" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت به نامش انجام می شود !

" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت  به نامش انجام می شود !

تورج پارسی

دوم اگوست دوهزار سیزده

نقد سبب حرکت و آفرینش فکری است ، نقد به سخنی روشن  و جاری تر حرکت به سوی " خود شناسی " است . مردمی که  در برابر آینه ی  ایستادند و با دلیری خودرا نقد کردند به معرفت تاریخی رسیدند ! 

مردمانی که خود وپیرامون را نقد نکنند به گفته ی فردوسی " کژی و کاستی " *را به جای راستی خواهند نشانید و سرانجام هم قدرت به دست  " سواری "  خواهد افتاد که  : لاف آرد و گفتگو!*

در هیچ کجا ی این دنیا که امروزشتاب دانش بشری از کوچک هم  کوچک ترش ساخته تهمت و دشنام ، شیفتگی و غرض ورزی " نقد " بشمار نمی آید مگر درنزد ما ایرانیان که به طنز دوست اصفهانی ارجمندم "   اشرف مخلوقاتیم وبس " 

 اگر نقد را عامل پویایی جامعه بپذیریم " منتقد " می باید   " اسباب بزرگی " *را آماده ساخته تا نه در مرداب شیفتگی بیفتد و نه به دام غرض ورزی گرفتار آید یعنی سخنی نراند یا ننویسد که  به تعصبی و تزیدی کشد  *

با مهر همیشگی

برداشت ها :

* زپیمان بگردند وز راستی / گرامی شود کژی و کاست/شاهنامه

* پیاده شود مردم جنگجوی / سوار آنکه لاف آرد و گفتگو/ شاهنامه

* تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف 

 مگر " اسباب بزرگی " همه آماده کنی / حافظ

* ودرتاریخی که می کنم سخنی نرانم که به تعصبی و تزیدی کشد/ تاریخ بیهقی

در بازی های جورواجور زمانه

در بازی های جورواجور زمانه 

تورج پارسی

چهار شنبه سوم فوریه دوهزار شانزده 


  نیاز دیدم به دوستی که سال ها ست از او بی خبرم بنویسم ! خاطرات مشترک مان کم نیست ! یک جورایی درک به معنای روزگار داشتیم ! هر چه خواند رها کرد و رسید به سر سطر و دوبار خواند باز هم رها کرد ! از مدرسه پزشکی گرفته تا مدرسه موسیقی ، از آنتروپولوژی گرفته تا ..... سرانجام در متن خیابان های جهان رها شد ! برای نانی در پیاده روهای جهان ترومپت نواخت و دیگر بی خبر شدم 

همیشه غمگین بود اما برخلاف من به دنیا خوش بین بود ! بد جوری هم خوش بین ، بلکی هم از روی خوش بینی از این سطر به آن سطر پرید ! همین خوش بین هرگز ازدواج نکرد و تا پرسیده می شد چیزی می خواند که ترجمه ی آن  شبیه شعر شمس را می خواند :

دل من شیر بیشه را ماند

شیر در مرغزار بایستی 

و نمی دانم سرانجام در کدام مرغزار سر بر زمین گذآشت ؟ 

در بازی های  جور واجور زمانه به راستی که خردمند همسایه ی دیوار به دیوار غم و غم گینی است ، اما در همین متن و نگاه ، باز راه می رود ، می نشیند ، می خندد ، می گرید تا پایان راه !

امروز متنی را از نصرالله کسراییان خواندم ، کسراییان را نخست با مجموعه ی عکس هایش در کتابی به نام زندگی شناختم  ، عکسهای سیاه و سفید ، عکس هایی که نموداری از نگاه او به زندگی است ، دومین کتابش  سرزمین ما ست که هر دو را در کتابخانه ام دارم کتاب سومش تخت جمشید را در کتابخانه تریتا دیدم ! به هرروی دل می خواست که آن دوست غایب حاضر می شد که به شیوه پیشین با هم می خواندییم  

 بخشی از نوشته ی کسراییان را به یاد شیر مرغزار در اینجا می آورم: 

نصرالله  کسراییان

و اما انگیزة نوشتن این یادداشت:

