از آب تا درخت و مرد پرهیزگار

از آب تا درخت و مرد پرهیزگار

                 جشن کهن تیرگان

                 تورج پارسی    

 

از آب تا درخت و مرد پرهیزگار

 

نجد یا فلات ایران سرزمین گسترده ایست که خاور آنرا دره های پهن و گسترده سند و پنجاب وباختر آنرا جلگه میانرودان » فرات و دجله « و شمال آنرا جلگه های غربی و شرقی دریای خزر و جنوب آنرا خلیج پارس و دریای عمان گرفته است .  وسعت فلات ایران .....26کیلومتر مربع است و بلندی میانگین آن .. 12متر می باشد . این فلات میان فلات  های آناتولی و تبت قرارگرفته است وهمچون پلی اروپا رابه آسیا پیوند می دهد . ایران کنونی 64٪ مساحت فلات را در بر دارد . ایران چون در منطقه ی معتدله ی خشک شمالی قرار گرفته و از دریاهای بزرگ فاصله دارد و از جریانات هوایی برخوردار نیست در نتیجه سرزمینی خشک و کم باران به شمار می آید .

 فلات ایران در درازای تاریخ با شرایط ویژه خود همیشه با مشکلی به نام » کم آبی « روبرو بوده ، به طوریکه  » کم بارانی « را از گاه ورود آریایی ها به فلات قابل تصور ساخته و زمینه شناخت مارا نسبت به آنچه در » یشت ها «به نام نبرد فرشته باران و دیو خشکسالی آمده است آسان می سازد .

کاسه ی رودخانه های ایرانزمین به علت گرما و کمی باران ، نه تنها همچون » نیل « لبریز نبود ، بلکه خود نیز تشنه بود . به همین دلیل از دوره ی هخامنشیان در جلگه ها و مناطق کویری جز با استفاده از آبهای زیرزمینی کشت میسر نگردید . بنا به گفته پژوهشگران ، ایرانیان از دیرگاه تاریخ به ابتکار خود از طریق کندن کاریز » قنات « آبهای زیر زمینی رابه سطح زمین آورده ، کشتزاران و باغ و بستان را آبیاری کرده و پردیس  ساختند !.  کندن کاریز به نظر ساده می رسد اما در عمل کاریست سخت و در واقع قدیمی ترین وسیله هیدروتکنیک بشمار آمده است . از سوی دیگر ساختمان و تعمیر این کاریزها خود شاهکار مهندسی است .

آمار کاریزها در سال های اخیر سی تا بوده که هشت تایش از دور خارج شدند و معمولا این قناتها چند فرسنگ درازا داشتند که درازترین شان در یزد قرار گرفته که طولش 120کیلو متراست .

مشکل کم بارانی و نا منظم بودن فصل باران از سویی و شروع هر جنگ نیز به دشمن مجالی می داد که رشته کاریزها را کور و ویران سازد که پی آمدش تنگسالی ها بود . بی بارانی هفت ساله در دوره پادشاهی پیروز ساسانی که به خشکسالی هفت ساله شهرت دارد همچون بختکی در تاریخ ایران زمین نمایانست . اینجاست که صدای داریوش شاه شاهان را در سنگ نوشته ی بیستون همچنان در راستای تاریخ طنین انداز می بینی :

ای اهورا مزدا مارا از سه آفت دور نگهدار:

    دروغ ، دشمن  و خشکسالی .

در دیدگاه ایرانی ساقهای این مثلث اهریمنی هستی برباد ده باهم برابرند . همان اندازه که دشمن زیان آورست ، دروغ تباه کننده است و به همان نسبت خشکسالی

انسان ایرانی در چنین شرایطی  سر بر بالین  زمین مادر می گذارد وباچشمی همیشه نگران به آسمان چشم می دوزد براین  اصل همیشه یک رابطه تنگاتنگ  را با آسمان حس می کند . نیاکان ما ابری راکه باران نداشت » وریتره « می نامیدند ، که به چم پنهان کننده و دزد است . آنها  چنین ابری را دشمن خود می دانستند . آیا امروز در نگاه کشاورزان و تشنگان کویر و جنوب نشینان ایران زمین  ، ابر بی باران همین معنا را ندارد ؟ اینان نیز چشم به ابرند که ببارد ، اگر بارید ، جوانه زدن هردانه لبخندیست که بر لبها نقش می گیرد و شکوه نوروز را جلوه بیشتری می بخشد و اروسی های » اروس واژه ایست پهلوی به چم درخشان و زیبا « بی شماری را سرانجام خواهد داد . اما اگر نبارید و زمین از غصه ترکید ، چهره ها غم خواهند داشت ، خسته و گرفته تر از آسمان . لچری » خست « آسمان و بذرباکره ای که همچنان در خاک نهفته و خفته است ، روح مرد پرهیزکار را ریش ساخته و لب های تشنه را به برکه های گندبو و آب انبارهای متروک امیدوار می سازد . دکتر غلامحسین ساعدی در کتاب اهل هوا رویه 20 می نویسد :برکه ها کوچکند و به ناچار ازاردیبهشت ماه به بعد آب برکه ها ته می کشد و آبادی ها برای غارت آب به جان هم می افتند و عده ای صبح ها باالاغ به سراغ فلان آب انبار دورافتاده ای که وسط بیابان است می روند و عصر با پیتی آب بر می گردند . اما هنگامی که آب تمام برکه ها تمام شد ، آنگاه به چاه ها هجوم می برند و چند مدت بعد آب شور هم قیمت پیدا می کند . ساحل نشینان جنوب در هر جایی که باشند در همه حال چه در قحطی چه در فراوانی حرمت آب را خوب نگهمیدارند .اگر یک جرعه آب سیرشان کند جرعه دوم را برای تشنه دوم نگهمیدارند .

 

دولت آبادی در نخستین جلد کتاب کلیدر این معنا را با نثری پربار و شاعرانه گسترش می دهد : آسمان در چشم بلقیس آن هنگام خوش بود که ببارد . ابر ترش خوش بود نه بازیهایش بر رخ ماه ، سحر آنگاه خوش بود که آدمی چشم به سبزه بگشاید ، امید سیر شدن گله . زیبایی آب نه در زلالی اش که در سرشاری آن بود . کاش گل آلود ، اما سرشار بود . بگذار رود دیوانه فرزندی از من بگیرد ، اما تشنگی را فرو بنشاند . این آب و خاک ، فرزندان بسیار ستانده اما این زبان ما هنوز تشنه اند ، تشنه کام مانده ایم ! برای اینکه موضوع بهتر روشن شود باید به آمارریزش باران توجه کرد . طبق آمار میزان متوسط سالیانه باران ما 25 تا 30 سانتیمتر است که کمتر از یک سوم میزان باران سالیانه ی دنیا که 86 سانتی متر یا کمتر از یک دوم باران سالیانه ی آسیا که 64/5 است می باشد. حال اگر با پاکستان همسایه شرقی مان مقایسه بشود که از برکت اقیانوس هند و باران های موسمی 193 سانتیمتر ست  ، به عبارت دیگر پاکستان هم بهربارانش را دریافت می دارد ، اما از سفره ی گسترده ی آب و باران آن منطقه به قول شیرازیها پشنگش هم به ما نمی رسد . تازه ناموزونی باران داخل ایران نیز قابل تامل است برای نمونه اگر بندر پهلوی را با بندر عباس مقایسه کنیم پهلوی میانگین سالیانه ش 246 سانتی مترو بندر عباس 35 سانتی متراست یعنی درواقع عمده ریزش باران در شمال ایران می بارد .

