از سیمفونی شماره ی هفت دیمیتری شوستاکوویچ

از سیمفونی شماره ی هفت دیمیتری شوستاکوویچ
Дмитрий Дмитриевич Шостакович Dmitri Dmitriyevich Shostakovich
تا
ای ایران خالقی و گل گلاب
تورج پارسی
بخش نخست : سیمفونی شماره هفت
" جنگ یعنی چه؟
- آقا جون، من از اسم جنگ خیلی می ترسم!
پدربزرگ سرش را به آرامی بالا آورد و نگاهی به نوه اش کرد و پرسید : مگه تو میدونی جنگ یعنی چه ؟ و نوه اش جواب داد : نه....ولی همه تو کوچه میگن که جنگ خیلی بده . من ازاسم جنگ می ترسم!
پدربزرگ سرش را دوباره پائین انداخت و زیر لب جمله ای را نجوا کرد که نوه اش متوجه نشد . پدربزرگ آرام گفت: بچه جان، تو از اسم جنگ می ترسی و من از خود جنگ ! " اسماعیل هوشیار
ازپیشترها هم یک نمایشنامه رادیویی در ‍‍‍ذهنم مانده به نام "باد وحشی است ، جنگ از ان وحشی تر " فیلم هایی هم که در رابطه با جنگ به ویژه جنگ دوم جهانی و باز به ویژه روسی آن دیده ام بی شمارند . که هر کدام شبانروزان مرا به کابوس برده اند ، این نوشته را هم در کیهان لندن خواندم ،گفتمان میان یک نسل نوپا و نسلی پیر و پیرتر فکر می کنم این از زیباترین ، ساده ترین و پرمعنا ترین تعریف جنگ است ،تعریفی که که تو را به اندیشیدن می برد ، آنچنان که تو جنگ را در درون و برون خودت معنا بکنی حتا تا آنجا بروی که خود را زیر بمباران ها ببینی ، فریاد ها را بشنوی ، خرابی ها ، ویرانی ها ، فقر ، جنایت ،کشتار، بیماری و حراج ساده ی آدمی را در بازار مکاره ی دین و سرمایه !
گفته ی پدر بزرگ " من از خود جنگ می ترسم " مرا به مسکو برد ،روزنهم ماه مه سالگرد شکست نازی ها ، ارتش با شکوه هر چه تمامتر در میدان سرخ رژه می رود . در سال ۱۹۶۵ به دستور برژنف روز نهم ماه مه جزو تعطیلات رسمی بشمار آمد و در سرزمین شوراها آنرا با شکوه جشن گرفتند. در این روز پیرزنان و پیرمردانی را می دیدی که در ژرفای نگاهشان غرور و داغ جنگ هنوز نمایان و به هم امیخته بود ، مدال های فراوانی که بر سینه هایشان داشتند کارنامه ی پیکار پیروزمندانه آنان و ملیون ها نظامی و غیر نظامی بود که در این جنگ جان باختند . جنگی که به گفته ی روزنامه ی لوموند دیپلوماتیک - مه ٢٠٠٥ " واقعه ی اساسی قرن بیستم بود ، یکی از خشونت بارترین و اثرگدارترین وقایع تاریخ بشر که علت این امر در وحله ی اول ابعاد بی سابقه ی آن است . با گسترش و تشدید روز افزون آن سراسر جهان به غیر از قطب جنوب تبدیل به میدان جنگ شد ، جنگی که فراتراز میدان نبرد بود "
در یک برش طولی و عرضی جنگ دوم جهانی ، دو گوشه از آن بیدادگاه را بیرون کشیده و می خواهم با من باشید ! هر دین و آیین داری مبارکت ، هر عقیده و پرچمی داری مبارکت بادا به دیرزیوی و به زیوی اما ، با من باش تا ژرفای فاجعه ی جنگ و پژواک آن را کنار هم باشیم . ما با دو فنومن روبرو می شویم یکی خود جنگ است و دیگری پدیده های آن .من در جنگ و پدیده هایش اشغال ایران توسط متفقین و محاصره ی سه ساله ی لنینگراد را می خواهم بازنگری بکنم تا به برسم به دو صدای موسیقیایی ! تکیه ام بر این دو صدای موسیقیایی است ، صدایی که می ماند ، صدایی که جاری است
، صدایی با نگاه تاریخی !
لنین گراد دومین شهر بزرگ اتحاد جماهیر شوروی است که ازهشت سپتامبر ۱۹۴۱ تا ۲۷ ژانویه ۱۹۴۴محاصره و بمباران شد ، این ۹۰۰ روز بی گمان در تاریخ این شهر و جهان فراموش نشدنی است
