با این حساب علمی هیچ معجزه ای ........


با این حساب علمی هیچ معجزه ای ........

تورج پارسی

پانزدهم اکتبر دوهزار ده

در آموزشگاه بی دریغ طبیعت ، رنگ ها در راستای زندگی با هم سازگار ند و در کنار هم از فصلی به فصلی دیگر کوچ می کنند.

آفتاب ، باران ، برف ، باد ، توفان ، روشنایی و تاریکی را پذیرایند
می رقصند در آغوش باد و توفان
سر و تن می شورند با آهنگ یک ریز باران
رخت سپید برف به تن می کنند در زمستان
و برهنه و پتی می شوند در زرینه های خورشیدی

به راستی چه رازی است در طبیعت ؟ کشیده می شوم تا خانه ی زکریای رازی دانشمند ماتریالیست تا پاسخ بگیرم :هیولا یا ماده قدیم است و همیشه بوده است و روا نیست که چیزی پدید آید نه از چیزی. اندر عالم چیزی پدید ناید مگر از چیزی و ابداع محال است به زبان ساده تر می توان گفت ماده همیشه وجود داشته و همیشه هم خواهد ماند و البته ماده بدون حرکت از خرد به دورست چرا که اگر حرکت نباشد جهان هم نخواهد بود.

با این حساب علمی هیچ معجزه ای نه در طبیعت و نه در جامعه ی انسانی رخ نخواهد داد، اصولا دلبندی به معجزه از هر گونه اش با قانون و نظم کیهانی خوانایی ندارد . یکباره به یاد آدم هایی افتادم که به تاثیر ستاره ها در زندگی آدمی باور دارند.به در خانه ی پیر توس می روم ، صدایش را می شنوم با چرخ گردون به گپ ایستاده است

الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان در برم داشتی
به پیری چرا خار بگذاشتی ؟.
........وفا و خرد نیست نزدیک تو
پر از رنجم از رای تاریک تو
مرا کاش هرگز نپرورده ای
چو پرورده بودی نیازرده ای

اما خود از زبان چرخ گردون پاسخ می دهد پاسخی که در آن تاکید بر خرد آدمی دارد

:چنین داد پاسخ سپهر بلند
که ای مرد گوینده ی بی گزند
چرا بینی از من همه نیک و بد ؟
چنین ناله از دانشی کی سزد ؟
تو از من به هر باره ای برتری
روان را به دانش همی پروری
بدین هرچ گفتی مرا راه نیست
خور و ماه زین دانش آگاه نیست

......با همین دلیل به خانه خیام در نیشابور رسیدم - سپاس از این ملکی آباده ای *که مرا از این سو به آن سو می برد - صدای خیام را می شنوم :

نیکی و بدی که در نهاد بشرست
شادی و غمی که در قضا و قدرست
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزارباره بیچاره ترست

قضا و قدر در شعر خیام در واقع یک جور ایستادن در برابر جبرگرایی دینی است .برآیند سخن :

-در کارگاه طبیعت تنوع رنگ ها دل پذیرست ، کمی بیندیشید اگر طبیعت تنها رختی یک رنگ به تن داشت چه پیش می آمد ؟
سخن والتر لیپمن را به یاد می آورید که گفت:هنگامی که همه مانند یکدیگر میاندیشند، در واقع کسی نمیاندیشد."
خرد آدمی تعین کننده است ،احوال و تغیرات ستاره ها در سرنوشت آدمی هیچ نقشی ندارد

جامت تهی مباد !

جامت تهی مباد !

تورج پارسی

در کنج خلوت برگ ریز لحظه ها
جامت تهی مباد.

سیزده اکتبر دوهزار سیزده

No automatic alt text available.

A picture is worth a thousand word

A picture is worth a thousand word

تورج پارسی
چهار شنبه دوازدهم اکتبر دوهزار شانزده

The expression "Use a picture. It's worth a thousand words." appears in a 1911 newspaper article quoting newspaper editor Tess Flanders discussing journalism and publicity.[1]
A similar phrase, "One Look Is Worth A Thousand Words", appears in a 1913 newspaper advertisement for the Piqua Auto Supply House of Piqua, Ohio.[2]
wikipedia

به راستی که یک عکس برخی هنگام کار هزاران واژه را می کند ! عکس دختر ویتنامی که لخت و گریان ازبمباران ها فرار می کرد هزاران هزار واژه ساخت و در تاریخ گذاشت که به یادمان هست !
در همین سوئد هم هر سال شاگردان کودکستان و مدرسه با هم در کنار آموزگاران و.... عکس می گیرند و در واقع تاریخی یادمانی از راهی که طی کرده اند به جا می گذارند .
برخی هم در همین فیس بوک تاریخ مصوری اززادگاه خود ثبت می کنند از گل و گیاه گرفته تا مردم وکوچه و بازار و... .... که در همین زمینه با آقای دکتر توکلی باشنده شهر زیبای لاهیجان آشنا شدم که بیشتر ارج شان می نهم !

