همین که رفت !!!!!

همین که رفت !

تورج پارسی

بیست و ششم فوریه  دوهزار شانزده


همین که رفت

پنجره ی اتاق را باز کردم 

کودکی در کوچه  با پستانکش  به آسمان نگاه می کرد

کودک شدم به آسمان نگاه کردم

آسمان بی دلواپسی آبی بود

 من  بی دل واپسی  آبی بودم 

و افق هم بی دلواپسی  آواز می خواند  وبا افتاب می رقصید  .

 

چقدردل واپسی ها  سایه دار شده بودند 

چقدر خانه پر از دل واپسی  بود

 چقدر عکس ها در قاب ساکت بودند !

چقدر واژه ها کهنه و چرک مرده بودند 

و یادم می آید که گلدان ها هرگز صبح  به خیر نگفتند .


همین  که رفت پنجره را باز کردم !

ودیگر  راه خانه را گم نکردم ....

فقر چه معنایى دارد !

فقر چه معنایى دارد !

تورج پارسی

پنج شنبه سوم مارس دوهزار شانزده


فقر چه معنایى دارد ؟ یعنى  نداشتن درآمد کافى براى پایین ترین میزان کالرى مورد نیازکه معمولا هر فرد مى باید در روزمیان دوتا دوهزارو سى سد کالرى را از طریق تغذیه به دست آورد . نکته شایان نگرش این است  که بخش عمده اى از مردم جهان به کالرى مورد نیاز دست رسى ندارند یعنى فقیرند !

 کسى که نتواند حداقل کالرى روزانه ى خود و خانواده را تامین بکند چگونه مى تواند درهنگام بیماری به دکتر مراجعه بکند یا کودکش را به مدرسه بفرستد ؟


 فقر یعنى  دسترسى نداشتن به آب و نان و دارو و...که ْپی آمد آن مرگ و میر است ، وحشت آورست که در هر پنج ثانیه یک کودک در اثر گرسنگى مى میرد . درهر دقیقه یک کودک در اثرایدز مى میمرد و چهار کودک هم پدرو مادر خود را در اثر بیمارى از دست مى دهند


امروز دراین جهان نابرابر یک ملیارد آدم درآمدى کمتر از یک دلار دارند. دو ملیارد به آب آشامیدنى پاک و تمیزدسترسى ندارند ،بیش از یک ملیارد کودک از رفتن به مدرسه محرومند . 

فقر زاینده ى خودفروشى، اعتیاد ، قتل و دزدى است . فقر با بیکارى پیوند دارد . فقر باعث مى شود که کودکان جهت کمک به خانواده به کار گرفته شده و مورد سواستفاده هاى گوناگون قرار گیرند یا به نام سربازاسلحه به دستش   دهند که درواقع حکم تباهیش را امضا مى کنند.


" poverty is hunger. Poverty is lack of shelter. Poverty is being sick and not being able to see a doctor. Poverty is not having access to school and not knowing how to read. Poverty is not having a job, is fear for the future, living one day at a time. Poverty is losing a child to illness brought about by unclean water. Poverty is powerlessness, lack of representation and Poverty has many faces, changing from place to place and across time, and has been described in many ways...."

http://web.worldbank.org/WBSITE/EXTERNAL/TOPICS/EXTPOVERTY/EXTPA/0,,contentMDK:20153855~menuPK:435040~pagePK:148956~piPK:216618~theSitePK:430367,00.html

بخشی از مقاله ی این قلم 

:http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=19716

گل مریم سر راه تو پرپر کردم ! باز نشر

گل مریم سر راه تو پرپر کردم ! باز نشر

تورج پارسی

اول مارس دوهزار شانزده

این آهنگ مرا به یاد اهواز و دوستم علی داد می اندازد ، علی داد باستان شناس بود از مادری شوشتری و پدری شیرازی پدید آمده بود !! البته نه شیرازی بود و نه شوشتری ، به تلفظ خودش اوبادان بزرگ شده بود اما لهجه اوبادانی هم نداشت  ! از من پرسید چرا من اینطورم خندیدم گفتم راز با مادرست به گفته ی فردوسی ! مادرش شنید گفتگو را ، با گویش شوشتری پرسید : چب گوه " چه می گه " ؟‌ علی داد گفت مادر طبق معمول مزخرفات فلسفی و اذیت ! 

من  ماشین تویوتا وعلی داد یک ماشین مسکویچ  ، ماشین  را که می دیدی جار می زد که روسی است ، من ماشینش را تاواریش* صدا می کردم ، ماشین های روسی لوکس نیستند اما بارکشند ، یک امای دیگر هم هست و آن اینست که این  ماشین ها برای مناطق گرمسیری ساخته نشده بودند ! به همین دلیل در گرمای ۵۰ درجه اهواز این بیچاره مسکویج جانش به لبش می رسید و گرمازده می شد !! سر به سر خدا بد داد بَیچاره می گذاشتم که می دانی علایم بالینی گرمازدگی ضعف و خستگی ،استفراغ ، گرفتگی عضلات ، سرگیجه ،غش ، سردرد و اسهال و .... است ، تمام علایم در تاوریش آشکار شده باید به اورژانس زنگ بزنی ! علی داد عصبانی می شد و در آن گرما کفر می کفت که می چسیبد !