راه ورود به شهر بسته و خواربار و سوخت جیره بندی شده بود ، زمستان ۱۹۴۲-۱۹۴۱ باید سخترین و سردترین زمان بشمار آورد بطوری که آب و برق نبود و برای آب می باید تا رودخانه ی نوا می رفتند که یخ زده بود . هر روز از میزان نان کاسته می شود بطوری که جیره ی نان برای هر نفر ۱۲۵ گرم و برای هر بچه ۱۵۰ گرم در روز بود . روزی رسید که اجساد حیوانات مانند اسب ، سگ ، گربه و ... خوردنی شد . سرما و قحطی همه جا را تار کرده بود بطوری که تنها در ژانویه و فوریه ۱۹۴۲ دویست هزار نفر از سرما و بی غدایی در گذشتند . در مجموع جان باختگان سرما وبی غدایی در سال ۱۹۴۲ به ۶۵۰ هزار نفر رسید ، بهار که شد برف ها آب شدند و جسد ها را آشکار ساخت .در این ایام پر رنج کسی را نمی دیدی که لبخند بر لب داشته باشد ، اما آدمی قلب خود را از دست نداد . پس از شکست نازی ها زندگی اعتبار خود را دوباز یافت.
جمعیت بزرگسالان غیر نظامی لنینگراد سه ملیون بود به اضافه ی ۴۰۰هزار کودک و ارتش سرخ با دویست هزار نفر می باید از شهر و مردم دفاع بکند . روزنامه ی نیویورک پست در شماره ی ۲۲ ژوین ۱۹۴۱ نوشت : باید معجزه ای به بزرگی نازل شدن انجیل روی دهد تا ارتش سرخ از یک شکست کامل رهایی بیابد .!
دیمیتری شوستاکوویچ ۹ اگوست ۱۹۷۵مسکو - ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۶سنت پترزبورگ *
دیمیتری شوستاکوویچ موسیقی دان ۳۵ ساله در سال ۱۹۴۱ به ارتش فراخوانده شد و در دفاع ضد هوایی شهر خدمت کرد . سال ، سال وحشت بود ، سال یخ بندان ، سال گرسنگی ، سال مرگ و سال مرگ ها !سال بمباران های ارتش نازی جهت از پا در آوردن دژ لنین گراد . آهنگساز گواه بر همه چیزست ، به جای پیانو اسلحه به دست دارد ، از میان دست های نوازنده اش انسان و توانش را می سنجد ، به درون خود می برد تا پایداری قهرمانانه شهر را در یک روایتی حماسی درسیمفونی شماره هفتم خود در ماژور(Major Scale) به نام لنین گراد ارائه دهد. او افزون بر دفاع از زادگاهش در ارتش ، پیامی موسیقیایی به جهان می دهد . پارتیتور یا دست نوشته -پیام موسیقیایی -سرانجام به سختی از روسیه به آمریکا می رسد. .
آرتورو توسکانینArturo Toscanini i رهبر نامی ارکستر پیام موسیقیایی که به سیمفونی شماره ۷ یا لنینگراد نامورست را در نیویورک اجرا کرد. چنین اجرای پرشوری جهان را از ژرفای فاجعه ی جنگ از سویی واز سویی بردباری و حماسه ی مقاومت لنینگراد و نوید شکست ارتش نازی آگاه ساخت ، این حماسه پس تر در لندن اجرا شد و شهرتی جهانی بدست آورد و شوستاکوویچ به نام بزرگ‌ترین " آهنگ ساز زمان جنگ "شناخته شد به طوری که این شناخت هم چنان در تاریخ حماسه موسیقیایی جاری است ، حتا .شوستاکوویچ در زیر پرچم سپید آشتی نشان استالین گرفت و تصویرش به عنوان چهره‌ای تأثیرگذار به روی جلد مجله تایم رفت. الکسى تولستوى در باره شوستا کوویچ و اثرش گفت:با این سیمفونى شوستا کوویچ گوشش را بر روى قلب میهنش قرار داد و این سیمفونى آواى نیرومند میهن بود که شنید و براى ما آنرا تکرار کرد.
این هنرمند جایزه استالین را بدست آورد اما مشکلاتش در زیر دیکتاتوری مخوف استالین که همیشه مرگ را کنار خود می دید نیاز به فرصت دیگری است که نوشته بشود .
زندان ها پر از اندیشمندان است ، سیاه چال های سیبری از هر گروه اجتماعی انسان می بلعد حتا در میان آنها ایرانیانی که به دنبال بهشت بودند - برای آگاهی به کتاب در ماگادان کسی پیر نمی‌ شود ، شرح حال دکتر عطا صفوی نگاه بشود.
این زمانی است که زبان و دل مردم روسیه در سکوت ترانه ی "برادیاگا "را زمزمه می کرد ترانه ی مردمانی که در زندان " معمار بزرگ بشریت " اسیرند
زمان درازی است که زنجیر صدا دار در پای دارم......