چند شب پیش نشسته بودم و کار می‌کردم. یک کارگر افغانی که تقریباً همه نوع مواد و مصالح ساختمان جز پاره‌آجر از سر و لباس‌اش می‌بارید، لای در را باز کرد و پرسید: «حافظ دارید؟» خانم فروشنده گفت: بله. گفت: کوچیکش را هم دارید؟ گفت: داریم. گفت: می‌خوام خوش‌خط باشه. گفت: خوش‌خطش را هم داریم. وسط این گفت‌وگو هرچه اصرار می‌کردم بیاید داخل، می‌گفت لباس‌هایم کثیف است. چیزی نمانده بود به زور متوسل شوم. پرسید: چند است؟ فروشنده گفت: بیست و دو تومن یا همچی چیزی. گفت: ده تومنی‌اش را ندارید؟ دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، تقریباً یقه‌اش را گرفتم و کشیدمش تو. گفتم: عزیزم، با تخفیف قیمت‌اش همان ده تومن است. البته بعداً به فروشنده گفتم: نمی‌دانم چرا همان ده تومن را هم گرفتم. خانم فروشنده گفت: کار درستی کردی. و من به یاد دوران دانشجویی‌ام افتادم. مریض شده بودم، چند روزی بود تب داشتم. فکر می‌کنم بالای چهل درجه، واقعاً داشتم می‌مردم اما پول نداشتم. آن موقع‌ها حق ویزیت بیست تومن بود. به دکتر گفتم: لطفاً من را به اندازة ده تومن معاینه کن. می‌خواست نگیرد، به اصرار دادم، غرورم اجازه نمی داد....  

کتابفروشی به روایت نصرالله کسرائیان ، عنوان مقاله است 

http:/ /meidaan.com/archive/14053

جزم در معنا یقین به هر چیز است !

جزم در معنا یقین به هر چیز است !


تورج پارسی


دوشنبه نخستین روز از ماه فوریه دوهزار شانزده


جزم در معنا یقین به هر چیز است ، یقین بر باور و نظرات ! یقین انتقاد ناپذیرست !

یقین مانع حرکت جهت تغیرست ! و دین یقین است همه چیز را با ترازوی خود وزن می کند ! و در این ترازو همه چیز وزن ثابت دارد !

ما دراین اینجا با یک کوچه در نرو روبه رو می شویم ! یک جور ماندگی ! 


جزم اندیشی  یا دگماتیسم یک بیماری اجتماعی است که آسیب های سخت بر پیکر جامعه وارد می سازد !

اگر اندیشه های سیاسی رخت یقین بپوشند تبدیل به دین می شوند !


 جامعه ای که جزم اندیشان بر آن حکومت بکنند وحشتناکترین جامعه ی بشری است !

اهل حرکت یا اهل تغیر را یا می کشنند یا به دار اویزان می کنند !!!! فریاد قلم های شکسته و بوی سوختگی کتاب ها، بوی نم سلول ها  در همه جا به مشام می رسد :

 

آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ امده است / شاملو


***

شباهنگام یک ساعتی در رختخواب کتاب می خوانم ، مدتی است به حفظ رباعیات خیام پردخته ام و چه آفرین ها می گویم به دورانی که در مدرسه می باید شعرهارا از بر بکنیم و چه یاری می رساند ذهن شاگرد را !

هم اکنون این شاگرد کهن سال از بر کردن را از نو آغازیده تا مغز را از رخوت و فراموشی برهاند !

دیشب هم خیام خوانی داشتم ، که با آن  به دوره ی سلجوقی رفتم ! دوره ای 

که دگر اندیشی کفرست ! یعنی حرکت کفرست ! یعنی تغیر کفرست ! چرا که یقین حاکم  است ! دوره ی خواری فلسفه و دانش ! دوره ی نگاه به پیرامون از دریچه قران و سنت است !