تقسیم آب هم خودش داستانی از دعواها و سرشکستن  ها را به همراه دارد . اولین قانون مدون تقسیم آب در دوره ی ساسانی  به نام ماتیکان هزار داتستان سامان می یابد .

در سده های اخیرتقسیم آب میان کشاورزان تا سال 1346که آب را ملی اعلام کردند برخی مواقع به منجر به قتل طرفین دعوا می شد که در شعر دخترای ننه دریای شاملو هم به تصویر کشیده شده  است :

         آب به چشمه ، حالا رعیت سر آب خون می کنه

        واسه ی چارچیکه آب ، چل تا را بی جون می کنه

 

به گفته ی جعفرشهری در شهر تهران پیش از لوله کشی ، روی نوبت آب همیشه دعوا بوده به طوریکه برخی محله ها بست می نشستند و شکایت و شکایت کشی داشتند .

آنچه برشمرده شد زمینه ای است برای شناخت ما از گاه آمدن آریایی ها تاکنون ،

تاکنونی که زاینده رود نه تنها دیگر زاینده و زنده نیست بلکه با دریافت آب از طریق تونل کوهرنگ هم به سختی نفس می کشد و در آنسوبختگان هم مرگ خود را اعلام می کند .

افسانه ی باران

بنابرآنچه در بندهش آمده است هرمزد نخست آسمان را روشن و آشکار آفرید و با یاری آسمان شادی را آفرید . سپس ازگوهر آسمان ، آب را هستی بخشید . پس از آن به ترتیب زمین و گیاه و گوسفند و در نوبت ششم » گیومرتن « یا مرد پرهیزکار را آفرید تا اهریمن و دیوان را از میان بردارد و نیکی محض را گسترش دهد . بنا بر آنچه آمد ، آب دومین آفریده در نظام هستی است . در فرهنگ ایرانی این مایع شفاف و بی بو و بی مزه که پنج ششم کره زمین را فراگرفته از آخشیج های » عناصر « چهارگانه ایست که از ارج بالایی برخوردارست ، آنچنانکه در یسنه هات 65 کرده 7 به نام » بهترین آفریده مزدا« برشمرده شده و در هات 68 کرده ششم » همه ی آبهای روی زمین خواه ایستاده خواه روان ، خواه چشمه خواه رود و خواه آب برف و باران « ستوده شده است  

 دراوستا ارویسوراناهیتا فرشته ی آب است که  پنجمین یشت به نام اوست . باران  را ایزدی است به نام تیشتر ( در اوستا Tishtrye و در پهلوی Tishtar) که » سرچشمه ی همیشگی آبهاست « .  یشت شاعرانه هشتم ویژه این ایزدست . این یشت  از شانزده کرده سامان یافته که درآن نام تشتر مترادف باباران است  :

 

گرچه تشتر را عطا  باران  بود      مر ترا در و گهر باشد عطا

                                     دقیقی

در این یشت  برای تیشتربیست و سه فروزه ی بسیارشاعرانه ی پرکاربرد برشمرده شده  است که هریک به تنهایی عینیتی است نامیرا :

رایومند فره مند ، بخشنده آرامگاه ، فروغ سپید افشان ، درخشان درمانجو ، تیز پرواز ، بلند ازدور تابان ، توانای بزرگ ، نیرومند تیزبین ، بلند پایه ، زبردست ، بزرگوار ، سرچشمه ی نیک نامی ، زیبا ، آشتی بخش ، درست چشم ، روشن چشم ، برزمند ، بسیار نیرومند ، توانا ، چابک ، به سان چنان مردی که نخستین بار کشتی بر اوبربندند . چنین مردی » پانزده ساله « است و پانزده سالگی معیار رسایی است چنانچه در هادخت نسک فرگرد دوم نیز » دین در پیکر دختری پانزده ساله نمایان می شود «.  اوج این برشماری هنگامی است که اهورامزدا او را همپایه ی خود می داند و  تشتر رادر نماز به نام یاد می کند .

 سیزدهمین روز ماه و چهارمین ماه سال به نام این ایزدست  . ستاره تشتردر شرق آسمان جلوه گرمی شود . نمایان شدن تیشتر نشانه ای ازنزدیک شدن فصل بارانست . این ستاره » تابان و شکوه مند « که » سرور ستارگان « است و » تخمه ی آب از اوست « و » آورنده ی سال های خوب است « پرچمدار زندگی و مانایی و پویایی هستی است . با این ویژگی ها همیشه در تکاپوست ، اما دراین تکاپو با » اپوش « دیوخشکسالی درگیرست . دیوی از تبار اهریمن ، دیوی که نشانواره ی تابستانها و بی آبی های ایران زمین است  . اینجا توجه تان را به مایه افسانه و استوره ها جلب می کنم همانگونه که باستانشناسان زمین را می کنند  تا به شئی برسند و با کربن چهارده و امروزه با لیزر قدمت تاریخی آنرا تعین کنند ، افسانه ها نیز از بن مایه های واقعی برآمده اند که با گردگیری از آنها به واقعیت زیست و طریق زیست انسان در حاشیه طبیعت  می رسیم که به گفته ی فردوسی :

 

تو این را دروغ و فسانه مدان         به یک سان روش در زمانه بدان

از او هرچه اندر خورد با خرد         دگر بر ره » رمز « معنی برد

 

دراین تکاپو و نبرد ، نخست تیشتر به پیکر مردی جوان و پانزده ساله و در ده شب دوم  به پیکرگاوی زرین شاخ و ده شب سوم به شکل اسبی سپید با یال طلایی جلوه خواهد کرد . اوکه خود سرشت آب دارد و ازنژاد آپم نبات است به دریای فراخکرت و همه دریاها خواهد رفت تاجامهای بزرگ را ازآب  پرکرده و به یاری باد به آسمان برد . اما اپوش دیو خشکسالی ره را بر او می بندد  . »تیـــــــر سرور ستارگان ،  بزرگترین ستاره ی شرق « او که بر مانایی و پویایی هستی هم پیمان هرمزداست در نبرد با اپوش شکست می خورد .این شکست تیررا نخست به اندوه کشانده آنچنان که دریغاگوی روزگار آبها و گیاهان و آیین هرمزد می شود . هرمزد از دریغاگویی تیشتر اندوهگین شده اورا یاری می دهد تا اپوش را شکست دهد .  شکست اپوش بازگشت لبخند بر لبهای سوخته زمین است .شکست اپوش حنابندان دست بازیاران است .

از تیریشت به » سال آب «  در شعر زیبای شیرزاد آقایی گذری بکنیم  . آقایی از جنوب سوخته برخاسته و زخم تازیانه ی اپوش را برخود دارد ، جنوبی که در آسمان کم ابرش به گفته ی ژیلا مساعد گویی دو خورشید کار گذاشته اند  . برای جنوبی و کویرنشینان ، اپوش افسانه نیست ، درد بی درمان سالیان است و پیروزی تیشتـــــــــر »  آورنده ی سال های خوش « آرزو و خاطره است .