عکس تاریخ مصورست ، تاریخ گویا ! چند شب پیش به دو عکس در این همه کاغذها و آلبوم ها یم دیدم که برخلاف سنت کاری تاریخی، بر آنها ننوشته بودم !! اما حکایت خودرا داشته و دارند همان حکایت کاربرد یک عکس در برابری هزار واژه !
عکسی که در خدمت استاد باستانی پاریزی در همایش جهانی اوستاشناسی در شهر یوتوبوری هستم و عکس دیگری که در خدمت خواننده هنرمند سروش ایزدی / دکتر سوسن مطلوبی / هستم که به گمانم کنفرانس زنان بود در شهر استکهلم ! 
دوستی این عکس را گرفته بود و به من فرستاد ، بی آنکه ما بدانیم ایشان لحظه را شکار کرده بودند ! اگر چشم ها بسته است بی گمان دل ها روشن است !!!
گفتمان با استاد باستانی خود کلاس درسی فراموش نشدنی بود ، بسیار آموختم ! و نخستین دیدار با دکتر سوسن مطلوبی هم این دوستی را رقم زد که به گفته ی رند شیرازبه شمار عمر می گذارم .... با مهر همیشگی

Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.

به مناسب همه روزهای حافظ

به مناسب همه روزهای حافظ

تورج پارسی

هشتم اکتبر دوهزار سیزده / اپسالا

روزهای واپسین ماه سپتامبر بود ، متوجه شدم که چشمانی به من دوخته شده است ! همین گل بود که تک و تنها از جهان ، جانی ساخته بود ! به راستی نگاه می کرد ، نگاهش پرسشگر نبود ! گویی که همه چیز را می دانست ! نگاهی که پر از معنا بود ! ایستادم و به دست مهربان دوربینش دادم ! شفگتا که شعر زیبای حافظ را در همین گل دیدم که گویی در سه گاه زمزمه اش می کرد :

منم که شهره ی شهرم به " عشق ورزیدن "
منم که دیده نیالوده ام به " بد دیدن "

همه ی روزهای حافظ ! 
تورج پارسی‌
سیزدهم اکتبر دو هزار پانزده / واشنگتن

چند روز پیش که افتآبی هم بود پیاده روی می‌ کردم ، با بانو ای زیبا رو در رو شدم که چشمانش دو باغ سبز بودند ، بآغی همیشه بهار ! کنار هم ایستادیم تا از این پیاده رو به آن سو برویم اما اتومبیل های عصبی مجال نمیدادند ! بانوی تیه کال با کسی‌ تلفنی گپ می‌ زد که متوجه شدم که وکیل باشد و با موکلش در گفتمآن ! 
کم کم به خود بر گشتم و از چشمآن آن همه سبز می‌ رسم به زیباشناختی حافظ ! جهانی‌ که کرانه مند نیست ، هر چند که گله مندانه می‌ گوید : مرا به کار جهان هیچ التفات نبود ! اما این یک سوی سکه است ، که سبب جدآیی از جهان نشده است ! حافظ هزآران پنجره و چشم انداز دارد : 
دل ربایآن نباتی همه زیور بستند 
دلبر ماست که با حسن خدا داد آمد !

این همان حسن است که به اتفاق ملا حت فاتح جهان می‌ گردد!

Image may contain: plant, flower and text

فروشندگان بهشت همان انانی هستند که جهنم بر زمین ساخته و می سازند و گرنه !


فروشندگان بهشت همان انانی هستند که جهنم بر زمین ساخته و می سازند و گرنه !

تورج پارسی

دو شنبه دهم اکتبر دوهزار شانزده

باد سردی از جانب خوارزم وزان است ! خبر از زمستان سردی را در گوش زمزمه می کند ، کتابی را باید به کتابخانه پس بدهم ، و شایدم کتابی باب دندان گیر بیاورم برای شب خوانی هایم !
درختان ، زیبا زنان طبیعت رخت های رنگین به تن کرده و حتا باد سرد هم آنها را از جلوه گری نمی رماند ! شگفتا که چرا دین مبین در آن سرزمین مایوس چادر بر سر درختان نمی کند ! درختان هم در این فصل یک چیزیشون میشود !! به قولی !! و اسلام را در خطر می اندازند ! و مردان را نیز ... !!!

از جلوی مدرسه ای رد می شوم ، شادی شاگردان مدرسه شادم می کند ، کودکان سرمایه های فردا هستند و.... پرواز می کنم به در مدرسه ای که کودکان را از مدرسه بیرون انداختند به جرم نداشتن پول !! و البته تنبیه هم فرموده اند ! پداگوژی اسلامی !!
به راستی اسلام آمد و برابری آورد !!! برابری را می بینیم که بد جوری از سر و کول اسلام ناب محمدی می چکد !!! بپایید پشنگه ش خیس تان نکند ! بهشت ساختند و بهشت هم فروختنی شد !! محمدی هاش صلوات !!

فروشندگان بهشت همان انانی هستند که جهنم بر زمین ساخته و می سازند و گرنه :
که رفت به دوزخ که آمد ز بهشت ؟

امروز سرمایه و دین هم پیمانان قسم خورده ی ساختن بهشتند ! می بینیدچه خونی که هر روزه در بهشت شان جاری است ! هیچ گاه سرمایه و دین پیوند و پیوست این چنینی نیافه بودند و فقر جهانی هم این چنین بلندایی با تحقیر اعتبار انسانی !
خیام را زمزمه می کنم به در کتابخانه رسیدم !

تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود 
که رفت به دوزخ که آمد زبهشت ؟

Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.