نگاهی به پرفسور فرهنگ مهر


هم زبانان منند !


تورج پارسی


شانزدهم جولای دوهزار چهارده


نگاهی به پرفسور فرهنگ مهر

http://en.wikipedia.org/wiki/Farhang_Mehr
فرهنگ مهر در سال ۱۹۲۳ در یک خانواده زرتیشتی در کرمان به دنیا آمد . او استاد بازنشسته دانشگاه بوستون با عنوان " استاد شایسته / Professor Emeritus / است .
سمت های اداری او در میهن عصر پهلوی :‌
 ریاست اداره کل قراردادها و روابت کارگری
مدریت کل نفت و روابط خارجی وزارت دارایی
ماون فنی وزارت دارایی
‫" من مطلقا پارتی به معنای معمول آن نداشتم پس ازبرگشت از از انگلستان فواد روحانی با خبر سده بود که من در انگلیس درس خوانده ام . در نخستین مصاحبه استخدامی در شرکت نفت مرا به کار دعوت کرد و پس از مدت کوتاهی به ریاست اداره کل قرادادها و روابط کارگری منصوب شدم . بعد به دعوت عبدالحسین بهنیا که مطلقا او را نمی شناختم به وزارت دارایی رفتم . زیرا که او از عبدالله انتظام رئیس شرکت نفت خواسته بود که یک نفر که به زبان انگلیسی مسلط بوده و حقوق امور نفتی را بداند ، برای احراز مدیریت کل نفت و روابط خارجی وزارت دارایی معرفی بکند و انتظام مرا معرفی کرد. پس از چندی بهنیا به من گفت که در زمان استعفا از وزارت دارایی شاه از او پرسیده است که به نظر شما چه کسی در وزارت دارایی می تواند جانشین شما باشد ؟ و بهنیا می گوید که " دکتر فرهنگ مهر " ، زیرا که می تواند پس از یک سال وزیر قابلی بشود ولی " او زرتشتی است و نمی تواند وزیر بشود " !!!!!!!!‬
‫پس از اسعفای بهنیا علم نخست وزیر وزارت دارایی را خود به عهده گرفت و مرا به عنوان معاون فنی به شاه معرفی کرد / برای نخستین بار معاون فنی بوجود آوردند و همه ی کارهای وزارت خانه را غیر از امور اداری و پارلمانی به من واگذار کردند /‬
‫پس ازآن حسنعلی منصور نخست وزیر شد و به من گفت که تو را به سمت وزیر دارایی معرفی خواهم کرد ، خاطر نشان کردم که قانون اساسی اجازه نمی دهد گفت با شاه مطرح می کنم زیرا با انقلاب شاه و مردم این محدویت ها باید برداشت بشود ولی هیچ گاه عملی نشد !!!‬

‫توجه اهل خرد را در " در مرز پر گهر " به قانون اساسی از مشروطه به بعد جلب‬

توجه اهل خرد را در " در مرز پر گهر " به قانون اساسی از مشروطه به بعد جلب می کنم :

اصل هشتم متمم قانان اساسی ایران :اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهد بود !

اصل پنجاه و هشتم: هیچ کس نمی تواند به مقام وزارت برسد مگر آن که مسلمان و ایرانی الاصل و تبعه ایران باشد.

کفالت وزارت دارایی
معاون اقتصادی نخست وزیری . در این باره می نویسد : پس از چند ماه استعفا دادم و به خود گفتم اگر مملکت یک غیر مسلمان را در مقام وزارت نمی پذیرد ، من هم وزارت را به مسلمان ها بخشیدم و سپس با استفاده از بورس آیزنهاور به امریکا رفتم "
پس از بازگشت به امریکا : مدیر عامل و رئیس شرکت بیمه ایران
ریاست دانشگاه پهلوی
سپس به سبب کوچ اجباری به امریکا با سمت استادی در دانشگاه بوستون مشغول به کار و پس از هفده سال با سمت    " استاد شایسته / Professor Emeritus بازنشسته شده است .
خبرنگار ره آورد از وی می پرسد چرا زرتشتیان نمی توانند وزیر بشوند ؟

پرفسور مهر : از من نپرسید از اولیای ایران بپرسید ، که هنگامی که در امریکا یک سیاه پوست رئس جمهور می شود ، در مصر یک مسیحی وزیر خارجه می شود ، در پاکستان یک پارسی / زرتشتی / به سفارت امریکا و سازمان ملل می رسد ، و سرانجام یک پارسی در پاکستان رئیس قوه قضاییه می گردد چرا در ایران زرتشتیان که به قرایتی صاحبان اصلی کشورند و یهودیان که از زمان کوروش در این کشور سکونت دارند نباید بتوانند وزیر ، سفیر ، قاضی و ....بشوند
دکتر فرهنگ  مهر به تازگی کتاب " همزبانان منند " یا کارنامک را منتشر کرده که حکایت و یادمان های اوست .
سرچشمه ها :
آگاهی شخصی و ره آورد شماره ۱۰۷