 

                سال آب است امسال ،

                وبه هنگام درو جای خرمن را ،

                وسعتی باید داد .

                سال ها پیش که باز ،

                سال پرآبی بود ،

                حاصل گندم ده وقت درو ،

                سینه ی اسب کرند ناطور،

                و کمرگاه حصاری را زد ،

                که بلندیش حفاظی است هنوز ،

                باغ پر میوه ی » خان « زادی را ،

                یاد آن سال به خیر ،

                همه شب دهکده های نزدیک ،

                کوس دلشادیشان گوش فلک رامی برد .

                ترکه بازان آن سال ،

                چوب ها بر تن هم بشکستند ،

                و زنا ن هفته ای از سال نبود ،

                که حنا بستن خود ترک کنند ،

                هر که را می دیدی ،

                خنده بر لب ، پر شور ،

                حرف ها داشت زپر باری کشت ،

            وه چه شبها که سر قلعه ی مشرف بر دشت ،

            خواندن شهنامه ، قلب هارا به تپش می افکند .....

            آخر آنجا مردان ،

            ترس شان نیست زتاریکی و جنگ ،

            و خدا می داند ،

                که به جز ابر سترون هرگز ،

                هیچکس نتوانست ، خوارشان گرداند .

 

 در گاه خشک سالی ها معمولا مراسمی به نام باران خواهی انجام می شود مثلا در

سیرجان اروسکی که سمبل اناهیتا ایزد باران است درست می کنند به نام گل گیشنیزو  و اطرافش می خوانند :

 گل گیشنیزو خبر آورده         ابری به سر آورده

            هل هله میشو ...

یا در نقاطی دیگر قور باغه را از درخت آویزان می کنند تا باران بیاید که یاد آور داروک یا قورباغه درختی در مازندران است که نیما درشعرداروک آنرا ترسیم کرده است  . توجه تان را در این زمینه به کار پرگستره استاد باستانی پاریزی در خاتون هفت قلعه جلب می کند .

 

              نگهبانی ازمحیط زیست

باید دانست که اعتبار آب  وپاک نگهداشتن آن از هر پلشتی نه به دلیل کم و کاستی آن بل پیوندش با فلسفه ی آموزش های اشو زرتشت است .یک زرتشتی به جهان با  چشمی پاک می نگرد ودرنگهداشت آن به آنگونه که اهورامزدا آنرا پاک آفرید ه است کوشش کرده و وظیفه ی خود می داند .  هردوت و استرابون کردار ایرانیان را در پاکی و پلشت زدایی محیط زیست درتاریخ ثبت کرده اند . این میراث نیاکانی با  تغییراتی  در باور مردمان همچنین ماندگارست . احمد شاملو باور توده را در کتاب فرهنگ مردم چنین آورده است :

ــ آب و نمک مهریه حضرت فاطمه است  ، از آلودن آن باید پرهیز کرد .

ــ ملایکه از کسی که در آب تف کند قهر می کنند .

ــ ملایکه آب دنیا را غربال می کنند و اگردرآن آشغال وزباله ببیند ، به کسی که آنها را درآب ریخته نفرین می کنند .

ــ روزهای جمعه هر آبی که روی زمین جاری است به بهشت می رود به همین جهت جمعه ها رخت شستن و ریختن کثافت در آب جاری معصیت دارد .

ــ هرکس در آب بشاشد جنی می شود !

 

بازگشت از باور توده به سخنان خرداد در زراتشت نامه :

 

به زرتشت گفتا که ای پاک جان                  سپردم به تو » آبهای جهان «

هم از آب »کاریز« ، هم از آب « رود »            که آید پدید از« فراز » و « فرود »

یکی از فراز سرکوهسار                    یکی ا ز فرود « چه » و « جویبار »

به خلق جهان بازگویی کز آب                  بود در تن همگنان زور و تاب

ازو زنده باشد تن جانور                     وزو تازه باشد همه بوم و بر

چنین نعمتی پاک و پاکیزه دار               به خاصه که فرمان دهد کردگار.

 

زرتشتیان و جشن تیرگان یا تیروجشن

 Tiru Jashn

ایران سرزمین جشن ها و شادی ها بود ، چنانچه  در راستای 360 روز سال هفتاد و سه جشن برگزار می شد تا » جهان زیباآفریده مزدا « را زیبا تر سازد . درشمار این جشن ها ، یکی هم جشن تابستانی تیرگان است که خوشبختانه هنوز زرتشتیان آنرا برگزار می کنند .

زرتشتیان  تیرگان را به دو دلیل جشن می گیرند :

1ــ  همزمان شدن نام ماه و روز . روز سیزدهم هر ماه به نام تیرست که در ماه تیر،  تیرگان را ارمغان می آورد .

2 ـ به یاد حماسه ی آرش کمانگیر و پیروزی ایران بر توران در زمان منوچهر شاه         پیشدادی .

در گذشته این جشن به مدت ده روز یعنی از روز سیزدهم تیرماه » تیر روز « تا بیست و دوم تیرماه »  روزباد ایزد « برگزار می شد .

اما امروزه به علت پراکندگی این کار میسر نیست بلکه آنرا به شکل یک روزه یا دوروزه برگزار می کنند چنانچه زرتشتیان باشنده در سوید به مدت دوشبانه روز در کنار رودخانه یا دریاچه ، جشن را به شادی و سرخوشی برپا می سازند .

از آیین های شادمانی و سمبلیک جشن  تیرگان این بود که تارهای » هفت « رنگی از ابریشم یا نخ با رشته هایی از سیم و زربه هم می تافتند و به دور کله قندهایی که  با کاغذ سبزرنگ پوشیده می شد ، می پیچیدند وبه نواروسان و نو دامادان هدیه می کردند . این تارهای رنگین به هم پیوسته را » تیروباد « می گفتند و در ده روز جشن همه از بزرگ و خرد به دور مچ دست خود می بستند و درروز ایزد باد از روی پشت بام آنرا با فریاد شادی در فضا به دست باد می سپردند . این نشانواره ی تیر  آرش کمانگیربود که بر ستیغ البرز رهاشد و در پرش ده روزه خود به به تنه ی درختی فرود آمد و آنجا مرز ایران و توران شد .

جشن تیرگان بر همگان پیروز باد ، ایدون باد

سرچشمه ها :

ــ ربیع بدیعی ، جغرافیای مفصل ایران ، چاپ اول

ـ جلیل دوستخواه ، اوستا کهن ترین سروده های ایرانیان.

ـ مری بویس ، تاریخ کیش زرتشت ، ترجمه م . صنعتی

ـ هاشم  رضی ، گنجینه اوستا

ـ ژیلا مساعد ، پنجره ای رو به خواب های قدیمی

ـ شیرزاد آقایی ، از شارسان اندوه

ـ ر. گریشمن ، ایران از آغاز تا اسلام

ـ عبدالحسین زرین کوب ، روزگاران ایران

 

 

 

 

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا

به تازگی به دستور آخوندی  که " داد "ستان  است ! در شهر ساری " بی داد "کرده ومجسمه ی آرش کمانگیر را به زیر کشیدند ، همین برنامه را نیز درباره ی مجسمه ی آریوبرزن در یاسوج دارند ، این قلم از  حکومت جهل و جنون ، پس ماندگان تاریخ ! که به زور می خواهند هویت دیگر به تاریخ و سرزمین کهن سال ما تزریق  بکنند انتظاری ندارد ، انتظار از مردم است که نگدارند این چنین با هویت تاریخی و فرهنگی این سرزمین بازی بشود ، چندی پیش در سایت کمیته بین الملی نجات پاسارگاد درباره استاد پوراود نوشتم این نوشته را باز نشر می دهم چون روی سخن با مردم است ! انتظار از مردم است ! تورج پارسی

 

پس از ما تیره روزان روزگارى مى شود پیدا

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا  

حزین لاهیجى

چند مدت پیش بانو یا آقایی به نام شباهنگ در سایت کمیته ی بین المللی نجات پاسارگاد نوشت    " آرامگاه  استاد پورداود پدر تاریخ شناسى و ایران شناسى معاصر ایران مهجور و خاک گرفته افتاده است .