در یکی از همین روزهای ۵۰ درجه گرم تاواریش باز به گرما زدگی دچار شد و میدانی داد که سر به سر خدا نداد بیچاره بگذارم اما رادیوش کار می کرد و صدای این بانو گیتی پخش شد که خواند : گل مریم سر راه تو پرپر کردم ! خوشم آمد که سرانجام تاواریش خاطره خوبی به جا گذاشت ، یاد خدا داد ، تاواریش و مادر خدا داد و گرمای تنوری اهواز به خیر ! نا گفته نماند که من می زمزمه می کردم : گل مریم سر راه تو پامال کردم !!!!

товарищ یعنی رفیق 

https://www.youtube.com/watch?v=2a6cvIlVfvE

Salvia گل مریم ؟

دیروز سی سال از کشتن اولف پالمه نخست وزیر سوسیال دموکرات سوئد گذشت

دیروز سی سال از کشتن اولف پالمه نخست وزیر سوسیال دموکرات سوئد گذشت !‌ مردی که در لبخندش راستی جاری و در کردار در پی آزادی و رفاه انسان بود .
او در کنار سفیر ویتنام شمالی در سوئد ایستاد و بر علیه جنگ ویتنام اعتراض کرد و به همین سبب امریکا به مدت دوسال سفارتش را در سوئد بست و........ !
در حمله شوروی به چکسلواکی پالمه سیاست شوروی را محکوم کرد و ....... !
در جریان کودتای امریکا در شیلی، پالمه همدرد مردم شیلی شد و زمینه پناهندگی بخشی از شیلیایی ها به سوئد فراهم آورده شد و ........!
سفر به کوبا داشت که استقبال پرشوری از وی شد و برای مردم به زبان اسپانیولی سخنرانی کرد !
بر علیه آپرتاید در افریکای جنوبی معترض بود و ....... که باید از زبان کشیش توتو شنید و ...... !
در جنگ ایران و عراق هم میانجیگری کرد و...!

او همه جا بدون بادی گارد رفت آمد می کرد آن شب هم به اتفاق همسرش به سینما رفته بود که به قتل رسید !
تا پیش ازقتل پالمه روسای کشور راحت رفت آمد می کردند حتا من هفته نخستین که به سوئد آمده بودم ملکه کشور را در فروشگاه NK دیدم که در صف خرید ایستاده بود !!
اما : 
انسان را می توان کشت اما " اندیشه " را نمی توان غل و زنجیر کرد یا کشت !
***
پرونده قتل او هم چنان بازست و قاتل هم چنان ناشناخته مانده است !

قصه های ایرانی بیان کیفیت زندگی مردمان این سرزمین است *

قصه های ایرانی بیان کیفیت زندگی مردمان این سرزمین است  *

تورج پارسی

بیست هفتم فوریه دوهزار شانزده 

قصه ها همزاد انسانند ،  قصه ها ساخته و پرداخته  شدند ، در سینه ها جای  گرفتند بر زبان ها جاری  گشتند تا گاه دمیدن خط و نوشتن ، اما هرگز کتاب و نوشتن نتواستند " سینه " یا جایگاه نخستین قصه ها را از دایره ی کار بیرون بنهد .

***

قصه های ایرانی بیان کیفیت زندگی مردمان این سرزمین است که درون آنها شادی و غم به هم جوش خورده اند . قصه ها رنگ آمیزی پندارها و آرزوهاست به همین دلیل جاری و ماندگارند . اگر چه از دید تربیتی شاهین ترازو، کفه ی پند و اندرز را سنگین می کند ، اما نباید فراموش کرد که درون مایه ی قصه ها را رویاها و آرزوها سامان می بخشد و هیچ رویایی نیست که بخواهد آسیاب شررا بچرخاند وجهان را به تاریکی براند و خلل در آبادانی جهان وارد سازد ، قصه ها جاریند چون آب و سرشاراز ستایش خوبی و زیبایی و جوانمردی و مرز مشخص میان داش اکل مظهر خیر و کاکارستم مظهرشر اهریمنی . 


قصه ها چهارراه تبادل نظرها وضرب المثل ها ست که هریک خود بار جهانی را به دوش می کشانند .جا پای رویای ملت ها را می توان در قصه ها بازشناسی کرد  ، اگر قصه ها به افسانه می مانند ، اما  پژوهشگران از روزن همین افسانه ها به رویاها ، فرازنشیب  ها ، شادی و غم ، خیر و شر ملت ها پی برده و شناخت می یابند .قصه ها سربر بالش گرم سینه ی مردمان دارند به همین دلیل از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و به مرور زمان برآن افزوده یا کاسته شده است .ساختار قصه ها سادگی آنهاست و همچون آتشی که مردمان به دور آن گرد می آیند گرمابخش شب ها و نزدیک شدن به آرزو و مراد قومی است . 