نا گفته نماناد که اندیشه در هر زمان  ساکت نمی نشیند حتا اگر هوا بس ناجوانمردانه یخین باشد ! و خیام در زیر این همه " یقین های زهر آگین "  همه چیز را زیر سوال برد وجهان را خارج از قلمرو دین نگریست و نقد کرد  این شیوه ی اهالی دانش است ! و این  چنین بر مدار شک که پلتفرم خردست جهان پسین دست ساخت دین را در یک رباعی رومبانید : 


پیری دیدم به خانه ی  خماری

گفتم : نکنی ز رفتگان اخباری

گفتا : می خور که همچو ما بسیاری

رفتند و کسی باز نیامد باری 



آنانکه زپیش رفته اند ای ساقی 

در خاک غرور رفته اند ای ساقی

روباده خور و حقیقت از من بشنو

بادست هر آنچه گفته اند ای ساقی 


***

از روزی که حکومت " یقین " با نام جمهوری اسلامی به قدرت رسید میدان جزم اندیشی آن چنان پر و بالی یافت که در دوره های پیشین هم نمونه ش یافت می نشود !

دهم بهمن جشن سده

دهم بهمن جشن سده

تورج پارسی

سی ام ژانویه دوهزار شانزده

دیشب به منابت جشن سده " مکتب عسق / استکهلم/ مراسمی برگزار کرد ! به اتفاق دوست  گرامی آقای بهرام آذرنگ باقطار به آن سو رفتیم ، ایشان از نظر وقت شناسی همچون کانت است از این جهت خاطرم آسوده است که درست  به مقصد خواهیم  رسید ! 

برنامه درست به شیوه شیرین و سنتی خودمان که بر پاشنه ی وقت طلاست دیر تر شروع شد چرا که مردمان آسوده خاطر به هنگام نیامدند اما سرانجام خوبی یافت ، با ترانه ی آتش جشن سده  آغاز شد

s://www.youtube.com/watch?v=1lgZxY3ygzA

من هم درباره مسیولیت فرد و جمع در برابر فرهنگ گپ زدم و نگاهی  گذرا به استوره ی آتش نزد مردمان جهان انداختم . و با خواندن شعری را که بیست نه سال پیش سروده بودم به پایان رساندم !

در این برنامه  دو نو نفر خواننده به نام شهرام وعلی رضا صارمی بسیار خوب خواندند و نوای ویلن و پیانو نیز هم آهنگ بود .

از بانو فائزه مسئول مکتب عشق و یارانش  به پاس تلاشی که در ره فرهنگ ایرانی از خود نشان می دهند سپاسگزاری می کنم .


آذری در خانه دارم 


تورج پارسى

با تو هر شب در بهشت لحظه ها ، پیمانه دارم 

باده از چشمت خورم چون عالمی شکرانه دارم 

در نگاه لحظه ها ، روید بسی باغ بهاران 

در زمستان زمانه ، آذری در خانه دارم

زیر چشم محتسب ، باده کش کوی مغانم 

محتسب داند که من در خانه ام ، میخانه دارم

غم اگر بر در زند ، گویم برو دیگر نیاید 

چونکه سیمرغی ورای قاف این کاشانه دارم

ساغر هستی شده پر از شراب تاک چشمت 

من ز استغنای خود بس حیرتی مستانه دارم

 مهرگانی  بزم جمشیدی  به  نوروز  نیایی

در شب یلدای عشقت خلعتی شاهانه دارم 

شعر حافظ  در نگاهت ، در تبسم شعر  سعدی 

نیکی کردار زرتشت  آذری در خانه دارم

فوریه  هشتاد و شش  .

آذر = آتش

ساعت بیست و پنج !

ساعت بیست و پنج !

تورج پارسی

بیست و ششم اگوست هزار و نهسد و هشتاد و هشت



صفرهای بزرگ !

صفرهای بزرگ در پهنه ی خالی هیچ

تن فروشان بی قافیه با لکه های نجابت ارثی

دهان های باز و بی معنا در قلمرو جهل و کینه

و لکا تگی زمان در رختخواب پلشت و مندرس دروغ

به بد ورطه ای رسیده ایم گور کن !


ساعت بیست و پنج است

قلبم سرگشته ایست در استوا

پاهایم  در کتل های ورخویانسک

و آمازون هم در چشمانم  جاری است

دیگر نه در شمالم و نه در جنوب 

نه شرقم و نه غربم 

تنها می دانم که :

به بد ورطه ای رسیده ایم گورکن !

به بد ورطه ای ! گورکن !!!