  چرا آرامگاه استاد پورداود ، او که" روانش خرد بود وتن جان پاک  "در زادگاه همیشه سرسبزش مهجور افتاده است  همین پرسش مرا به حضور سعدى کشاند :جریان کاروانى که دزدان تیره روان آنرا غارت کرده بود ند، کاروانیان به خدا پناه بردند تا شآید بردل سنگ غارتگران اثرى بکند اما نتیجه اى بدست نیاوردند   دست به دامن لقمان شدند که در کاروان بود، یکى ازکاروانیان گفتش : کلمه اى از موعظه و حکمت با اینان بگو  مگر طرفى ازمال ما بدست ‌بدارند که دریغ است چندین مال که ضایع شود . گفت : دریغ کلمه ى حکمت باشد با ایشان گفتن !! حال حکایت ماست که از حکمت با ایشان بگوییم که به گفته ى سعدى : دریغ کلمه ى حکمت باشد . البته نا گفته نماناد که استاد ما در تاریخ و فرهنگ مهجور نیست ، حال چرا در زادگاهش چنین شده است ، پرسشى است مطرح که مردم گیلان  مى باید پاسخگو باشند!

 http://www.rasht.ir/home.asp در این سایت دو بخش مشاهیر و گردشگرى نظرم را جلب کرد .

در بخش مشاهیر زیر عنوان" مشاهیر علمى و فرهنگى استان گیلان "آمده  است :

"رشت زادگاه و موطن مشاهیر علمى و فرهنگى بسیارى در زمان گذشته و معاصر بوده که برخى از آنان نظیر فضل ا... رضا ( واضع انفورحالیون ) ؟ پرفسور مجید سمیعى ( پزشک برگزیده سال ۲۰۰۳ از طرف رویال کالج کانادا ) پرفسور حسن اکبرزاده ( احرازکننده مدال درجه یک علمى از موسسات تحقیقات و علوم پاریس ) ؟ دکتر بهزاد ( پدر زیست شناسى نوین ایران ) داراى شهرت جهانى هستند و تندیس آنها دریک اقدام کم نظیر توسط شهردارى رشت با هماهنگى شوراى محترم اسلامى ساخته ودر سبزه میدان رشت نصب شده است " البته با صوابدید همین شوراى محترم  اسلامى تندیس دکتر حشمت  مبارز!در میدانی به همین نام  طراحی و نصب شده.  تندیس محمود نامجو قهرمان ملی هم در خیابان نامجو ، روبروی دانشگاه گیلان نصب شده است .

 تندیس شیون فومنی هم  در سبزه میدان جا داده شده است . البته در اقدام کم نظیر شهردارى رشت   و و شوراى محترم اسلامى جایی  براى استاد معین ، مهندس آشورپور ، فریدون رضا پور و.... در میان نیست چرا که بیمارى خودى و غیر خودى  رواج کامل دارد. بر اساس همین بیمارى است که نه تنها تندیسى از استاد پورداود ساخته نشده  بلکه خیابانى هم که به نامش بوده نیزبه رسالت تغییرش داده اند ، و حتا دربرابرو روى تاقچه  آرامگاهش هم شاید به صوابدید شوراى همیشه محترم اسلامى پوست موز و تخمه هم به چشم مى خورد ....  "

این پرسش را از مردم گیلان که بى گمان دیروز بیدار و اگاه بودند مى کنم نه از دزدان تیره روان که به گفته ى سعدى شیراز: دریغ کلمه ى حکمت باشد با ایشان گفتن , آیا خوابید یا به خواب مبتلایتان کرده اند ، چرا این چنین وجود خود را در تاریخ منکر می شوید . آنچه درباره اهل تاریخ به خوبى ودرستى انجام بدهید آفرین دارد و اگرهم درباره ى برخى از اهل تاریخ مانند استاد پورداود، استاد معین ، مهندس آشور پور ، فریدون پورضا و...به عمد کوتاهى بشود سرزنش دارد سرزنشى که سیاهیش خواهد ماند ! دراینجا تک بیتى را از عشقى یاد آورمى شوم شاید همچون پشنگى آب به صور تتان بخورد و بیدارتان بکند !

تخت جمشید ز بى حسى ما مردم دون

خشت با سرزنش از سقف و ستون مى ریزد

 

در اینجا نیاز مى بیند با استفاده از کتاب " افسانه نیست ، نگاهى به خانه است " نوشته ى پژوهشگر گیلانى احمد علیدوست به نقل از کیهان لندن بیندازم :

على دوست با اتخاذ سند از تاریخ ،از گیلان به عنوان تنها راه مواصلتى به غرب و مرکزدادوستد خارجى نام مى برد که پیشاهنگ سایر شهرها مى شود و صاحب اولین ها مى گردد :

نخستین کارخانه ى برق ، نخستین چاپخانه و روزنامه ، نخستین شهردارى ، نخستین خیابان سنگفرش،

نخستین اگو و گنداب رو ، نخستین سینما تیاتر و انجمن هاى فعال فرهنگى ، نخستین مدرسه ى دخترانه و پسرانه ، نخستین بیمارستان ملى و نخستین شهرى که دولت هاى انگلیس ، روس ، فرانسه و عثمانى در آن نمایندگى سیاسى داشته وکنسولگرى دایر کردند . نخستین مدرسه سبک جدید را اهالى رشت به پیشنهاد محمد ولى خان سپهسالار حاکم رشت در زمان مظفرالدین  شاه در ضلع غربى ساختند . آنچه بر شمرده شد نشانه ى شرایط مساعد براى اندیشیدن است و پورداود ، معین و.... نیز پدیده ى چنین شرایطى هستند که بى گمان در سایر شهر هاى ایران چنین شرایطى کمتر آماده بوده است ، پس انتظار است که گیلانیان حرمت خود را در تاریخ نگهدارند . البته پیش از سال پنجاه و هفت هم  آخوند ى که فلسفه نمى دانست اما به فلسفى شهرت داشت و از ویژگى هایش هوچیگرى و مستى بود بر علیه استاد بر منبر رفت و طبق معمول دروغ سرهم کرد اما خریدار نداشت از جمله گفت که پورداود جوانان را به ترک دین تشویق مى کند که به دین زرتشتى بگروند !

