دلا دیدی مرا آزرده خاطر کردی و رفتی

چنین کردی چنان رفتی

 

تورج پارسی

 

دلا دیدی مرا آزرده خاطر کردی و رفتی

شکستی حلقه ی الفت چنین کردی ، چنان رفتی

 

درخت عشق برکندی ، شرر بر هستی و حرمت

شکستی ساغر رویا چنین کردی ، چنان رفتی

 

صدای پای تو هر لحظه در گوشم نوا خواند

از این آوا شدم محروم ، چنین کردی چنان رفتی

 

نگاهت ساغر می بود و من دردی کشش بودم

در میخانه بربستی ، چنین کردی چنان رفتی

 

دم و هردم قصیل سبز رویای بهاران بود

قصیل سبز ببریدی ، چنین کردی چنان رفتی

 

کنون ازآن بهارانت ، نمانده جز کویری لوت

 همه روزان زمستانست ، چنین کردی چنان رفت

 

واشنگتن نوامبر ۱۹۹۶

در اندام آن زن

در اندام آن زن

تورج پارسی

هیژدهم اگوست دوهزار شانزده / Lund

برای " تشمار " زنی که آغاز جهان بود !

در اندام آن زن 
هزاران تبسم بود 
که بر فراز خیالم نشسته است .

کنار آتشش می نشینم 
و با اشک مست و گویا ی چشمم
که رها شده در فضای آبی غزل هایی که نسروده ام
می خوانم باران را 
می خوانم آفتاب را 
تا با من هم سفر رویا ها بشوند 
در اندام آن زن
که بر فراز خیالم نشسته است .

No automatic alt text available.

پارکی که سد و پنجاه و دو سال پیرست اما نفسش تازه و جوان است

پارکی که سد و پنجاه و دو سال پیرست اما نفسش تازه و جوان است

تورج پارسی

سه شنبه بیست و سوم دوهزار شانزده

امروز سالگرد پارک شهر اپسالا بود ، دو سال پیش سد و پنجاه سالگی اش را با شکوه جشن گرفتند ، پارکی که باشندگان شهر با آن مونسند از خرد تا کلان ! من هم زیاد با آن اخت هستم و بی گمان مردی که همیشه دوربینی در دست دارد با کوله باری را می شناسد ! بارها در گوش درختانش حافظ ، سعدی ، فردوسی خیام و ..... زمزمه کرده ام ، بارها دلکش ، قوامی و ..... را نیز.........!
دیروز برای شادباش سد و پنجاه و دو سالگیش شال و قبا کردم و رفتم وشادباش گفتم و عکس هایی گرفتم و خیام را خواندم :

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی !
کاین سبزه ز خاک لاله رویی رسته است .!

LikeShow More Reactions
Comment

یاداشت بدون تاریخ اما در تاریخ


یاداشت بدون تاریخ اما در تاریخ
تورج پارسی
برخی از آدنم ها همیشه تنهایند ، به هرکجا هم که بروند تنهایند........ کسی را می شناسم که بیش از سنش تنهاست ....
دنیای را متفاوت می بیند و متفاوت زندگی می کند ! جهانی بی دیوار دارد جهانی عریان ....
برخی آدم به هرکجا که بروند تنهایند ......... پاراگرافی از نامه ای به یک دوست

No automatic alt text available.

با یاد همیشگی م. امید

با یاد همیشگی م. امید
تورج پارسی
دوشنبه سی و یکم اگوست دوهزار پانزده

آن سال اخوان به سوئد آمده بود، در نشست شعریش شرکت کردم با وجودی که در بیمارستان بستری شده بودم ، کنارش نشستم از بیدادها که براو رفته گفت و شنیدم ، از درد آرتروز در رنج بود ! رفت خبرو پروازش را شنیدم ، در خود رمبیدم به معنا ی واژه رمبیدم . و غزل زیر را سرودم ... امروز دوست صاحب قلمم آقای رضا ستار دشتی یادی از اخوان کرده است ، با رضا همره می شوم :

ابر و باران را چه شد؟
پیشکش به م. امید

تورج پارسى

خشکسالی ها فزون گشت ، ابر و باران را چه شد 
قطـــــــــــــــــره از آواز افتاد ، آبشاران را چه شد 
خشکی لب های نرگس بیش از این انصاف نیست
سفره ی گسترده ی ابـــــــــــــــــــر بهاران را چه شد
برنخاست گـــــــــــــردی ، غباری از میان دشت ها 
تاخت تازی هـــــــــای اسبان وسواران را چــــــه شد 
کـــــــــــــــــــــــــــــوچه در سنگین سکوتی گشته دفن
نغمه های پـــــــــــــــــــر جلال میگساران را چه شد 
نغمه ای باید که هــــــــــــــــــر غنچه شکوفایی دهد
نغمه ی" دلکش "و آواز هـــــــــــــــزاران را چه شد 
بـر نمی گـــــــــــــــــــــــردد صدایی از میان کوه ما 
کــــــــــــــــــــــوه ما تنهاست ، کوهساران را چه شد 
گفته بـــــــــــــــودند بامداد عاشقان را شام نیست 
عاشقان و بامـــــــــــــــــــــــداد روزگاران را چه شد 
****

اخوان ثالث در زندان به پیامبری مبعوث شد !
به نقل از منصور اوجی شاعر شیرازی !
اخوان گفت : در زندان که بودم به علت سلبتین و گیس بلندم یکی از زندانیان خیال می کرد در خط عرفان و درویش بازی هستم ! مرتب به سراغم می آمد و عاقبت روزی پرسید به چه فرقه ای ای وابسته ام ؟
گفتم به هیچ فرقه ای ! او رفت ولی دست از سرم بر نمی داشت و به طرق مختلف پی جوی مساله بود ! سرانجام یک رو طاقتم طاق شد به او گفتم : پدر جان دست از سرم بردار ! اگر نمی دانی بدان ! من پیغبرم !!
طرف چشمایش باز شد و من اضافه کردم : بله پیغمبری که بر خودش مبعوث شده و جز خودش هم امتی ندارد !! و این چنین طرف دیگر پیدایش نشد !

Image may contain: 1 person , smoking and close-up