تروریزم محکوم است

ترور در هر شکلی محکوم است ، ترور یعنی حرکت ضد قانون انسانی ، یعنی خط کشیدن بر فضیلت انسانی ، یعنی حرکت ضد آزادی و حق طبیعی . ترور یعنی کور بودن منطق و بکار گرفتن شمشیر در برابر خرد یا به زبان امروزین کلاشینکوف در برابر منطق !
فاجعه ی فرانسه را محکوم می کنم ، حرکتی برای کشتن قلم ! این شیوه هم بر علیه کاریکاتوریست سوئدی
Lars Vilks
در دانشگاه اپسالا انجام شد که خود در آن نشست حضور داشتم ، هجوم وحشیانه و الله اکبر گویان در یک مرکز دانش برعلیه صاحب قلمی در کشور دموکراسی !
هر حرکت غیر خردمندانه ای محکوم است ، حرکت ددمنشانه مشتی انسان های بی خرد و طلبکار را محکوم می کنم ..... محکوم می کنم ....

همین دیروز که گذشت


همین دیروز که گذشت،


تورج پارسی

دهم ژانویه دوهزار پانزده


هوا منهای یک بود  زمین هم کمی یخی و لیز ،  امروز هشت درجه زیر صفرست ، گشتی در هوای دنیا زدم  مسکو منهای پنج اما همچون یازده درجه زیر صفرست ، مونترال منهای سیزده است اما :

-13°C
Feels like -18
در این مدت من در سوئد بیشتر اسیر حس سرما بودم تا خود سرما !!!
به هرروی دیروز ساعت نه و نیم بامداد   اتوبوس سوار شدم به طرف شهر تا برنامه ی روزانه ی ورزشی را انجام بدهم ، در دومین ایستگاه  بچه های  کودکستان با چهار معلم سوار اتوبوس شدند ، حال هوای اتوبوس عوض شد بچه ها شادی آوردند و سکوت را جا به جا کردند ، کنار صندلی من دختر بچه ی پنج ساله ای ایستاده بود به او سلام کردم : Hej
با چشمانی هوشیار پاسخ داد : Hej
پرسیدم میخوای جای من بشینی که خسته نشی ؟ نگاهی کرد با چشمانی که لبخند می زد گفت :
Jag är inte gammal, du är gammal, du bättre sitta  !Tack
 من پیر نیستم تو پیری بهتر تو بنشینی  سپاس !!
و نگاه  کرد و نگاهش کردم ، پرسیدم چند سال داری  حالا :‌گفت پنج سال  دارم حالا !!  فردا و پس فردا هم پنج سالم هست !!!
همه از پاسخش خندیدند و من شک مات شدم !!! چون واژه ی " حالا " کار دستم داد !!!
پرسیدم نامت چیه گفت ناتاشا
گفتم نام روسی است
گفت مادرم روسه پدرم سوئدی
گفتم روسی بلدی
 با یک حالتی گفت  Да بله  را کشید : دا............. من با مادرم  در خونه روسی حرف می زنم

در اتوبوس اطرافیان هم به گفتمان ما گوش می کنند ،
می پرسه بچه داری ، گفتم بچه های من بزرگند ، نووه هم دارم ، سرش را تکان می دهد ! من مادر بزرگ دارم اما پدر بزرگ ندارم ، من که متولد شدم او مرده بود گفتم متاسفم ! گفت خوب آدم می میره دیگه ! تو هم الان پیری می میری ، من هم پیر میشم می میرم !!!!!
آطرافیان بیش از خود من از این گفتمان لذت می برند !
به او نگاه می کنم  با آفرینی در چشمانم که این کودک بزرگ چه نگاه ماتریالیستی به دنیا دارد !
گفتم آره منم می میرم همیطوره که تو میگی !  گفت می ترسی گفتم نه !
گفت منم نمی ترسم !
پرسیدم کجا میرین  " دیگه نگفتم حالا " !!! گفت  حالا !!جنگل میریم  که هوای تازه بخوریم !!!
اتوبوس به مرکز شهر رسید ، از او و معلمش که حضور داشت بدرود می گویم ، معلم از من تشکر کرد گفت بچه ی بسیار باهوشی است ......
 از اتوبوس پیاده می شوم ، به این  بچه و نگاه واقع بینش  به پیرامون  می اندیشم، به کودکان دنیا می اندیشم که اگر فقر نبود .........





زمانی است که در یوتوب ، هم بازی شدن بچه ها و حیوانات را می بینم !