به راستى "آنانى که از کثرت و غنا فکرى و چشم اندازهاى رنگارنگ افراد جامعه وحشت دارند ، همان ها هستند که دوزخ هاى زمینى را بر پا مى کنند." * دوزخ چه آن باشد که دانته از شعله هاى سوزانش گفته یا داستایوسکى در سرماى ۶۰ درجه زیر صفر سیبرى تجربه اش کرده ، دوزخ ،دوزخ است که نمایندگان بیمار، خدایان بیمار در روى زمین مى سازند ." آنان که غارتگر آزادى انسان هستند همان ها دشمنان زندگى اند " *

در سایت شهردارى رشت درباره ى استاد پورداود چنین نوشته  شده است که شاید از خلال آن بتوان جرم استاد را آشکار ساخت !

"استاد پورداود  در پانزدهم اسفند 1246 هجری شمسی در محله سبزه میدان رشت به دنیا آمد( تولد پورداود۱۲۶۴ است !) . وی در کودکی شاگرد مکتب ملا محمد علی نامی بوده، بعدا به جرگه شاگردان حاج حسن که حجره اش  در صالح آباد رشت (بازارچه سبزه میدان) قرار داشت درآمد. سپس برای ادامه تحصیلات به تهران رفت و در محضر میرزا محمد حسین خان معروف به سلطان الفلاسفه به تحصیل علوم پزشکی مشغول شد. وی همچنین برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به بیروت رفت و بعد از ۲ سال به رشت بازگشت، در مراجعت مقداری بادام زمینی با خود آورد و در ملک شخصی خود به نام آتشگاه مجاور شهر رشت کاشت که به محصول نشست و بعد ها کشت آن در گیلان متداول شد. بعد از مدتی برای تحصیل علوم حقوق به فرانسه عزیمت کرد، سپس برای تحقیقات تالیف خود به هند سفر کرد و بعد از بازگشت به اروپا، تفسیر اوستا را که بزرگترین کار تحقیقی او بود، آغاز کرد. وی همچنین در زمینه تمدن ایران باستان پژوهش های گسترده ای داشته است، این دانشمند گیلانی در ۲۶ آبان ۱۳۴۷ در تهران در گذشت و پیکرش در جوار محل تولد و تحصیلش در (سبزه میدان) در آرامگاه خانوادگی به خاک سپرده شد."                                                                                                                   

 پورداود در تاریخ

 پورداود انسانى سخت کوش بود و آرزویی داشت :"آرزویم شناسندن ایران باستان  به فرزندان کنونى  این سرزمین است و از این راه ، مهر و علاقه اى نسبت به این مرز و بوم برانگیختن و به یاد پارینه به آبادانى جهان کوشیدن ." بى گمان استاد به این آرزو رسید ، با تلاش پیگیر برگ هاى  تاریخ را از هزار توهاى تنگ و تاریک  بیرون آورد و به فرزندان ایران شناساند آنچنانکه این قلم  کارستان پورداود را دنباله ى کار فردوسى مى داند . ۰

اوست که بنیانگذار دانش اوستا شناسى در ایران است و گرنه جز زرتشتیان که به گفته ى استاد "  هنوز رشته ى مهر و پیمان نگسستند و از اهورامزدا دل برنگرفتتند و از نامه ى وى چشم نپوشیدند  " کسى آگاهى چندانى از آیین باستان نداشت . از سوى دیگر این اقلیت در هم تنیده شده که روز بارانى نباید از خانه بیرون بیاید که مسلمان را ناپاک نکند چگونه مى توانست که درباره ى آیینی  که به سختى آنرا نگهبانى مى کرد  کتابى بنویسد یا میدانى در این زمینه فراهم آورد . پورداود کسى است که با چاپ گاتا سرود نو آیین زرتشت گامى تاریخى برداشت که خود هم به آن سرفرازست " زهى شاد و سرفرازم که پس از بیشتر از هزار سال انقراض دولت زرتشتى اول کسى هستم که معناى سروده هاى پیامبر ایران را به زبان امروزى آن مرزوبوم در آورده به معرض مطالعه ى عموم مى گذارم "

دکتر جلیل دوستخواه شاگرد سرفراز او مى نویسد :او کار ایران شناسی و کاوش و پژوهش در فرهنگ کهن ایرانی را در زمانی بر دست گرفت که از هر هزار ایرانی، یک تن هم نامی از  زرتشت فرزانه و خِرَدمند باستانی و گاهان ِ جاودانه ی او نشنیده بود و حتّا بیشتر ِ پیروان ِ کیش ِ دیرینه بنیاد ِ زرتشتی آگاهی ی درست و پژوهیده و فرهیخته ای از ساختار و ارزش های آن سرودهای دانش و فرهنگ و روشنگری نداشتند و دفترهای برجا مانده از نیاکان را تنها به منزله ی نوشتارهایی برای از برخوانی در نیایش ها و نمازها به کار می بردند و نه خِردنامه ای سرشار و رهنمونی پُربار برای اندیشیدن و فرهنگ ورزی و گُزینش آزاد ِراه ِزندگی . پورداود آن وضع شرم آور و تاسُف انگیز را بر هم زد و به ایرانیان نشان داد که نیاکانشان چگونه مردمانی بوده اند و آنان چگونه باید رهرو ِ راه ِ زرّین و تابناک ِ آن دیرینگان باشند "

میراث نوشتارى استاد پورداود :

گاتها ، یشت ها بخش یک و دو ، خرده اوستا ،، یسنا بخش یک و دو ، ویسپرد، گات ها با تجدید نظر در دو جلد، فرهنگ ایران باستان ، هرمزد نامه ، انا هیتا ، خوزستان ما ، یزدگرد شهریار، پوراندخت نامه ، داستان بیژن و منیژه ، فریدون ، زین ابزار .

کتاب هایی هم با کوشش استاد به چاپ رسید ند که عبارتند از بیست مقاله قزوینى ، کتاب شعر تاگور،یادنامه ى دینشاه ایرانى  . استاد با دخترىآلمانى به نام ارنى پیوند زناشویی بست که از او داراى دخترى شد به نام پوراندخت . پوراندخت با مهندس نفیسى  برادر استاد سعید نفیسى ازدواج کرد که داراى چهار فرزند گردید .هرمزد که هرمزد نامه به نام اوست ، اناهیتا که پنجاه گفتار به همین نام به نام اوست، آرش که آرش نامه به نام اوست . چهارمین پروین نام دارد .

استاد دانشجویانى  را هم پرورش داد که هر کدام خوداستادانى نامورند. در میان این دانشجویان جلیل دوستخواه بیشتر در محضر استاد بوده است .، اما از آن جایی که اوستا شناسى صرفا نزد دانشگاهیان و فرهیختگان باقى مى ماند و نظر پورداود این بود که همگان بتوانند از آن بهره بگرند کار ویرایش اوستا را به عهده ى دوستخواه مى گذارد " تا کتابى با نگارش ساده و روان فارسى امروزى همراه با یادادشت ها و توضیحات کوتاه به منزله ى کتاب پایه اوستا شناسى براى عموم کتاب خوانان ایرانى فراهم آورد " دکتردوستخواه این مهم را سامان بخشید  و زیر نام اوستا کهن ترین سرودها و متن هاى ایرانى گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه در سال ۱۳۷۰ چاپ نمود. در سال ۱۳۸۶ " اوستا میراث مشترک فرهنگى جهانیان " به چاپ یازدهم رسید.

