زیبایی و زیباشناسی

Beauty and Aesthetics
تورج پارسی

زیبایی و زیباشناسی

سه شنبه سی ام سپتامبر دوهزار چهارده

زیبایی هم آهنگی است !طبیعت نخستین آموزگار زیبایی شناسی انسان بوده است و سپس انسان با این شناخت دست به آفرینش هنر دست یازیده است . 
شاید زنان از همان پگاه تاریخ به این مهم ره یافتند و ابزار طبیعی/ رنگ / را فراهم آوردند .یکی از مواد ی که از چهارهزار سال پیش مورد استفاده دارویی و آرایش داشته است گیاهی است به نام حنا که در افریکا ، آسیا و استرالیا می روید . رنگ آمیزی با حنا یا
Mehndi 
نیز عمری همچون کلئوپاترا دارد ناگفته نماناد که این هنر با خال کوبی تفاوت بی شمار دارد .در ایران باستان همچون مصر باستان از رنگ های طبیعی در آرایش استفاده می شده است ، این نگاه به رنگ و استفاده از آن نزد زنان اعتبار خودرا داشته و اصطلاح هفت قلم آرایش یا هفت وند یا هفت کرده یا " هفه " هم چنان زبانزد است هفت قلم آرایش عبارت است از : سرمه،
نگار یا حنا، 
سرخاب یا سرخی / برای لب و گونه ،
سفیدآب،
وسمه /برای پر پشت کردن ابروها، 
زرک / گرد زرین یا طلایی است که به مو و صورت می مالند/
خال .

چنانچه ادیب الملک فراهانی در یک رباعی هفت قلم را آورده است :
هفت پیرایه هست خوبان ر
اکه از آن باغ حسن سیراب است
وسمه و سرمه ء نگار و فجک 
خال زردک و غازه و سفیداب استا
مروز عکس دست و پاهایی را دیدم که هنر رنگ آمیزی با حنا را نشان می داد ، یک باره به شب حنابندون هایی که در دوران کودکی دیده بودم رفتم با ترانه هایی که می خواندند :امشوحنا می بندن / به دست و پا می بندن / اگر حنا نباشه مرق طلا می بندن ...... البته گاه رندان شوخ طبع به جای مرق طلا یا آب طلا از ماده ی دیگری هم سود می جستند که خنده را همگانی می ساخت .......http://en.wikipedia.org/wiki/Henna

Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
LikeShow More Reactions

Trita parsi alumna of the year 2016, Uppsala University

A completely unexpected surprise :)
Trita parsi alumna of the year 2016, Uppsala University

Trita Parsi
21 hrs

En helt oväntad överraskning :)

Trita Parsi blir Årets alumn 2016, Uppsala Universitet

http://uu.se/press/nyheter/artikel/…


‫از هدایت تا بهروز وثوقی و‬...... ..