زمانی است  که در یوتوب ، هم بازی شدن بچه ها و حیوانات را می بینم !
تورج پارسی
پنج شنبه هشتم دوهزار پانزده

https://www.youtube.com/watch?v=Oql972Jht5k
زمانی است  که در یوتوب ، هم بازی شدن بچه ها و حیوانات را می بینم  و پی می گیرم .هوش و هم خویی حیوانات با انسان قابل نگرش است چنانچه می بینم  خواندن عدد و حروف توسط حیوانات نیز رقم دیگری است از ارقام این چنینی !
سگ را در اوستا Span  در سانسکریت svan  می نامند . فرس هخامنشی سک saka  نامیده است  , بکار گیری " سگ "  در فارسی امروزی برگرفته از واژه spako / سپک است   ، مادی ها هم سگ را اسپاکو می نامیدند ، همین واژه در زبان روسی собака سباک شده است ...

سگ از حیواناتی است که همچون اسب  زود به انسان خو گرفت و مونس شد  و در خانه و زندگی همگام گردید آنچنانچه  دین ، سگ را به عنوان موجودی جاندار  و کارآمد مورد توجه قرار داد و نگهداشت آنرا به عنوان عضوی از خانه و کاشانه فرمان داد ، حکم دین  دیگر فرمان الهی !! نیست  !!! برآیند زندگی اجتماعی است !
سگ ها نیز در سه گروه ، خانگی ، شبانی یا نگهبان ، شکاری هستند ، سگ از نظر بویایی بسیار شامه ی تیزی دارد .
در ایران باستان به ویژه دوره ی ساسانی پیش  از بردن نسا / جسد / سگ ویژه را می آوردند که به مرده بنگرد ، در اینجا با دو معنا روبرو می شویم نخست اینکه سگ نگهبانی می کند که دروج وارد لاشه نشود ، این را سگ دید می گفتند ! این معنا قابل تامل است که دم آخر می باید از دروج دوری کرد ؟ ! معنای دیگر که می تواند باز در پرکتیک گستره ی بیشتری داشته باشد شامه ی تیز سگ است که می تواند یاری رسان باشد . به این عبارت که اگر کسی سکته کرده باشد شامه تیز سگ می تواند آشکار بکند که مرده است یا اینکه هنوز زنده !
دین یهود و اسلام این حیوان را نجس می دانند و اسلام سگ سیاه رنگ را نه تنها نجس بلکه  شیطانی  می داند و فرمان قتلش را نیز صادر کرده است !!!!
شاید نام  حاچیکو را شنیده باشید ؟‌ سگی که وفا را معنا بخشید ، این فیلم را بارها دیدم و بارها به آن اندیشیدم اگر ندیده باشید حتما ببنید !
" 
هاچیکو (به ژاپنی: ‪ハチ公‬) (زادهٔ ۱۰ نوامبر ۱۹۲۳ - درگذشتهٔ ۸ مارس ۱۹۳۵) سگ نر سفید رنگی از نژاد آکیتا بود که در نزدیکی اوداته، آکیتا در کشور ژاپن به دنیا آمد.[۱] داستان زندگی این سگ و سپس ارتباط صمیمانه او با پروفسور شابرو اوئنو و وفاداری بی‌حدش به این پروفسور باعث گردید تا به عنوان اسطوره وفاداری در ژاپن شناخته شود و پس از مرگش به یک سمبل تبدیل شد و از روی زندگی او کتابی نوشته و سپس فیلمی تهیه گردید و در توکیو و در ایستگاه قطاری که هر روز به انتظار ورود پروفسور شابرو اوئنو می‌ایستاد نیز مجسمه یادبودی بنا گردد. ویکیپدیا
در سال ۲۰۰۹ فیلم هاچی: داستان یک سگ براساس زندگی هاچیکو ساخته شد.
http://en.wikipedia.org/wiki/Hachik%C5%8D

آن سال همراه با چند نفر از دانشجویانم در یک پژوهش دانشگاهی در یاسوج بودم

https://www.facebook.com/video.php?v=737677372992861&pnref=story
آن سال همراه با چند نفر از دانشجویانم در یک پژوهش دانشگاهی در یاسوج بودم / هزار و سی سد پنجاه سه ؟ / یاسوج در آن هنگام مرکز فرمانداری کل بود ، دانشجویان را ماموریت دادم نام های پسران و دختران را گرد بیاورند . شایان توجه بود که نام های برگرفته از شاهنامه چشمگیر بود ، یک روز داشتم گشت می زدم بانویی را دیدم با رخت رنگین بویراحمدی دست دختر بچه ی چهار ساله ای را در دست داشت ، دختر دارای چشمانی درشت و آبی و گیسویی زرین رنگ بود که در جنوب به ظرافتی " تیله فرنگی "/کودک اروپایی/ نامیده می شوند ، با گویش بویراحمدی از آن بانو پرسیدم نامت چیست گفت رودابه ! پرسیدم این کوچلو نامش چیست ؟گفت دشت گل ! دشت گل به همه معنا دشتی از گل بود با رخت رنگین و شادش ! به بانو گفتم که دانشگاهی هستم ، سلام کرد ! به او سلام کرده بودم ! پرسید زبان مارا کجا یاد گرفتی ؟.......
امروز این یوتوب را دیدم سفری در خیال کردم تا باز به آن دیار رسیدم !