استاد در سن ۸۳ سالگى در گذشتند

" بامداد روزى که استاد در گذشت و خبر آن از رادیو پخش شد کالبدش را براى سپردن به سردخانه و جا به جایی آن به زادگاهش رشت _ آرامگاه خانوادگى _ با سوگوار مارشی  ازمیآن دو رده از دانشگاهیان .تیمساران ، دانشجویان و ..... گذرانده و به سردخانه سپردند .روز سوم در مسجد سپهسالارپرسه اى بر گذار گشت که ازهمه طبقات اجتماعى در آن شرکت داشتند ، پس ازآن تابوت آراسته به گل را به زادگاهش بردند . روزى که کالبد مردى که خود را فرزند کوچک ایران مى نامید به رشت رسید به دستور استاندار تعطیل همگانى اعلام شد و مردم با دسته هاى گل بیش از ده کیلو متر به رشت مانده در انتظار فرزند به تمام معنا ودانشمند خود ایستاده بودند .

انجمن زرتشتیان و بیشتر شهرستان ها ى ایران نشست هایی به همین مناسبت برپاساختند .

مطبوعات هم از وى به نام بزرگترین اوستا شناس ، مردى که عاشق ایران بود ، پژوهش گر و ایران شناس نامدار  یاد کردند . مجله هنر و مردم در شماره ۷۴ آذرماه ۱۳۴۷ خود نوشت " مرگش خاموشى یک آتشکده پر شعله و فروزان بود "*

سخن پایانى :

 گورکى در ژانویه ى سال ۱۹۰۷ نامه اى به رومن رولان نوشت که همین نامه سبب شد که این قلم دوباره آنرا مطرح و خواهشى بکند ،گورکى نوشت : از شما خواهش مى کنم بیوگرافى بتهون را براى کودکان و نوجوانان بنویسید . من از شما رومن رولان عزیز مصرانه و با اشتیاق فراوان مى خواهم که داستان زندگى بتهوون را بنویسید زیرا که یقین دارم هیچکس بهتراز شما قادر به انجام چنین کارى نیست". من هم  از همه ى نویسندگانى که براى کودکان و نو جوانان قلم مى زنند به ویژه از هوشنگ مرادى کرمانى بزرگوار و محمد هادى محمدى پرتوان خواهش مى کنم که شرح زندگى  پورداود ، معین ،، درویش خان ، کلنل ، قمر، و.... را براى کودکان و نو جوانان بنویسید تا  بتوانند یاد نیک بزرگان را از روى خرد و دانایى به خاطر بسپارند  .

سرچشمه ها :

* پس از ما تیره روزان روزگارى مى شود پیدا

قفاى هر خزان ، آخر بهارى مى شود پیدا . حزین لاهیجى

* چیستا ویژه جوانان سال بیستم شماره ۱۰ تیرماه ۱۳۸۲ آریو برزن زاگرسى آزادى در گذارگاه باد و توفان

http://rouznamak.blogfa.com/post-179.aspx مصاحبه با دکتر دوستخواه

http://www.rasht.ir/home.asp

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF

 

این چند روز سردردی ما را به مهر خود سرشار ساخته است

این چند روز سردردی ما را به مهر خود سرشار ساخته است

 

تورج پارسی

 

امروز می خواستم با اسد رخساریان  قهوه ای بخورم ، اما این چند روز سردردی شاهانه ما را به مهر خود سرشار ساخته و چشم از دیدن، دست از نوشتن و گوش را از شنیدن بازداشته است ، یادم آمد به ان ترانه که می خواندیم به گفته ی  دوستی " در عهد ماضی "  ان هم در دشتی بود : سرم درد می کنه تا بیخ دندون  برای دخترای قد بلندون " البته باید خواند :

sarom

و آن عهد ماضی , رفت و رفت و رفت که ما را سروند به حال و بلکی هم به آینده نسراند .

آنچه مرا بر دوش خود یله می کند ، به گفته ی آن دوست "عهد ماضی " است ، گذشته های دور به من نزدیک ، که در آن نفس می کشم ، در آن راه می روم و در آن جامی می شوم از شراب سرخ ! ای کاش نصرت رحمانی در این حال و هوایی که به میمنت   سردرد شاهانه ام  دارم اینجا بود ، نه زیر خاک ، تا با خواندنی به سبک و سیاق خود می خواند یا در واقع زمزمه می کرد با سیگاری که در خواندن هر بند شعر به لب می برد و بی خیال زمان و مکان  ،در خواندن  سر را نیز به نیمه رقصی می انداخت :

نه کس با من

نه من با کس سر یاری

نه مهتابی ، نه دلداری

و من تنهای و تنها دور از هر آشنا بودم

سرودی تلخ را بر سنگ لب ها سخت می سودم...

و نصرت شاعرکه به گفته خودش "   بی هیچ گناهی شاعر متولد شده بود " اگر چه حتا  روزی " در غبار گم شد " اما بازم سرود ،چرا که باور داشت " این جنون درمانی ندارد  او باید بسراید تا آرام بشود  "  هنوز صدای نصرت در گوشم می پیچد گویی پا را روی  پا انداخته سیگارش در انگشتانی که  رنگ زرد خفه ای دارد به لبی که باز سیاه و زردست می برد و می خواند و می خواند و می خواند :

" کاروان سوخته ای ، چاووشم

در بدرد زمزمه ای  ،خاموشم

گره کور غمم ، بازم کن

قصه پایان ده و آغازم کن ...."

این جنون درمانی ندارد باید سرود تا آرام شد و گرنه ....

جالب آنکه دیروز خواهر م از ایران زنگ زد ، پس از پرس و جوهای کم و بیش - چون حوصله ی تلفنی ایم بسیار اندک است -از نوه اش آمستریس گفت و منم خندیم از این دختر پنج ساله ی بل کم و بلا . آمستریس گفته من برخی اوقات دلم می شکنه و غمگینه ، فکر می کنم باید شعر بگم !! این هم تعریف شعر از این بل کم پنج ساله ، پنداری شعر درمان همه ی دل  های شکسته است !

در اینجا آهنگ آن نداشتم که به نقد شعر نصرت بپردازم بلکه از آن جایی که شناخت دنیای یک شاعر یاری می رساند تا شعر شاعر و فضای آنرا بشناسید روی این محور چرخیدم ، محوری که نشان بدهد نصرت را که آشکارست و بی شیله  پیله ، خودش است برهنه در کلام و بیان ، بی رودرواسی در بکار گیری واژگان آنچنان که هستند ، چه نجیب و چه نا نجیب ، به همین نام و نشان خواستم موسیقی ایرانی را نیز در نگاه نصرت بنگریم ، این در واقع پاسخی است به شاملو : من معتقدم که ما عمری به سوک نشسته و موسیقی ما ، موسیقی سوک و گریه است نه شادی ، ولی از آقای شاملو می پرسم که ما در تاریخ مان روی کدام فتح ، برای کدام پیروزی رقصیدیم و شادی کردیم تا رقص یاد بگیریم ؟

آخر برادر پای من چوبی است ، هزارء بار پایم را بریده اند ، با کدام پا ؟ حال توقع داری که من با دایره زنگی و شعر  "خاله رو رو برو عدس پلو چند ماهه داری " برایت باله ی دریاچه قو برقصم ؟ البته ساختمان موسیقی ایرانی باید دگر گون بشود موسیقی ما به یک نیما احتیاج دارد ! ازمصاحبه فرج سرکوهی با نصرت

....

