آنکه به تولدى دوباره مشغول نیست ، مشغول مردن است
باب دیلون
امروز داشتم تو کاغذهایم در پی مطلب دیگری بودم چشمم افتاد به ترانه ای که باب دیلون
خونده بود برای دوست دیرینه ام ف . شین و خاطرات شیرازش
It's Alright, Ma (I'm Only Bleeding)"
Bob Dylan
Pointed threats, they bluff with scorn
Suicide remarks are torn
From the fools gold mouthpiece
The hollow horn plays wasted words
Proved to warn
That he not busy being born
Is busy dyingg.
بخشی از شعر بلند بامدادان آبادی
تورج پارسی
پانزدهم مارس هزار نهسد و هشتاد و هشت
ترا یادست آبادی
همیشه بامدادی داشت
نیم روزی ، پسین هم لحظه هایی بود
و شب هم چادری تا از ورای آن
توانیم لختی اندام هر" آساره " *را
در برکه ی مواج گوهر بیز به دام آریم
یا که شب های مهتابی
که آبادی به روی بستری از نقره می خوابید
گل شب بو ، فضا را عطر می پاشاند
و صادق بود این عطر گل شب بو
..............
آساره / ستاره
برای دوستی که پرسید !
" کاش می دانستید که شب های مسکو چقدر برای من عزیز است "
تورج پارسی
دوسنبه هفدهم اگوست دوهزار پانزده
http://www.youtube.com/watch?v=L-yFy3Lqezo
https://www.youtube.com/watch?v=-SwumVFUMBg
سال ۱۹۵۵۵ شاعر معروف روس «میخایل ماتوساوسکیی
Mikhail Lvovich Matusovsky
شعری مینویسد با نام «لنینگرادسکیی ویچیره»
Leningradskie Vecheraکه
به فارسی میشود: «شبهای لنینگراد» و هم زمان
Vasily Pavlovich Solovyov-Sedoسالاویاف سیدای»،
آهنگساز معروف روس، آهنگ مناسبی برای این ترانه میسازد.
اما وقتی در یکی از فیلمهای مستند مربوط به ورزش، هنرپیشه آن دوران
Vladmir Troshin«ولادیمیر تراشین»
این ترانه را با عنوان
Подмосковные вечера
podmoskovnie vechera«پادماسکاوسکیی ویچیره»
/ شب های مسکو Moscow Nights
اجرا میکند، بسیار معروف میشود. یعنی به جای شبهای لنینگراد شبهای مسکو
می خواند .....
زمانی که این ترانه از رادیو «مایاک» Радио Маякк با عنوان «شبهای مسکو» پخش میشود، تعداد شنوندگان این رادیو در یک شبانه روز چندین درصد افزوده میشود. مردم روس از این ترانه چنان استقبال میکنند که رادیو «مایاک» این ترانه را هر نیم ساعت یک بار به درخواست شنوندگان پخش کند.
«ولادیمیر تراشین»، که با اجرای این ترانه رو به خوانندگی آورد، بین مردم شوروی آن دوران شهرت کسب کرد.
برگردان فارسی شب های مسکو
باغ در سکوت است /
شاخ درختان نیز /
این جا همه چیز تا صبح بیجان است /
کاش میدانستید که شب های مسکو چه قدر برای من عزیز است /
در این شبهای آرام /
رودخانه انگار جاری است /
و انگار وامانده است /
نورانی از نقره ماه /
ترانهای انگار به گوش میرسد /
انگار نه /
تو چرا با گوشه چشم به من می نگری /
ای دلبر من /
چه قدر سخت است /
حرف دل گفتن /
هم ناگفتن /
صبح انگار نزدیک است /
پس ای مهربان من /
کوشش بکن !
مهر بورز
تو هم به یاد بسپار /
این شبهای تابستانی /مسکو را /
من از آشنایی همان اندازه می هراسم که از جدایی !
تورج پارسی
ویرجینیا زمستانن۱۹۹۷
بانو !شهبانوی سال های دورتر
بانوی چهار فصل
من از آشنایی همان اندازه می هراسم که از جدایی !
این نخستین پیامم به تو بود!!
****
نخست در مسکو خوابت را دیدم ،
و در پراگ نخستین بار به دیدارت آمدم
اتاقت پر بود از شمع های روشن آبی رنگ و پروانه های رنگارنگ .
با نازک رختی از جنس راز بر کاناپه یله بودی
بوی کندر و سندل هندی مرا به هند برد
وجام شراب سرخ گرجی دوباره به اتاقت برگرداند
به تو می نگریستم در سکوتی که سیمفونی پنجم را زمزمه می کرد
در درون چشمانت دریا را آرام دیدم
و با خونابه ی لبانت قهوه ام را نوشیدم
تو به سخن آمدی اما چشمان آبی ات مجال شنیدن نمی داد
و تو نیز بانو ، سکوت پراز شعر مرا نتوانستی بشنوی
****
سال ها گذشت
سال ها ی سال ،
تا در یک روز پاییزی در لنینگراد در سکوتی سرد از من جدا شدی
چشمان آبیت مجال نداد که بپرسم چرا ؟
و رفتی و رفتی ، رفتی و ساعت ۱۲ بار ناله کرد !
دوباره به مسکو برگشتم
در خواب به پراگ رفتم همه جا در پی ات گشتم
اما غمگین از خواب پریدم ، تاریکی دلواپس غم من بود
میدانی بانو
من به عادت همیشگی هنوز ترا می بوسم و شب به خیر می گویم
***
بانو ،
شهبانوی سال های دورتر
بانوی چهار فصل
من از آشنایی همان اندازه می هراسم که از جدایی !
این نخستین پیامم به تو بود