بخشی از قصه ها شاخه های تازه ای هستند که از تنه ی تناور استوره ها  روییده اند ، سازنده ی قصه ها شخص ویژه ای نیست بلکه آرزوها و فرازو نشیب های زندگی قومی است . قصه ها میدان بروز پرسش هاست و شاید هم پاسخ هایی که از دور دست تاریخ تا کنون انسان را به خود سرگرم ساخته است و شب آدمی را به فردای آفتابیش پیوند داد ه است . در درون قصه ها درب خیال و آرزو بازست و آدمی خلاقیتی بیش ، از خود نشان می دهد ، چناچه دد و دام را نیز به خدمت می گیرد و بر زبانشان جاری می سازد آنچه را خود در دل دارد و در سر می پروراند و از سوی دیگر زیستن و اخت با حیوانات را ساده می نمایاند به مهر و دوستی . قصه ها ، پنجره ی همیشه بازی است که می توان از آن منظر، انسان نخستین و سختی ها و آروز هایش را لمس کرد  و بااو به گپ نشست .  شاید گفته ی فروید را نیازست تکرار کنیم " انسان پیش از تاریخ تا حدی هم عصر ماست ". در درون قصه ها به شر هرگز آری گفته نشده است !

کودک و قصه : 

از امروز و دیروز تاریخ نمی خواهم بگویم ، آهنگ گفتنم روی پریروز تاریخ است ، روزی که کتاب نبود اما قصه بود ، قصه هایی از قصه سازانی گمنام که کوشش داشتند " خیر " را جار بزنند ، خیر را آبادی و ابادانی بخوانند و شر را بیابان ساز . این قصه ها پس تر از سینه به دست قلم افتاد !

در قلب این قصه ها آدم هایی هستند با ٕصفات خوب و بد و در کنار آدم ها باز حیواناتی هستند با همین صفات .ازخوی آدمی بی کم وکاست پرده برداری شده است از چهره آدمی ، خوی خوش و ناخوش  ، همت بلند و بی همتی ، تکبر ، سفلگی ، رشک ، آزمندی  و تنگ چشمی یا بخیلی 

آدم های قصه از همه طبقات اجتماعی هستند از پادشاه گرفته تا گدا ، دام ها و پرندگان و حشرات از آهو گرفته تا هدهد  از روباه گرفته تا موریانه ، موجودات قصه از سیمرغ ، دختر شاه پریون ، غول ، دیو ، اسب هشت پا واژدها ...

 آنچه در سینه ی آرزو آفرین  قصه ها مطرح است برد نیکی در برابر نا نیکی است . 

گرش و توجه به فرهنگ مردم نیاز به یک مجال بیشتری است امشب فقط بسنده می 

کند به قصه و قصه خوانی که شاخه ای است از دریا ی بزرگ و آرام فرهنگ مردم .

در این زمینه یادی می شود از مردی که یک رویداد بود در فرهنگ و ادب ایران زمین 

پیوستگی در میان قصه ها با در نظر گرفتن 

آموزگاری که تخته سیاهش به اندازه خاک ایران بود

همانگونه که مرگش . در گذشته  برای روشن کردن اجاق خانه ، آتش از آتشکده  می گرفتند و امروز در ایل بویراحمدی هم آتشی که از خانه ای به خانه ی دیگر برده می شود "در چرا "گفته می شود نقش  صادق هدایت چون آتش آتشکده بود که اجاقها را بر می افروخت ، استعدادها را جاری می ساخت . در این زمینه صبحی مهتدی وانجوی شیرازی را به یاد بیاوریم .

صبحی مهتدی و بچه ها سلام :

صبحی نامش با بچه ها سلام  و نجوا یا انجوی شیرازی  با دوستان سلام ! در برنامه ی فرهنگ مردم  بر زبان ها افتاد . صدای گرم صبحی از سال ۱۳۱۹ تا  آبان ماه ۱۳۴۰ که سال در گذشت اوست در گوش کودکان  پیچید !

انجوی شیرازی هم از یکی از کسانی است که نقش بسیار موثری در گسترش فولکلور در ایران داشته است  .  انجوی با تأسیس مرکز فرهنگ مردم در رادیو و با فراخوان عمومی به جمع آوری فولکلور ایران همت گماشت. در سایه تلاش او گنجینه ای بسیار غنی از اسناد فولکلوریک گرد آمده که شامل صدها هزار سند از آداب و رسوم اقوام مختلف ایرانی، گنجینه اسناد خطی و اشیاء بسیاری است که در موزه ای در منزل ایشان در نیاوران نگهداری می شود. در رادیو به همت او اسناد بسیاری جمع آوری و منتشر شده است. به علاوه ایشان نسلی را پرورده اند که برخی از آنان خود پژوهشگرانی ماهر در زمینه فرهنگ عامه اند. 

* برگرفته از یک گفتار رادیویی این قلم است