بخش نهم استوره ی سیزدهم ماه فروردین

بخش نهم  استوره ی سیزدهم ماه فروردین
          
 آیا عدد سیزده بد یمن است ؟

12Bis
                   ۱۲+۱
دکتر تورج پارسی

در استوره ی ایرانی عمر جهان هستی دوازده هزار سال است. این دوازده هزار سال ِ تمثیلی را «زمان کرانه مند» نامند که خود بخشى از زمان بی کرانه است:
         ۱_ سه هزار سال نخستین جهان مینوى یا فروهری است
         ۲_ سه هزار سال دوم جهان مادی هستی مى یابد
         ۳_ سه هزار سال سوم دوران تضاد یا نبرد میان نیکى و بدی است . در این هزاره گه «نیروی خیر» و گاه «نیروی شر» میدان می یابد و جهان را به کام خود می کشد، به همین دلیل آنرا «زمان گمیزش یا آمیختگی» مى نامند .
         ۴_در سه هزار سال چهارم، که فرجامین هزاره است، زمستان سیاه اهریمنى شکست می خورد و جهان مادی نیز به پایان می رسد و «نیروى خیر» پس از نه هزار سال انجام ماموریت در جهت گسترش خیر عمومی، به پایگاه مینوى خویش بر می گردد .
حال اگر این دوازده هزار سال را همانند دوازده روز نوروزی ببینیم روز سیزدهم نشانواره ی آغاز هزاره سیزدهم یعنی آغاز زندگی پر آرامش کیهانی است .

اما در مورد اینکه چرا در روز سیزده فرودین مردمان به دامن طبیعت پناه می برند و این روز به نام «سیزده به در» نامور گشته است نوشته ای در دست نیست؛ شاید بتوان آن را یک سنت سینه به سینه دانست که مردمان آنرا زنده نگاه داشته اند .
آنچه که بیشتر می توان بر آن تکیه کرد این است که روز سیزدهم هر ماه روز تیر یا تیشتر فرشته ی باران است که استوره ی نبرد «تیشتر»  (نشانواره ی تر سالى) و «اپوش» (نشانواره ی خشکسالی) به او وابسته است  . در روز سیزدهم ماه فرودین مردمان به صحرا می رفتند و در کنار جویباران و رودخانه ها به ستایش ایزد باران می ایستادند تا ترسالی را برایشان به ارمغان آورد :
 
تشتر، ستاره ی رایومند ِ فره مند را می ستاییم
که تخمه ی آب در اوست،
آن توانای بزرگ ِ نیرومند ِ تیزبین ِ بلند پایه ی زبر دست را
آن بزرگواری را که از او نیکنامى آید
و نژادش از «اپام نپات» است.
                              (تیر یشت؛ کرده دوم)
 
