تولد به خوبى آشکار مى سازد . در آذربایجان در شب چله خانواده دخترى که به شوى رفته است براى دختر هدیه مى فرستد و در شهر خوى بازار پشمک رواج دارد و این گویا به مناسبت شباهت آن به برف است . در بهار همدان   هر کس نامزد داشته باشد باید شب چله اى بفرستد . شب چله اى باید یک قواره پارچه یا یک قواره پیراهنى یا چادرى باشد که با شب چله اى مى فرستند .۱۸

در مقایسه ى مراسم شب چله ى ایرانى و آیین روستایى سوید همگونى هایى چند به چشم مى خورد از جمله :

    هر دو مراسم در شب اول زمستان برگزار مى شوند

    در هر دو مورد شب اول زمستان درازترین شب اول سال به حساب   آورده شده است

در هر دو مورد شب اول زمستان شوم دانسته شده است

در هر دو مورد در چنین شبى فال گرفته شده است

    در هر دو مورد هدیه دادن دادن وجود داشته است

در یک جمع بندى چنین مى توان نتیجه گرفت که جشن نور و روشنایى در هر کجا و به هرگونه که برگزار گردد از ریشه ى مشترک و کهن آن حکایت مى کند

مهر ایزدى که به اندازه ملیت ما کهن است ه

شب چله شب زاد روز مهر ایزد مشترک هندیان و ایرانیان است . این ایزد      روز    شانزدهم هرماه وماه هفتم سال به نام اوست . از ویژگى هاى مهر نگهبانى از پیمان است . پیمان و ارج و نگهداشت آن در واقع در گرو راستى است . اگر آدمى در گزینش راستى یا دروج ، دروج را برگزیده باشد چگونه مى توان از اوى کژ کردار و دروج گفتار انتظار داشت که پایبند به پیمان باشد . کسى مى تواند به این اصل وفادار باشد که گوهر راستین را برگزیده باشد . اعتبار و احترام به نفس پیمان ، امرى است در قلمرو نیک پنداران . اینانند که حتا نباید پیمانى را که با یک دروغ پرست بسته اند ، بگسلند . چرا که پیمان به نفس خود از اعتبارى همه سو برخوردارست . همه سو نگرى گامى است فراسوى کمال که در خور خردوران نیکجوست . گزینش گوهر راستین ، جان و جسم را به پاکى وخرد آراستن است و در پى آن مسئولیتى بس بزرگ به گردن گرفتن که از آن گریزى نیست . براى دریافت این همه سو نگرى و بزرگ اندیشى بار دیگر بند دوم مهر یشت را مرور مى کنیم . آنجا که اهورا مزدا مى گوید :

اى سپیتمان ،

مبادا پیمان بشکنى   

نه پیمانى را که با یک دروغ پرست بسته اى

نه پیمانى را که با یک راستى پرست بسته اى

چه هر دو پیمان است ، خواه با دروج پرست ، خواه با راستى پرست ۱۹.

مهر مترادف است با پیمان ، اگر مهر را عینى تر کرده و پوششى زمینى به ان بدهیم تدوام هستى و گسترش نیکى محض را در آن جلوه گر خواهیم یافت .

مهر جلوه اى است از پیمان انسان با انسان ، پیمان انسان با محیط اجتماعى و طبیعى در یک ژرف نگرى انسان به مثابه مهر ، پرچمدار و نگهبان هستى خواهد بود . البته انسانى که گوهر راستین را برگزیده باشد .

بنا برآنچه   آمد پایبندى به پیمان آن چنان اصل مسلم و آشکارى است که مترادف مى شودبا آبادى و پیمان شکنى با ویرانى و ظلمت هم کفه مى گردد ;

اى سپیتمان

پیمان شکن نابکار سراسر کشور را ویران مى سازد ۲۰

پیمان شکنى   ویرانى است ، خدشه در تداوم هستى است ، ضدیت بنیادین با گوهر راستین ، آب را آلوده ساختن و گندم سبز بریدن است ، پیمان شکنى در معناى عام گناه است . این معنا را در راستاى فرهنگ و ادب ایران زمین پیگیر مى شویم :

خداوند شاهنامه گوید

چو پیمان شکن باشى و تیز مغز   

نیاید ز دست تو یک کار نغز

سعدى شیراز گوید

در ازل بود که پیمان محبت بستند    

 نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را

حافظ همیشه معاصر نه تنها پیمان شکنى نمى کند بلکه بنابه سپارش پیر پیمانه کشش حتا از مصاحبت با پیمان شکنان نیز  پرهیز مى کند

پیر پیمان شکن من که روانش خوش باد      

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

شاعر دلسوخته ى دشتستان فایز گوید

رخ تو دلبرا مانند ماهه    

  رخ من از غمت چون برگ کاهه

به فایز عهد یارى بسته بودى  

مگر نه عهد بشکستن گناهه ۲۱

در میتراییسم حلقه نشان پیمان و اتحاد و وابستگى است . چون پیمانى بسته مى شود حلقه اى رد و بدل مى شد . نشان حلقه از ایران به اروپا رفت و کم کم نشنواره ى پیمان زناشویى شد .

۲۲

 

 

 

سرچشمه ها

:

 

۱- برهان قاطع واژه یلدا

۲- همان

۳ - انجوى شیرازى جشن و آداب زمستان جلد ۲ ، رویه ۱۵۳ ، انتشارات امیرکبیر ۱۳۵۴

۴- همانندى دارد با آیین چهارشنبه سورى

۵- انار در سفر نوروز نشانه ى برکت و اناهیتا است بنابر آبان یشت کرده ى یکم بند ۲

زهدان همه    را براى زایش آماده کند . ..... : ازتو باید دوشیزگان کوشا و شایسته ى شوهرسرو و خانه خدایى دلیر خواهند . از تو باید دوشیزگان جوان به هنگام زایمان زایش خوب یابند . کرده بیست و یکم بند ۸۷  

٦- Bert Olls , Så firades julen, p١٠ ,Bokförlag١٩٨٤

٧- så firade,p ١٣

٨- Så firade p ١٦

٩- så firade p ١١

١٠- Ebb Shön julen förr i tiden p ٣٢

١١- برهان قاطع واژه یلدا

١٢- så firade p ٣٦

١٣- Julenförr p ٢٩

١٤- Så firade p ٣٦

١٥- En års runda , ٧٥ helger, högtider och gamla bemärkesedagar

١٦- julen p ٣٢

١٧ - så firade p ٥١

١٨ - جشن ها و .... ۱۵۶

۱۹- اوستا مهر یشت ۳۵۳ کرده یکم بند ۲ ، جلیل دوستخواه جلد یک انتشارات مرارید ۱۳۷۰

۲۰ - همان

۲۱ - ترانه هاى فایز به کوشش عبدالمجید زنگویى چاپ سوم انتشارات ققنوس ۱۳۶۷

۲۲- هاشم رضى ، آیین مهر رویه ۳۹۲ ، انتشارات بهجت ۱۳۷۱

*Västergötland منطقه غربى سوئد است که شامل استان هاى   Göteborgslän , bohus, Skaraborglän, älvsborglän مى شود

پیروزى نور بر تاریکى برهمه ى انسان ها

شاد و پیروز باد    ایدون بادا