اگر جهان اضطراب دارد


راه                     برای دوست و همکار دانشگاهیم
         Dr. Michael stausberg
تورج پارسی

اگر جهان اضطراب دارد ،
من راهم را می روم از آن کوچه که بگذرم
همان کوچه ی تنگ و طولانی درد انگیز دیرینه
با وزش همیشگی ظلمت در آن
که حوصله می خواهد و صبر پند مند
با زمانی بیش و بیشتر از ۳۶۵ روز نوری
به دشت بی اندوه می رسم
و آنگاه در تبسم جوانه
خورشیدی می آفرینم به اندازه ی همه ی تاریکی ها
همه ی دل تنگی ها
تا جهان را به مهر و نوازش در آغوش کشد.
اگر جهان اضطراب دارد
من راهم رامی روم
راهم را .......!!!
                          دوم مارس ۲۰۰۱ اپسالا

کردستانی که افسارش به دست سازمان های امنیتی امریکا و اسرائئل


کوردستان آزاد بخشی از برنامه ی امریکا ، اسرائئل ، عربستان سعودی است ! ساختاری است که بی گمان با منش راستین کرد خوانایی ندارد ! البته خودفروختگانی هم هستند که در این معرکه به دنبال منفعت شخصی هستند ! کردستانی که افسارش به دست سازمان های امنیتی امریکا و اسرائئل باشد حبابی است در دست حوادث ...

یادمانی ازسفر به شمال " گیلان " در سال ۱


یادمانی  ازسفر به شمال " گیلان "  در سال ۱۳۴۶


تورج پارسی


برای فاتی و شهریار


شنبه دوازدهم جولای دوهزار چهارده


(شمال را در زبان پهلوی اپاختر apaaxtar و شمالی  را apaaxtarik گویند ) به راستی درشمال ایران این همخانگی کوه ، جنگل و دریا دیدنی است ، کوه ، دره ، جنگل رنگین و سبز ، تا‌چشم کار می کند مهمان

سبزینگی طبیعت هستی شگفتا که چرا آسمان و اسفالت سبز نیستند !


رخت رنگین زنان و دختران اپاختری جلوه ی دیگر طبیعت است ، این زیبایی رنگ هاو رخت ها باز مانده ی ایران باستانی است که نزد عشایر ایران و زرتشتیان هم  تن نوازست!

به یاد شکوه رنگ ها در راه رفتن زنان و دختران بویراحمدی و قشقایی می افتم که یک نت رنگین موسیقیایی است ،  گوش و‌چشم نوازست ، از این سو به ابیانه ی کاشان برو می بینی که برمانده است میراث دیرینه !
***
گیلان همیشه مردمانی آوانگارد داشته ، پیشرو ، شالیزارها میدان کار گروهی بوده ، زحمت کشان چه مردچه زن پا به پای هم کاشتند و برداشتند و حتا در شب ها ی توفانی بر موج سوار گشته اند تا از سفره دریا نیز بهره ای بگیرند  !   فرزندان بایسته کوه و جنگل و دریا  دست هایشان  سد راه تن پروری بوده پژواک آن در ترانه ها و آوازها آشکارست که پدیده های میدان کارند !


 نخستین بار در سفر به شمال  همراه دوستان ۱۳۴۶....


به چمخاله رفتیم ، دوستان شترنج و تخت نرد بازی کردند یا تنی به آب دادند ، من نیز تن به آب می دادم پس تر راه جنگل و ده ها را پی می گرفتم .

روزی در جنگل  گردش می کردم ،چشمم به تکه روزنامه ای افتاد  ، آنرا از زمین سبز جنگل برگرفتم  شعری بود از نیما به نام "کچبی "  که در سال ۱۳۰۸ سروده شده بود ، این شعر را نشینده و نخوانده بودم ، چند روز پیش که در رویا هایم "ایران گردی "می کردم  ، شعر را به خاطر اوردم البته اطمینان ندارم که با این همه پریشانی دل و روح شعر راکامل به یاد آورده باشم . آنرا در سایت می گذارم تا اگر شعرناقص است تکمیل بشود . طنز بسیار زیبایی است .در ضمن کچب روستایی از بخش دابودشت آمل است .