همانطور که آمد، در چنین روزی به دشت دمن رفته از ایزد باران مراد می طلبیدند تا ببارد و بر برکت بیفزاید؛ چرا که باور داشتند اگر تشتر در برابر اپوش شکست بخورد دشت و دمن به خشکی و خزان برسد و آب از چشمه ها دریغ بشود، گرد غم و اندوه بر بر چهره ى آدمی و گیاه و چرنده و پرنده بنشیند.
در اینجاست که رابطه ی آب و زندگی،به ویژه زندگی انسان ایرانی، را می توان به روشنی لمس کرد. این رابطه تا آنجا  گسترده مى شودکه باور آدمی با طبیعت پیوند تنگاتری مى خورد. لب تشنگی دشت و دمن، آدمى، پرنده و چرنده و تنگ چشمی آسمان  آنچنان انسان را در بن بست قرار می دهد که داریوش بزرگ در سنگ نبشته ای فریاد بر می آورد :
«خدایا! کشور را از سه چیز رهایى ببخش :دروغ ، خشکسالی و دشمن.»
از جایى که نوروز جشن زایش آدمی است، درسیزدهم فروردین  هم  دختران سبزه گره می زنندتا آرزوى همسرى خوب بکنند، خانه و کاشانه اى فراهم آورند که صدای بچه در آن بپیچد .
دختران خراسانی با شادى مى خوانند :
سیزده به در، چارده به تو،
سال دیگه
خونه ی شو
ها کوت  کوتو
ها کوت کوتو
 
در خوی و بیابانک نیز دختران ازجوى آب می پرند و می خوانند :
          سیزده به، در چارده به تو
یه مرغ قد قدو
سال دیگه
خونه ی شو ور
بچه بغل
 
دزفولی ها و خرم آبادى ها روز چهاردهم فروردین به صحرا می روند به همین سبب نزد آنان چهارده به در رسم است.
در سیزده به در «سبزه» ی خوان نوروزی نیز به دست آب روان جویباران و رودخانه ها سپرده می شود یا به شکل سمبلیک به دستان آناهیتا، ایزد آب، و تشتر، فرشته ى ترسالی، داده می شود تا موجب ترسالی گرددکه برآیند آن  برکت و باروری است.
آنچه بر شمرده شده همه با آیین شادی و پایکوبی و سپاس و نیایش همره است.
هر چند که امروزه  ایرانى از خانه به طبیعت پناه می برد تا نحوست این روز را پشت سر بگذارد اما در این رابطه نمی توان پیوند انسان و طبیعت را کم مایه شمرد .نکته ای که در اینجا باز باید روى آن تاکید کرد پیوستگی شادى و شادمانی است که حتا در چهره چنین روزی، که آنرا بد اختر می دانند، آشکار است.
 