....

و از " ما تنهایان عهد ماضی و حال و آینده "  یک باره به پابلو نرودا می رسم ، که چیزی دیگر را زمزمه می کند که در گوشه ی دشتی نیست ، عشق را حماسه می کند  و حماسه همچون تاج زیتونی  که در یونان کهن  بر سر قهرمانان می نهادند به گردن عشق آویزان می کند و سر مست می خواند :

" و به یاد داشته باش ، عشق من که من با توام

ما با همدیگر بزرگترین ثروتی هستیم

که بر روی زمین انباشته است "./ از شعر فقر

چه زیبا و سرفراز می نازد و بر بلندی می ایستد تا عشق را فریاد بکند و چه ثروتی بس سنگین  بر روی دوش واژه ها می گذارد و سپس کمی سکوت  که از جهان  یک پارچه "گوش "بسازد  برای شنیدن تا دوباره بخواند ، خواندنی که پایان ندارد ،  مانیفستی در دبستان عشق   :

زیرا تو خوب می دانی

که من تنها یک مرد نیستم

من همه ی مردانم ..../ از شعر زن مرده

....

به میمنت سردرد شاهانه ام  که ما را به مهر خود سرشار ساخته و چشم از دیدن، دست از نوشتن و گوش را از شنیدن بازداشته است ، نوشتم چون نیازم سر و گردنی از سردرد بلند تر بود ، البته این نیاز را نصرت با تاول هایش دامن زد . امروز سری زدم به سایت هنر و ادبیات پرس لیت ، شعر هفت تاول نصرت را دیدم که  تاول هفتمش را برگزیدم

از تاول های هفت گانه نصرت در کتاب مجموعه شعر حریق باد ، ، برای خواندن هر هفت تاول با سایت زیر دیداری بکنید/از گیلک مرد "گیل آوایی " گیلکانه سپاسگزاری می کنم که مرا بر علیه سردرد برانگیخت !

http://www.perslit.com/rahmani_7taval.html

هفت تاول

(از مجموعه شهر حریق باد)

نصرت رحمانی

هفت تاول

ترا نمی بخشند

به تهمت دیدن

به جرم زمزمه کردن ،

و عشق ورزیدن

به اتهام شنودن،

و بازگو کردن

مرا نبخشیدند

ترا نمی بخشند

که بی گناهی ، و بخشش سزای پاکان نیست

بر آستان دنائت بسای پیشانی ،

به من نگاه مکن ،

وگرنه این تو و آغاز بی سرانجامی .

حریق باد مرا سوخت ،

سوخت ،

آبم کرد

حریق هیچی و پوچی!

حریق بی هدفی تشنه ی سرابم کرد

هنوز می سوزم ،

هنوز

چهار تاول چرکین ،

بدوز بر قلب ات

چهار جیب بزرگ ،

بدوز بر کفن ات

ز لاشه ام بگذر ،

که من ،

ز دودمان منقرض اشک و خون و یخ هستم ،

چو سنگواره ی ماموت

اگر چه می دانم ،

که نیست تجربه هرگز تمامی معیار

اگر چه می دانی ،

که از تعهد شمشیر و قلب بیزارم

اگر چه می دانند ،

هنوز بیدارم ،

هنوز …

 

 

به راستى شگفت آفرین است این سرزمین !

 به راستى شگفت آفرین است این  سرزمین !

 باید به صداى بلند تکرار کرد سخن ماندنى استاد توس را

: دریغ ا ست  ایران که ویران شود !

دکتر تورج پارسی

تنوع آب و هوایى ایران از آن  سرزمین شگفت آورى ساخته است ، هر گوشه و کنارش نغمه ى طبیعى خود را مى خواند و به دلیل همین تنوع با رنگارنگى  خوراک و پوشاک  آن هم  روبرو مى شویم . این تنوع آب و هوایی از شمال سرسبزش گرفته تا جنوب گرم و حتا کویرى که به گفته ى ایران درودى نقاش"مردمش از باران تصور متفاوتى دارند " چشمگیرست . بى گمان چنین  تنوع چشمگیرى داراى جاذبه اى است که مى تواند گردشگران گیتى را به سوى خود بکشاند . بى گمان توریسم مى تواند با کارشناسى و برنامه ریزى درست و وجود امنیت ، سرمایه ى پر بازدهى باشد - اما شوربختانه آنچه که از میراث فرهنگى و طبیعى هم مانده گرفتار تاراجند - !

به عنوان نمونه در فصل زمستان در نواحى کوهستانى که به ۳۵ درجه زیر صفر مى رسد اسکى مى توان کرد و هم زمان در کرانه هاى دریاى پارس که ۳۵ درجه بالاى صفرست تن به دست آب نیلگون سپرد .از سوى دیگر میراث فرهنگى ایران خود فصل دیگرى را در این مهم مى گشاید ، چرا که هر گوشه و کنارش خود موزه اى است طبیعى .

چند سال پیش در دانشگاه ، با بانویی از آمریکاى لاتین آشنا شدم که به فارسى روان صحبت مى کرد ، نخست نتوانستم که تشخیص بدهم که ایرانى نیست تعریف مى کرد :  کودک که بودم هر شب پدرم برایم قصه مى خواند ، یکى از قصه ها راجع به سرزمینى بود به نام پرشیا Persia ، پدر مى گفت  و با اطمینان هم  مى گفت که paraíso  ( اسپانیولى واژه ى paradise ) همان پرشیاست که از خانه ى ما بسیار دورست ، بزرگ که شدى مى برمت به پرشیا ، بزرگ شدم ودر سال ۱۹۷۴به پرشیآ رفتیم ، پدر پزشک بود واهل کتاب ، از زرتشت ، سایروس "کوروش " Persépolis  ، رازى ، آویسنا " پور سینا " حافظ و خیام تعریف مى کرد . در این سفرشهرهاى زیادى دیدم اما از تهران خوشم نیامد به قول خودمون شهرى بدقواره و سردرگم بود ! تهران حالت  پایتخت یک کشور باستانى را نداشت  به قول شیرازى ها به زور شوهرش داده بودند ( با خنده )   اما در شیراز، اصفهان ، یزد ،همدان ، شوش و.. پا به جهانى گذاشتم که در قصه هاى پدر شنیده بودم  به راستى جهان دیگرى دیدم ، جهانى که معناى تاریخى داشت، اما حالت مردگى نداشت ، زنده بود . در اصفهان با معناى نصف جهان آشنا شدم . این معنا شاعرانه بود از این تعبیر زیبایی شناسانه لذت بردم ! خاطره اى از اصفهان دارم کنار زاینده رود خانواده اى که بساط غذا پهن کرده و مى خواندند و مى رقصیدند از ما دعوت کردند که با انها غذا بخوریم که قبول کردیم درهمان  جا فورى چند تا از جوان ها  ازم خواستگارى کردند ، پیرزنى که گفته اش را برایم ترجمه کردند این چنین ازم خواستگارى کرد : به همه ى این ها نه بگو صبر کن پسرم امسال دیپلم مى گیره زن او بشو !!! از این شوخى بسیار بامزه بسیار خندیدیم و آن را هر گز فراموش نکردم و فراموش هم نخواهم کرد !