‫از هدایت تا بهروز وثوقی و‬......
..
‫تورج پارسی‬

‫بیست نهم جون دوهزار یازده

به دوستم مسعود چم آسمانی


‫هنگامی که هدایت را شناختم ,نیازم به موسیقی بیشتر و بیشتر شد، در خواندن هر متن از کتاب های هدایت این را در خود آشکار تردیدم . و همین عامل بیشتر مرا به هدایت پیوند داد ، پیوندی که روانم به روانش یافت که هم چنان به همان عهد و پیمانست . شاید تنهایی اش را با من بخش کرد یا من خواستم که تقسیم بکند ، از همین منظر حس می کردم آنچه او می بیند ، من هم می بینم یک همیابی حس و درک .با باسگ ولگرد گریستم و حس کردم که صحنه را در ورامین می بینم و با هم می بینم ، در بوف کور گیج بودم گیج و شاید بارها و بارها خواند م، راوی قصه شدم ، پیر مرد خنزرپنزری شدم و حتا لکاته و......تا جایی که برخی هنگام آنرا زمزمه می کردم درهرجا ، درهر زمان " در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، ..........- "سراسر کتاب ( بوف کور) ماجرایی است که بر یک آدم تک و تنها می گذرد که خودش بیش از آنکه ناقل آن باشد درگیرماجراست " و ...... اما آنچه امروز مرا وادار به نوشتن کرد در خانه ی دوستان یک رنگم زینت بانو هاشمی و محمد عقیلی دیداری شد با هنرمند ارجمند بهروز وثوقی ، چند ساعتی آنجا بودیم سال ۱۹۹۷. درباره ی دست پخت زینت بانو ناسپاسی نمی کنیم ولی خب....نا شکری ندارد !!‬
‫و‬
‫آنروز من به آنالیز دو فیلم داش آکل و تنگسیر پرداختم ، که بسنده می کنم که بسیار بسیار مورد توجه بهروز قرار گرفت . و گفتم که بهروز وثوقی از این منظر که من می نگرم دیگر یک فرد نیست بلکه یک پروسه ی اجتماعی است ، آن روز بسیار پربها تمام شد با خاطره ی خوب .چند روز پس تر هم در بزرگداشتش در شهر اپسالا شرکت کردم ، با حواس همیشه جمعی که دارم گل خریدم که به او هدیه بکنم در کتابخانه دانشگاه جا گذاشته بودم او مهر ورزید و به ما گل هدیه کرد و این دانش سارویی گریزپا هم عکسی بی خبر گرفت که سپاسگزاری می کنم‬

‫امروز نیازم بود که چندین باره بنشینم و داش اکل را بخوانم و ببینم‬
‫کوتاه شده داستان داش آکل از کتاب سه قطره خون‬

‫ "داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردن کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده است، به شدت از او نفرت دارد؛ و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از وی انتقام بگیرد. در همین حین، حاجی صمد- از مالکان شیراز می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست می دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می گیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل می بازد. اما اظهار عشق به مرجان یا درخواست ازدواج از او را، خلاف رویه جوانمردی و عمل به وظیفه وصایت خود می داند. در نتیجه، این راز را در دل نگه می دارد. در عوض، طوطی ای می خرد، و درد دلش را به او می گوید. از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک می کند، و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده او می کند. بر این منوال، هفت سال می گذرد. تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفه خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می کند و او را به خانه بخت می فرستد. همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله- در حالی که مست است- کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می کند و در نهایت با او گلاویز می شود؛ و سرانجام، با قمه، زخمی اش می کند. فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می آید، او طوطی اش را به وی می سپارد. و کمی بعد، می میرد.عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می کند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده ای" می گوید: «مرجان ... تو مرا کشتی ... به که بگویم ... مرجان ... عشق تو... مرا کشت.»‬

‫پس از این جمله ی مرجان ... عشق تو... مرا کشت ، این شعر را سروده و‬
‫پیشکش می کنم به هنرمند ارجمند بهروز وثوقی و بازی گیرایش در فیلم داش آکل و دیدار مان در خانه ی دوستان مشترک مان و زینت محمدعقیلی و پس تر در نشستی در شهر اپسالا‬

Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.