کچبی


نیمایوشیج/ علی اسفندیاری


کچبی دید عقابی خودسر

می برد جوجکان را یک سر
خواست تا چاره این راه کند
ببرد راهش و آواره کند
کرد اندیشه و کرد اندیشه
بر گرفت از بر خود آن تیشه
رفت از ده پی ان شرزه عقاب
پل ده را سر ره کرد خراب
راه دشمن همه نشناخته ایم
تیشه بر راه خود انداخته ایم . ۱۳۰۸


موسیقی و ترانه های گیلکی


موسیقی گیلان  یک واریته رنگینی است  همچون کوه و دریا و جنگل همه سویه است ، یک جور همچون رخت زنان گیلک دل شادست ،  با صدای مهندس آشور پور با موسیقی  گیلان آشنا شدم ، بی گمان او آینه موسیقی آن دیار شد و یک تنه در این ره گام برداشت نا گفته نماناد که ترانه های جهانگیر سرتیپ پور مراد ، عاشُور پور را برآورد ساخت / پسان تر فریدون پور رضا ، مهندس جعفرودی، بانو شمس ، مهندس جعفرودی ، ناصر مسعودی و..... / این ره را پیمودند و بر گنجینه ی موسیقیایی ایران به ویژه گیلان افزودند .


برخی از ترانه ها ی گیلکی به ویژه ترانه هایی که مربوط به کار کشاورزی ست، عموماً توسط زنان خوانده می شوند و برخی دیگر به صورت پرسش و پاسخ  وگاه همراهی  زنان ومردان اجرا می شوند. دّه گوته منم، اَهه بگو، لیلی مجنون، استیه خانم، سی جانی(سیما جانی)، ارروس گولی، عزّب لاکو و ... از نمونه های مشهور ترانه های گیلی اند .گل پامچال .نمونه ای از ترانه های پر تصویرست .


در آشنایی با فاتی و شهریار دوستان خوبم که از دیار گیلانند برخاسته از دیلمان و لاهیجان انس بیشتری با ترانه ها ی دیار آبی و سبز یافتم ، در نشست های مان که همیشه با موسیقی است با ترانه ولگ نار یا برگ انار آشنا شدم ترانه ای بسیار جانسوزست ، فاتی و شهریار می خوانند با نوای سه تار و من از زمین کنده می شوم .... با مهر همیشگی


ور مرا خواهی رها کن " اختیار خویش " را




ور مرا خواهی رها کن " اختیار خویش " را


تورج پارسی


آدینه  یازده هم جولای دوهزار چهارده / اپسالا


گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش


قبله‌ای دارند و ما  "  زیبا نگار "خویش را



گر مراد " خویش " خواهی ترک وصل ما بگوی


ور مرا خواهی رها کن " اختیار خویش " را



دوستان گویند " سعدی " دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق گم کردی " وقار خویش  "را



ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم


هر کسی گو " مصلحت " بینند کار خویش را‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍


چند روزی است همین چند بیت از یک غزل سعدی به خود مشغولم داشته به طوری که  شب هنگام که  به رختخواب پناه می برم ، آنرا دکلمه می کنم ، گه از بر می خوانم گاه در دل زمزمه اش !
سعدی گفتمانی دارد با " یار " که از وی به نام " زیبا نگار " یاد می کند ، اوج عشق خود را در کتمان قبله دینی  رقم می زند ،  و بر جای آن قبله رخ یار را می نهد ! دلیل می رساند که زرتشتی ، مسیحی و مسلمان قبله ای دارند و من هم سجده گاهم رخ یارست !


در اینجا سعدی پا روی "مرز سرخ "   ، قوانین سخت و بنیادی دینی می گذارد ، از این منظر رخ انسانی را قبله گاه ی قرار دادن جرم است ، کافر شدن است ! انکار کردن است ! رو در شدن با یقین های دینی است ! اما سعدی شاعراست ، سعدی از اهالی ارجمند هنرست و هنر هیچ قید ی را بر نمی تابد !  هنر آفریننده آزادگی است ! " چرا که هنر مند دنیا را متفاوت می بیند و نباید با ذهن محدود به او نزدیک شد " یک سو عشق و دگر سو هنر که  پهلو به پهلو چنین قبله گاهی می سازند که سنگی نیست بلکه انسانی است ! اگر چه انسان را مرگ در می رباید اما " عشق " مرگ را در سایه می اندازد با گستره ای که دارد !

و آنگاه گامی دیگر می آفریند ، در برابر زیبا نگار ! گامی که تعبد نیست، اطاعت کورکورانه نیست  بلکه  که یک جور نشانه زندگی جاری است : ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را !!!!


در این گام عشق نمی میرد بلکه زنده تر می زید حتا آنگاه که دوستان در پرسشش می گذارندکه چرا دل به ورطه عشق سپردی که  وقار و جاه و جلالت به خطر بیفتد آب پاکی روی دست دوستان می ریزد :ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم 
هر کسی گو " مصلحت " بینند کار خویش را .....

به راستی در عشق شب همیشگی نیست ، عشق بی پروایی و بی باکی است ، عشق گستاخی است ، چرا که خاموشی فراموشی است ....