ایرانى ها مهربان بودند ، آنهایى هم که زبان انگلیسى  نمى دانستند  لبخند و نگاه شان ترجمان مهرشان بود  در شیراز در آرامگاه حافظ یک دختر دانشجویی برایم فال گرفت ، لذت بردم  ازآینده گفت ! آینده ام ؟ مردى خوابیده در خاک تاریخ از آینده ى دخترى رهگذر از شیلى گفت ، آینده اى روشن دارى !

" با خنده " سرانجام در همین کشور سوئد آینده ام با یک کاکو شیرازى گره خورد و به شیراز رفتیم و اروسی کردیم ، برام  واسونک شیرازی خوندند که هنوزاز اون شادم !

" جینگ جینگ ساز میاد از بالوی شیلی میاد " *و غش غش می خندد ،ازاین ازدواج یا به قول شیرازى ها " پیوند " دخترى دارم به نام اناهیتا ! به راستى پرشیا سرزمینى است با طبیعتى زیبا و تاریخى کهن که به قول آن دختردانشجوى شیرازى : ایران اروس است  به راستى اروسى دیدنى ! " *

 این مقدمه را از این جهت مطرح ساختم که امروز دوست نازنینم  که از خاک کرمانشاهانست و همه ى گوشه ى گیتى را " روستاهاى پیرامون کرمانشاهان "مى داند این گزارش را برایم فرستاده ، نیاز دیدم که که همگى گوشه ى دیگرى از این مینیاتور دیدنى را ببینیم و باز به گفته ى پیر توس:

دریغ ا ست ایران که ویران شود !

خبرگزاری میراث فرهنگی www.chn.ir

۱۳۸۸/۲/۶ - 9:03:00

منطقه جم و کوه پردیس

مردم چاهه و جم، کوه پردیس را مقدس می‌ شمارند. زیرا به استناد علائم موجود در آتشکده این کوه، احتمال می ‌رود این مکان، از اولین نقاطی باشد که نفت در آن سوزانده شده‌ است. مردم محلی معتقدند آتشکده واقع بر قله این کوه، محل تولد و غسل تعمید پدر جمشید جم است.

 خبرگزاری میراث فرهنگی_ گردشگری_ کوه باستانی "پردیس"، در حومه شهرستان "جم " از توابع عسلویه استان بوشهر و در نیمه راه بندر کنگان به فیروز آباد قرار دارد.

نکات قابل توجهی درباره این کوه باستانی و عجیب وجود دارد، که به بررسی آنها خواهیم پرداخت. قله این کوه نزدیکترین نقطه زمین به خورشید است، زیرا بالاترین ارتفاع را در نزدیکی خط استوا دارد. مردم محلی معتقدند آتشکده واقع بر قله این کوه، محل تولد و غسل تعمید پدر جمشید جم است. لازم به ذکر است صعود به قله بسیار مشکل بوده و حدود 10 ساعت طول می کشد و نیاز به وسایل کوهنوردی دارد.

از نکات منحصربفرد این کوه، مغناطیس فوق العاده قوی آن است که شهرت جهانی دارد. اگر در فاصله 50 تا 100 متری کوه، در انتهایی ‌ترین نقطه آسفالت شده جاده، با ماشین توقف کنید و دستی آن را بخوابانید، ماشین بجای حرکت به پشت و درجهت سر پائینی، به نرمی به سمت کوه کشیده می شود.

البته همین مغناطیس برای رانندگان نا آشنا به منطقه بسیار دردسر سازبوده است و تاکنون تعداد زیادی خودرو، بی اختیار با کوه تصادف کرده اند.

پوشش گیاهی منطقه نوعی خار بیابانی گرمسیری و منحصربفرد است، که خواص دارویی فراوان دارد و عسل آن در زمان کوتاهی پیش خرید چند کارخانه داروسازی بزرگ جهان می‌ شود. یکی از ترکیبات اصلی داروی آرام بخش" آدویل"(Advil)، که از بهترین قرص‌های شناخته شده برای ناراحتی های اعصاب و دردهای میگرنی است، از همین عسل تهیه می شود.

منطقه جم دارای خرمای ویژه ای است که به "خرمای خصه "معروف است.

از ویژگی های جالب این خرما، غرق شدن آن در شیره خود است؛ یک کاسه از این خرما، در طی سه ساعت پر از شیره می شود و شکل آن به اندازه یک آلبالو تغییر می‌ یابد.

از دیگر خواص دارویی این خرما، استفاده از آن برای ساخت قندهای رژیمی مخصوص بیماران دیابتی است، که برای کشورهای تولید کننده این نوع قند صادر می شود.

 نکته جالب دیگر رویش درخت زیتون در دامنه شمالی کوه پردیس و در حد فاصل شهرستان جم تا روستاهای چاهه و دره پلنگی است،که رویش چنین گیاهی در این آب و هوا، بسیار شگفت انگیز است. قدمت چاهه و دره پلنگی به درستی مشخص نیست، ولی نشانه هایی از غار نشینی و وجود فسیل های بسیار قدیمی در منطقه دیده شده است.از دیگر عجایب کوه پردیس، وجود چشمه بزرگی ازآب خنک و فوق العاده سالم در درون کوه بوده، که این مسئله بسیار نادر است. زیرا در منطقه عسلویه مردم به شدت با مشکل کم آبی و وجود آب ناسالم مواجه هستند.

مردم چاهه و جم ،کوه پردیس را فوق العاده مقدس و محترم می شمارند. زیرا به استناد علائم موجود در آتشکده این کوه احتمال می رود این مکان،از اولین نقاطی باشد که نفت در آن سوزانده شده است. با افتتاح جاده فیروزآباد به عسلویه توسط سازمان پتروشیمی، رفتن به این منطقه بسیار آسان شده است .سازمان پتروشیمی با تاسیس سه شهرک بزرگ در این منطقه، اقدام به تاسیس فرودگاه جم نموده است؛ چهارشنبه هر هفته یک پرواز به مقصد جم انجام می شود که امکان خوبی برای سفر به این منطقه اعجاب انگیز را تسهیل می نماید.

* اروس واژه ای است پهلوی که به معنای درخشان است که آنرا به اشتباه عروس می نویسند و واژه ی عربی بشمارش می آورند

http://najakkk.blogfa.com/

http://www.radiozamaneh.com/literature/2006/08/post_1.html

http://www.iransoccer.ir/ftopict-622.html

http://www.aftab.ir/articles/art_culture/literature_verse/c5c1208618953_vassunak_p1.php

در پیاده رو غیر هندسی جهان

در پیاده رو غیر هندسی جهان

در پیاده رو غیر هندسی جهان

 

تورج پارسی

 

چه نگاه تلخ و خسته ای دارد

آن دخترک با رخ زیبا و چرک آلودش

در پیاده روى غیر هندسی جهان ،

چه التماس می کند

بغض آلود  

 و اشک آلود

تا شاید تکه نانی از تنوری

یا دستی به مهر

 لالاییش  بخواند .

وه چه خور خوری می کند

" وجدان خواب آلود " آدمی

در قلب بی تپش پیاده رو ی روبرو.

انسان در چهار سوی رسوایی

روی طناب پوسیده ی"  دین   " موعظه  می کند

و دخترک نان را

و مادر را به خواب می بیند  .

فوریه ی   ۲۰۰۲ ویرجینیا