آیا عدد سیزده بد یمن است ؟

12Bis
۱۲+۱
۱۳


درتاریخ زیست آدمی حوادثی رخ داده که عمری اندیشه بشر را به خود مشغول داشته است. این گونه رویداده ها، ترس و دلهره ایجاد کرده و انسان را به تعبیرات گوناگونی وادار کرده است. و برخی ازاین رویداد های شوم و ترس آور ـ که اتفاقاً در سیزدهم ماه رخ داده ـ گناهش   به گردن عدد بی گناه سیزده انداخته شده . البته این به این معنا نیست که  چنین تعبیراتی صرفااز سوی مردمان عامی و عادی شده باشد بلکه، دریک کلیت، همگان  درین دایره خرافی گرفتار بوده و هستند .
سرچشمه ی موهوم پرستی و اصولا تقدس یا نحوست اعداد سرزمین «کلده» است؛ یعنی بخشی از عراق کنونی . مردم کلده مردمانی بودند با دانش به طوریکه در ستاره شناسی و ریاضیات و شیمی و پزشکی مراحلی را طی کرده بودند. مثلا چهار عمل اصلی حساب و توان های دوم و سوم عدد ها را محاسبه می کردند و جذر و کعب آنها را می گرفتند و با تصاعدهای هندسی و حساب آشنایی داشتند؛ با این وجود زندگی شان از خرافات و موهومات خالی نبود؛ خدایان و ارواح را می پرستیدند و هفت ستاره ی خورشید و ماه، تیر، ناهید، بهرام، مشتری و کیوان را مقدس بشمار می آوردند. همین زمینه ها سبب  شد تا  تقدس اعداد زمینه بیابد و، به نسبت تعداد خدایان، عدد های 3 و 7 و 6 و 12 و 60 مقدس اعلام شوند یا عدد 20 متعلق به خدای بل و 11 به مردوک و 30 به ماه و عددهای کسری به ارواحی که منزلتی پایین تر داشتند نسبت داده شوند.
اصولا باد که میوزد خار و خاشاک را از سویی به سویی دیگر می پراکند، در اثر ارتباط میان ملل، خرافات نیز به دست باد افتاده و به همه جا پراکنده شده اند. از جمله در دین یهود نیز پای رمزهای اعداد باز شد. برای نمونه در صحیفه ی هفتم و هشتم دانیال نبی عدد رمز گونه ی «آپوکالی یپ سیس» یا 666، چون شمشیر دموکلس بر سر همگان جای  گرفت و این عدد سه رقمی نیز «ویرانگر» دانسته شد .
یونانی ها نیز، برگرفته از کلدانی ها، 3 و7 را مقدس می دانستند. این اندیشه در نزد فیثاغورث، که در 585 پیش از میلاد می زیست و معاصر کوروش بزرگ بود و سفرهای زیادی هم به کلده و مصر و حتا ایران کرده بود، به اوج خود می رسد . فیثاغورثیان با مشاهده ی طبیعت حکم دادند که «می توان قانون های حاکم بر طبیعت را به کمک عدد بیان کرد، خواه این قانون مربوط به نظم کیهانی باشد خواه مربوط شود به هارمونی موسیقی.» اینان نه تنها خواستند جهان مادی راباعد د بیان کنند بلکه دنیای درون و معنوی را نیز شامل چنین امری دانستند .فیثاغورثیان به عدد به چشم یک مفهوم بسیار اسرار آمیز  می نگریستند؛ مثلا عدد های زوج را نشانه ی مرد 4 و عددهای فرد را نشانه زن می دانستند. به همین دلیل ترکیب «2» (مرد) و «3» (زن) را نشانه ازدواج می پنداشتند. عدد را حقیقت اشیا  و واحد یا یگانه را حقیقت عدد  دانسته و تضاد واحد یا یک را با کثرت منشا اختلافات بشمار آوردند .
این زمینه ی بسیار مساعد خرافی خودبخود زمینه کار فال گیران و رمالان و پیشگویان را فراهم می آورد، رخت نحوست بر تن اعداد می کند ـ که نحوست عد 13 از آن جمله است. عدد از بهشت انسان رانده ی 13 هم مثل همه ی عدد هاست؛ نه شاخی دارد و نه دمی؛ اما از کجا این داغ بر پیشانیش نشست؟ جای پای این اتهام را باید نزد رومیان دید. در روم «میانه ماه» را «ایدوس» می گفتند و اگر ایدوس به سیزده می خورد آنرا نحس می دانستند. اما به مرور زمان، عدد سیزده در همه حال نحس بشمار آمد و بد نامی یا نحوست 13 عالم گیر شد.
امروزه در فرانسه ی متمدن اگر خانواده ای  تعداد مهمانش به سیزده نفر برسد، میزبان باید یا تعداد را به دوازده نفر تقلیل دهد، یا اینکه نفرات رابه چهارده برساند ـ حتا اگر شده از کوچه رهگذری را به خانه دعوت کند.
در ایران خودمان، شماره کاشی خانه هایی که بر آنها عدد سیزده بصورت 12+1 نوشته شده کم نیست. در امریکا نیز می نویسند «12 مکرر» (‪Bis‬ 12). یا در کشور سوئد جمعه اگر به سیزدهم بیفتد بد یمن است و باید منتظر رویدادهای ناخوشایند ش!
اما در سال شمار زرتشتی روز سیزدهم هر ماه به نام تیر (یا تیشتر، ایزد باران) خوانده می شود و به همین مناسبت جشن تیرگان در روز سیزدهم تیر ماه  برگزار می گردد. در کشور چین نیز عدد سیزده خوش یمن است و خانه های سیزده اتاقه مقدس شمرده می می شوند .
 
و اما داستان سیزده به در و استاد شهریار:
گویا در یک سیزده نوروز استاد شهریار در باغی با یاران به گپ و گفتگو مشغول بود که ناگهان، پس از مدت ها دوری، ناگهان چشمش به دلدار افتاد. دلدار دختری بود که پیمان زناشویی با دیگری بست و هجرانی آفرید که در اثر آن شهریار، که دانشجوی سال آخررشته ی پزشکی بود، درس را رها کرد و دیگر تنها خود را در شعر دید و در شعر زندگی کرد. در آن روز استاد دلدار را دید که دست فرزندش را در دست داشته و خرامان می آید. این رویداد، آن هم در روز سیزده به در، باعث شد که استاد شهریار بی درنگ این غزل را بسراید :
یار همسر نگرفتم ، که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من, با همه پیری، پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بی چاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم هست
جرمم آنست که صاحبدل و صاحب نظرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت     
          پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید، که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار توکاری نگشود از هنرم
سیزده  را همه عالم به در امروز از شهر
          من خود آن  سیزدهم،  از همه عالم  به درم  
تو از آن دگری، رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت         
شهریارا، چکنم؟ لعلم و والا گهرم!
 