پاییز پادشاه دموکرات فصل ها و عکاسان گردآوران شعر لحظه ه


پاییز پادشاه دموکرات فصل ها و عکاسان گردآوران شعر لحظه ها

تورج پارسی

بیست و چهارم سپتامبر دوهزار ده

دیروز به دانشکده رفتم تا با دوستی قهوه ای بخورم ، دم در ورودی رنگ ها میخکوبم کردند ، ماندم به تماشا با چشم و گوش باز ، به راستی زیبایی را می شنیدم و می دیدم ! شکار لحظه ها را آغازیدم ! طبیعت به راستی ما را می چرخاند ،ما را بر روی سکوی اندیشه می نشاند،همه رنگ ها بی تعارف با تو به گپ می نشینند . همه ی فصل ها ، همه رنگها جاری اند ،چشم و گوش را به میهمانی فرامی خوانند،این میکانیزم هستی است ،از همه رنگی تا بی رنگی که یعنی زیبایی و شایدم .....!طبیعت ، باغ رنگ ها و افسانه هاست ، زیباست ،روی واژه زیبا نمی ایستم ، به دنبال واژه ای رفتم که بهتر بتواند بنمایاند ، نیافتم ، به این رای رسیدم که واژه طبیعت خود یک فرهنگ واژه است ، فرهنگ واژه ای بیرون از مدار زیبایی ها ! فرهنگ واژه ی بودن ها و شدن ها !به راستی اگر این پاییز نبود و قهوه ی دانشکده ی اقتصاد نبود شاید این نوشته جان نمی گرفت تا به گفته ی شیرازی ها ملکی ورکشان برسد به در خانه ی شما ، هر چه هست زیر سر پاییز پادشاه دموکرات فصل ها ست !یادم آمد به گفته ی دل نشین و ظریف دکتر اسلامی ندوشن : اردی بهشت شیراز بسیار زیباست و شیراز در این ماه از زنانش زیباتر و لوندترست ! است , پاییز سوئد هم از دختران بلوندش زیباتر می شود شاید بتوان گفت زیبایی طبیعی را به تماشا می نهد ، اگر این گفته ی سعدی را معیار قرار دهیم که "مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید " طبیعت را نیازی به زبان آوری عطار نیست بلکه خود عریان و آشکار در جلوت می ایستد و این تویی که زیباشناس باشی و سزاوار دیدن بی دریغ !

***
ادبیات تلخ و شیرین پارسی هیچگاه بدون پاییز بارش بار نشده ، شاعران ، نقاشان واژه ها در ترسیم پرتره پاییز توان مند بوده اند :

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست / منوچهری 
در ارتفاع ز غم نپرهیزم
من آبروی خزانم ،شکوه پاییزم /نصرت رحمانی
پاییز یک شعر است یک شعر بی‌مانند
زیباتر و بهتراز آنچه می‌خوانند /ملیحه مهر پرور


پادشاه فصلها پاییز

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی
،روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش
.سازِ او باران، سرودش باد
.جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید
.بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
.گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردون سای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
.پادشاه فصلها ، پائیز ./م . امید

***

و می ماند عکاسان ، شکارچیان عاشق لحظه ها ، اما یادمان باشد اینان شکارچیانی هستند بی تفنگ و خون ریزی و نویسندگان تاریخ مصور ! تاریخ لحظه های طبیعت ، از اندام برهنه ی زنی یا مردی یا لحظه ی با خود بودن آدمی تا طبیعت که گه سپید می پوشد ، گاه سبز و در پاییز رخت هایی از همه رنگ های خزانی و ............ و ........ تا سنگی بی جان که عکاس آنچنان به آن چشم می دوزد که سنگ به زبان می آید و......! عکس های سیاه و سپید کهن یادها ی نقطه های دور و نزدیک که منظری دیگر دارند ! کاروانی همیشه در حال حرکتند با زنگوله هایی که صدای شان ترا به ژرفای موسیقیایی سکوت می برد !عکاسان گردآوران شعر های لحظه هایند ، لحظه هایی که گاه ناچیزند ، زودگذرند اما از زاویه ای که او می نگرد و شکارش می کند جلوه ی ماندنی می شوند ،بی مانند ، می مانند و تازگی را از دست نمی دهند چون تکرار نمی شوند .

نقاشان را نقطه ی پیوند عکاسان و ادیبان و موسیقی دانان می دانم که خود مبحثی هزاران کتابست که در فرصتی دیگر با درود در برابرشان کلاه از سر بر می دارم .

Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.
Touradj Parsi's photo.

تاریخ " علم " است


تاریخ " علم " است

تورج پارسی

پنج شنبه بیست و دوم سپتامبر دوهزار شانزده / نخستین روز از ماه مهر

" تاریخ " علم است و به شاگردانی نیازمندست که در پی حقیقت باشند ! و اگرم درس " تلخ " بود زبان به دشنام باز نکنند ! 
تاریخ ! در پی شناخت سبب و علل رویداده هاست به همین سبب همیشه نیازمند به " نگاه تازه " است !
تاریخ علم است !

Image may contain: text