در پایان، امید است که هر روزتان نوروز گردد، نوروزی که معنای پیوند آدمی با همه ی پاک سرشتی ها و نیکی ها باشد. سبز باشید چون چمنزاران و گندم زاران، روان و پاک باشید چون آب ها . و باشد که سیزده هم چون سایر عددها بزید، بی آنکه بر چهره اش مهر شومی زده شود.

 
‪ ‬
 
 
     

گات ها کهن ترین بخش اوستا سروده ى زرتشت است

گات ها کهن ترین بخش اوستا سروده ى زرتشت است
تورج پارسى
 گات ها کهن ترین بخش اوستا سروده ى زرتشت است که خوشبختانه از دورهاى تاریخ تاکنون مانده و جارى است . وجود وزن درگات ها گفته ى ما را تائید مى کند. رمزو رازى است که او آگانه با " مزدا اهورا  "با زبان موسیقیایی به راز نیاز ، پرسش و جستجو مى پردازد  گات که واژگان گاه ، سه گاه و چهارگاه و راست پنج گاه در موسیقى یادمان انست . تاکنون کوشش هایى جهت دسترسى به وزن اصلى گات ها انجام شده است که از آن جمله از تلاش پیگیر جان درپیر استاد دانشگاه ویرجینیاى در امریکا مى توان یاد کرد .به هر روى امید دارد که موسیقی دانان جهان مسئولانه با گات ها یعنى میراث فرهنگ بشرى که باید از آن به عنوان " از نخستین هاى کلام موسیقیاىى "نام برد ، برخورد کرده و آنرا بهتر بشناسانند . استاد دوستخواه در سایت ایران شناخت به معرفى آهنگى که به تازگى بر روى یسنه ۳۰ بند ۲ساخته شده پرداخته که در عنوان زیر آنرا می خوانید :
2: 244. چُنین گفت زرتشت! خُنیایی دو زبانی (اوستایی - فارسی) از اندرزْ سرودهای گاهانی
http://www.iranshenakht.blogspot.com/
گاهان، اندرزْسرودهای زرتشت

گاهان، اندرزْسرودهای زرتشت، کهن ترین شعرها و سخنان گوهرین یک ایرانی ی شاعر، فیلسوف و باورمند به آزادی ی اندیشه و بیان و گزینش، و یک پیام آور ِ آزادگی، آشتی جویی و اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک، از سه هزاره پیش از این برجامانده است و همچنان در سپهر ِ اندیشه و فرهنگ ِ ایرانی و جهانی می درخشد.
به گفته ی گاهان پژوه ِ نامدار، میلز:
Lawrence Heyworth Mills
«زرتشت برای ما سخنانی آورده که هر هجای ِ آن از اندیشه انباشته است. فشردگی ی اندیشه در آنها به اندازه ای است که همانند ندارد. این رهنمودهای سه هزار سال پیش، امروز ما را از بند رهایی می بخشد. ناسپاسی ست اگر آنها را نادیده گیریم یا پنهان نگاه داریم ...حق داریم و می توانیم به آزادی بگوییم که گاهان، کهن ترین سند ِ دین ِ درونی (نیروی بازشناخت ِ نیکی از بدی/ وجدان) آدمی زاد ِ جوینده و آزماینده ی اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک است ...شگفت اندیشه ای ست برای آن زمان و شگفت است برای همه ی زمانها، اگر بتوانیم چشمان ِ خود را برای دریافت ِ آن بازکنیم ...اگر داستان ِ اندیشه ی آدمی را ارزشی باشد، گاهان پایه ی بلندی در این داستان دارد ...
هرگز کسی به هیچ زبانی، بلندی ی ِ شگرف ِ این کهن ترین بخش ِ اوستا (گاهان) را انکارنکرده است. در کجای دیگر، در اندیشه ی ‌آدمی، چنین بلندی و شکوهی یافت شده است؟»*

پندار نیک درست است یا اندیشه ی نیک ؟


هم میهن ارجمندی نامه ای خدمت استاد دوستخواه فرستاده و پرسشی را مطرح ساخته ، از آنجایی پرسش و پاسخ راه گشاست هر دو یک جا می آورم در اینجا از دکتر دوستخواه با مهر همیشگی سپاسگزاری می کنم : تورج پارسی
جناب استاد دکتر جلیل دوستخواه
سلام
اینجانب مشغول تدوین کتابی در مورد زرتشتیان هستم. می خواستم دیدگاه جنابعالی را در مورد شعار زرتشتیان (پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک) را در کتاب بیاورم. به این معنا که آیا این شعار، ویژه ی دین زرتشتی است؟ ریشه ی اصلی این شعار چیست و کجاست؟
سپاس فراوان.........
***
درود.
هم میهن گرامی،
نخست این که پندار نیک، غلط رایجی به جای اندیشه ی نیک است و سبب رواج آن هم آسانی ی تلفظ پندار به جای اندیشه و هم آوا بودن آن با گفتار و کردار و بی دقتی در مورد معنای منفی ی آن (= وَهم / خیال ≠ اندیشه) بوده است.
دوم این که این سه کوتاه سخن ِ درخشان و زرّین، گوهر ِ همه ی اندیشه و گفتار انسانی و والای زرتشت در گاهان گرانمایه ی او و یادگاری از فراسوی هزاره هاست و گرچه بیشتر کاربُرد آن از سوی زرتشتیان است؛ امّا تنها ویژه ی آنان نیست و نماد اندیشه و فرهنگ همه ی ایرانیان نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار، به شمار می آید.
کامیاب باشید.
بدرود.
ج. دوستخواه

نه کشت و نه فرمان کشتن به کس داد


نه کشت و نه فرمان کشتن به کس داد ! م . امید
ششم فروردین نوروز بزرگ یا زادروز زرتشت
تورج پارسى
سخن از انسانى است که در دور دست ترین نقطه ى تاریخ ایستاده اما در اندیشه، معاصر ماست !
او کسى است که نخستین بار درست گوش کردن ،اندیشیدن ، خرد ، گزینش آزاد راه و مسئولیت شخصى را مطرح ساخت ، سرودش نو آیین بود !
عصر، عصر خدایان پندارى است ، عصرى که خشنودى خدایان راتنها با قربانى کردن چهار پایان و حتا انسان باید به دست آورد. خدایان برده دارانى خود کامه بودند که پیشکارانى زمینى داشتند ،تکیه ى او بر خرد ، ارج انسان و مسئولیتش ، آهنگى تازه بود ، آهنگى که در آن انسان معنا داشت و بر همان معنا معتبر مى نمود !
در نگاه او انسان - زن و مرد - فرمانبرمحض نیست ،چرا که انسان مى اندیشد ، مى پرسد و پاسخ مى خواهد .
او ستیز با تاریکى نکرد بلکه چراغ برافروخت تا ازقلمرو تاریکى بکاهد ، تاریکى که مجالى گسترده دارد.
او باور دارد که هر کس باید باور خویش را به آزادکامى بپذیرد
او دروغ و اندوه را ، تباهى جهان و راستى را بهترین نیکى و خرسندى مى داند و بر این پایه کار و کوشش با منش نیک را شادى ، آبادانى و روشنایى می خواند
او انسان - زن و مرد - را رونده ، پویا ونوآور مى بیند به همین سبب با آموزش خود در انتظار سپیده دمى است که با کوشش جمعى و خیر همگانى جهان را خرم و همواره آبادان ببیند.
خواست او ساختن جهانى نو است ، تازه گرداندن جهان . زدودن کهنه گى و فرسودگى است که آنهم از روى خرد و دانش و کوشش و کار سامان مى یابد این اصل آنچنان از اهمیت برخوردارست که چندین و چند بار برآن تکیه کرده است
او برانگیزاننده اندیشه است، تا انسان - زن و مرد - در تبلور اندیشه به آزادگى برسد
به همین سبب او در اندیشه جارى است و این قلم او را جاودانه مى داند و زادروزش را در یکایک واژگانش مى بیند واژگانى که در پرتو " منش نیک جهانى زایا و بارور " آرزو مى کنند
فرخنده است او که : نه کشت و نه فرمان کشتن به کس داد